به گزارش کمال مهربه نقل از خبرآنلاین؛ «تایید صلاحیت کارگردانی برای کارگردانان اول، با کسب حداقل ۶۰ امتیاز، بر اساس دستورالعمل زیر انجام میشود:
نمونه کار: تا ۵۰ امتیاز/ تحصیلات سینمایی و مرتبط: تا ۱۰ امتیاز/ دستیاری کارگردانی سینمایی: تا ۱۵ امتیاز/ جوایز و حضور در جشنوارهها: تا ۱۰ امتیاز/ دیگر فعالیتهای فرهنگی و هنری و سینمایی: تا ۱۵ امتیاز.»
طی کردن مرحله تأیید صلاحیت احتمالاً پردردسرترین مرحله کسب مجوز کارگردانی برای متقاضیان کارگردانی فیلم اول است. بعد از طی این مرحله است که متقاضی وارد مرحله بعدی میشود که: «در مرحله دوم، پس از تایید صلاحیت کارگردانی فیلم اول، تهیهکنندگان حرفهای متقاضی تولید اثر با کارگردانان اول، حداکثر سه ماه پس از صدور مجوز کارگردانی میتوانند درخواست خود را به دبیرخانه شورای پروانه ساخت ارسال کنند».
بعد از پشت سر گذاشتن این هفتخوان است که فیلمساز اول، به شرط تأمین سرمایه میتواند تولید نخستین فیلم سینماییاش را آغاز کند، یعنی طبق دستورالعملی که از سوی معاونت ارزشیابی و نظارت سازمان سینمایی به تاریخ ۲۰ اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۴ اعلام شده و منطبق بر مصوبهای است که به تاریخ ۱۶ اردیبهشت ماه صادر شده است.
با اینحال صدور مجوز برای فیلمسازان فیلم اول به حضور حجتالله ایوبی بر صندلی ریاست سینمایی مربوط نمیشود که سابقهای بس طولانیتر دارد. این تنها نهاد متولی این امر است که تغییر میکند، زمانی صدور مجوز ساخت فیلم اول بر عهده معاونت سینمایی سابق بود و مدتی به کانون کارگردانها واگذار شد و الان هم که شورای پروانه ساخت فیلمهای سینمایی که زیرمجموعهی معاونت ارزشیابی و نظارت سازمان سینمایی محسوب میشود این وظیفه را بر عهده گرفته است و البته قوانین کم و بیش جدیدی را برای این روند وضع کرده است.
مسأله بغرنج فیلم اول
از نخستین دورههای برگزاری جشنوارهی فیلم فجر بود که بخش فیلمهای اول به یکی از بخشهای جشنواره فیلم فجر اضافه شد؛ بخشی که گاه شامل فیلمهای دوم کارگردان هم میشد، ولی در سالهای اول تنها شاهد حضور نخستین فیلم بلند یک کارگردان است. نمونه مشابه را میتوان در بخش نوعی نگاه جشنواره جهانی کن هم دید، جایی که جایزه دوربین طلایی به بهترین فیلم اول یک کارگردان اهدا میشود. ولی وجود این بخش در جشنواره منطقهای فجر به واقع لازم و مهم است؟
بنا به گزارشی که معاونت پشتیبانی تولید بنیاد سینمایی فارابی در آذر ماه سال ۱۳۹۵ منتشر کرده، از مجموع ۱۶۸ فیلم که در مراحل مختلف تولید بودهاند، ۳۷ فیلم، فیلم اولی محسوب میشدهاند، یعنی کمی بیشتر از ۲۲ درصد کل تولیدات. یکی از دلائل وجود مجوز فیلمسازی برای فیلمسازان فیلم اولی برقراری تعادل بین سینماگران قدیمیتر و جوانترها عنوان میشود، چنانچه حبیب ایلبیگی، معاونت نظارت و ارزشیابی سازمان سینمایی میگوید: «با توجه به تعداد ۱۰۰ فیلم سینمایی که در سال ساخته میشود، برای فیلم اولیها نیز درصدی پیشبینی شده است تا هم قدیمیهای سینما امکان کار داشته باشند و هم فضا برای فعالیت نیروهای جدید و خلاق نیز فراهم باشد و شاهد وقوع اتفاقات جدید هم در سینما باشیم».
پس بهتر است این آمار را بر اساس این نسبت تحلیل کرد که آیا نشانه امیدواری است، یا ناامیدی. البته این آمار خبر از تعداد بیشتر فیلمسازان جوانی میدهد که در چم و خم نظام اداری به مجوز فیلمسازی خود نرسیدهاند.
