تاریخ : دوشنبه, ۲۸ خرداد , ۱۴۰۳ Monday, 17 June , 2024
0

سخت ترین روزهای زندگی عراقی‌های مقیم ایران

  • کد خبر : 304330
  • 16 خرداد 1402 - 7:38

به گزارش کمال مهر، کانال تلگرامی دلنوشته‌ های یک عراقی منتشر کرد: عراقی های مقیم ایران، مانند ملت ایران جلسات دعا برای طول عمر امام تو دولت آباد تهران‌ وقم و… برگزار می‌کردن. در چندین جلسه دعا با دوستام در تهران، وبا خانواده در حسینیه های دولت آباد شرکت کردم. حتی از داخل عراق، تو […]

به گزارش کمال مهر، کانال تلگرامی دلنوشته‌ های یک عراقی منتشر کرد:

عراقی های مقیم ایران، مانند ملت ایران جلسات دعا برای طول عمر امام تو دولت آباد تهران‌ وقم و… برگزار می‌کردن.

در چندین جلسه دعا با دوستام در تهران، وبا خانواده در حسینیه های دولت آباد شرکت کردم.

حتی از داخل عراق، تو اون شرایط وفضای جنایتی وتاریک بی‌نظیر صدام وبعثی ها، خبر می‌رسید که شیعیان در منازلشون دست به دعا وتوسل برداشتند برای شفا وطول عمر امام.

برای من باور کردن رحلت امام خیلی خیلی سخت بود. البته برای همه. روزهای خرداد بسختی می‌گذشت.

۱۲ و ۱۳ خرداد خبرهای خوبی از جماران نمی‌رسید…

اما… اما هنگام اذان صبح روز ۱۴ خرداد حس عجیبی داشتم، پس از ادای نماز صبح بیدار موندم.

رادیو رو روشن کردم. بر خلاف معمول قرآن پخش می‌شد.

اصلا نمیخام به فکر اون موضوع باشم… مگه میشه باورش کرد. اصلا وابدا.

تحمل نکردم. با اینکه وقت مناسب نبود ولی چاره ای جز تماس تلفنی با یکی از دوستام پیدا نکردم.

گوشی رو برداشتم به این امید که همه چی خوب وعالی، پخش قرآن هم اتفاقی بود…

ولی وقتی گوشی رو پدر دوستم (که نماینده مجلس بود) برداشت، از صداش وحرف زدنش متوجه شدم که دیگر در میان ما نیست…

به پدر ومادرم چیزی نگفتم. خودم هم باور نکردم.

با خودم میگفتم فلانی احتمالا اشتباها این خبر رو گفته، مگه میشه، اصلا تحمل چنین خبری رو داریم؟؟

بدون اعتنا به اون خبر، وسایل درسم رو جمع کردم وساعت ۶،۳۰ صبح از خونه زدم بیرون تا به امتحان صرف ونحو برسم.

رأس ساعت ۷ صبح تو تاکسی نشسته بودم، مسیر میدان جمهوری اسلامی تا بهارستان، که ناگهان صدای گوینده خبر رادیو رو شنیدم…

(روح بلند پیشوای مسلمانان ورهبر آزادگان جهان حضرت امام خمینی به ملکوت اعلی پیوست)

راننده تاکسی چنان ترمز گرفت که نزدیک بود به درخت کنار خیابون بزنه. با وحشت به سر وصورتش می‌زد، خبر همچون صاعقه بر سرم فروریخت.

نا اگاهانه پیاده شدم وبقیه مسیر با اشک وناله پیاده ادامه دادم….

هیچ وقت اون ثانیه ها ودقایق رو فراموش نمی‌کنم. تو این فکر بودم مگه میشه در دنیای بدون امام زندگی کرد!!


*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

۰ ۰ رای ها
رأی دهی به مقاله
لینک کوتاه : https://kamalemehr.ir/?p=304330

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
0
افکار شما را دوست دارم، لطفا نظر دهیدx
()
x