جوانهای پشت در
ایران احتمالاً تنها کشور جهان است که نه فقط از حضور خیل فراوان فیلمسازان اولش حمایت نمیکند و از حضور آنها خوشحال نیست که با ابزارها و روشهای گوناگون سدهای متعددی را پیش پایشان میگذارد تا آنها دیرتر به سینمای حرفهای وارد شوند. به واقع مدیریت سینمای ایران به شکلی عمل میکند که به جای فراهم کردن فضایی برای بروز این استعدادها و مدیریت آنها، مانعشان شوند تا ساختار محتاط و فعلاً بیتغییر سینمای ایران دستخوش تغییرات ناگهانی نشود. در این میان اما کم نیستند فیلمسازانی که چندان دلِ خوشی از این روند ندارند فیالمثل کارگردان فیلم «شکاف»؛ کیارش اسدیزاده ورود حجم بالای کارگردان های تازه به سینمای ایران را توجیه مناسبی برای چنین مانع تراشیهایی نمیداند: «شخصا اعتقادی به این امر ندارم که فرد یا نهادی اجازه تعیین و تکلیف برای فیلم ساختن یک کارگردان داشته باشد. حتی اگر ورود حجم بالایی از فیلمسازان جوان مد نظر باشد، باز هم این امر توجیه خوبی نیست چرا که در سالهای اخیر شاهد بوده ایم که کیفیت سینمای امروز ایران به نوعی بیشتر روی فیلمسازان جوان و فیلم اولی می چرخد و طبعا زمان قاضی خوبی برای آثار هنری است.»
علاوه بر مسأله مذکور بحران اکران هنوز دامنگیر سینمای ایران است؛ ایلبیگی در این مورد و لزوم وجود یک نظام برای برقراری تعادل میگوید: «همانطور که میدانیم در سینمای ایران با محدودیت اکران مواجه هستیم و رقابت برای اکران زیاد است، به همین دلیل تصمیم داریم تا حجم ورودی را به نوعی کنترل کنیم تا میزان فیلمی که ساخته میشود با شرایط اکران تناسب داشته باشد. با توجه به اینکه تعداد فیلمهای ساخته شده در طول سال چیزی حدود ۱۲۰ فیلم است و آنچه که اکران میشود چیزی قریب به ۸۰ فیلم نیاز است کنترلی وجود داشته باشد. در واقع اگر در بحث اکران مشکلی نداشتیم هیچ مانعی وجود نداشت».
به این ترتیب وقتی امکان پخشش نیست، تولید را محدود میکنیم. البته این در حالی است که کاوه ابراهیم پور بیان میدارد نهاد مذکور به این فیلمسازان هیچ تضمینی برای اکران آثارشان نمیدهد: «یک نهاد زمانی حق ارزیابی فیلمسازان جوان را دارد که از منِ فیلمساز حمایت مالی کرده یا در خصوص اکران فیلم پشتیبانی کند. با این فرض که عطش فیلسازی زیاد شده باشد، سوال من این است که آیا نهاد مذکور تضمینی برای اکران اینگونه فیلمها میدهد؟ طبعاً اینگونه نیست و چنین تضمینی وجود ندارد و بسیاری از این فیلمها به دلیل پروسهی پیچیدهی اکران دست آخر سر از هنر و تجربه در میآورند، پس دلیل این ضوابط سختگیرانه چیست؟»
همان گلخانه آشنای محبوب
به سال ۱۳۸۹، وقتی در دوران حضور جواد شمقدری بر مسند معاونت سینمایی وقت قانون مجوز فیلمسازیِ فیلمسازان اول لغو شد، رسانهها و منتقدان دولت و دیگران یکسره تولیدات فراوان آن سال را بیارزش خواندند و بنای انتقاد به نظام مدیریت سینمای کشور را آغاز کردند. معاونت سینمایی وقت، بیتوجه به آمارهای تولید، عرضه و تقاضا و سرنوشت فیلمهای تولید شده، به شیوهی قبلی صدور مجوز برگشت تا به قولی روند تولید فیلمهایی که با انواع صفتهای بیارزش، سخیف و شبیه به آن توصیف شده بودند را بگیرد. به واقع با این حرکت بخش عمدهای از بازار نیمهجان تولید فیلم در ایران از مسیر طبیعیاش خارج شد تا سینمای ایران همچنان به روند آشنای گلخانهای برگردد؛ وقتی نمیتوانی اکران کنی، تولید را محدود کن. این روش از زمان تأسیس بنیاد سینمایی فارابی هنوز به روشی مرسوم و آشنا در سینمای ایران تبدیل شده است.
محسن امیریوسفی از فیلمسازانی است که فرایند ساخت نخستین اثر بلند سینماییاش به یک دهه پیش بازمیگردد؛ زمانی که مجوز کارگردانی از سوی کانون کارگردانان سینمای ایران داده میشد. او نیز مانند بسیاری از فیلمسازان سیستمی را که بخواهد به کارگردانی صرفاً به جهت فیلم اولی بودن، مجوز کارگردانی دهد از اساس مشکلدار میداند: « به نظر من، اینگونه نگاه اشتباه است. راه برای فیلمسازان جوانی که سالها در حوزهی ساخت فیلم کوتاه، مستند و دستیاری کارگردان فعال بودهاند باز باشد، در واقع وقتی یک فیلمساز فیلم اولی توانست شرایط اقتصادی کار خود را تأمین کرده (به این معنا که یک سرمایه گذار و یا تهیهکننده برای فیلم خود پیدا کند)، و در عین حال یک فیلمنامه قابل قبولِ بلند نیز داشته باشد، همین برای ساخت نخستین فیلم بلند سینماییاش کافی است و در این میان هیچ معیاری بهتر از خودِ سینما نمیتواند در این باره قضاوت کند.» به قولی اگر فیلمی بد باشد خود به خود از گردونه سینما خارج خواهد شد، و در مقابل فیلمسازان جوان، جسور و مستقل تحت هر شرایطی بالاخره وارد سینمای حرفه ای خواهند شد و اینگونه سختگیریها حاصلی جز هدر رفتن فرصتها ندارد.
مقوله مزرعه بلال
احتمالاً راهحل مدیران سینمایی چند فایده دارد: فیلمسازان قدیمیتر ناراحت نمیشوند و میتوانند همچنان تولید کنند. دوم اینکه وقتی سینما نداریم، چرا باید تولید کنیم و سوم اینکه همیشه آمار مورد نیاز برای ارائه به منتقدان هست، لااقل فیلمهای مرسوم به نازل و سخیف دیگر کمتر تولید میشوند. با اینحال چند سؤال پیش میآید که احتمالاً خیلی موضوع مدیران دولتی کنونی نیست. اگر مقوله اصلی در وضع قانون مجوز بحران اکران است، چرا این استعدادهای جوان هستند که قربانی می شوند و باید از هفت خوان رستم رد شوند تا وارد عرصه تولید شوند؟
اگر مقوله صنفی است و نظر سینماگران کهنهکارتر منظور نظر است، چرا اینکار توسط سازمان سینمایی انجام میشود، مگر نه اینکه اصناف سینمایی در خانهی سینما حضور دارند؟
اگر موضوع اهمیت یا اصالت تجربه است، چرا آمارها این مقوله را تأیید نمیکنند؟ به عنوان مثال چرا در سال گذشته دو فیلم اولی بیشترین تعداد جوایز را میگیرند؟ یا امثال فیلم سینمایی «تابستان داغ» به کارگردانی ابراهیم ایرجزاده نامزد جایزهی بهترین فیلم جشنوارهی سی و پنجم میشود و منیر قیدی به خاطر ساختن «ویلاییها» مورد ستایش قرار میگیرد؟ مگر بنا به منطق مطرح شده، تجربهی کار منجر به تولید آثار بهتر نمیشود؟ پس چرا آمارها در ایران چیزی دیگر را نشان میدهند؟ اگر سینماگران جوانتر انعطافپذیرترند و میتوانند در شرایط تولیدی سختتر و با بودجهی کمتر فیلم بسازند و فیلمهایشان از نظر کیفیت فرق چندانی با خیل فیلمسازان کهنهکارتر ندارد و به این ترتیب امکان دارد که فیلمسازان مسنتر سختتر از قبل امکان تولید فیلم پیدا کنند، تقصیر سینماگران جوانتر است؟ اینکه یک سینماگر مسنتر نمیتواند در چرخهی تولید خود را با شرایط جدید همراه کند، گناهش بر گردن فیلمسازان جوانتر است که میتوانند؟
اگر مشکل در کمبود تالارهای نمایش است و بنا به اعتراف مدیران سینمایی وضع نمایش در ایران همچنان اسفناک است، آیا پاسخ در قربانی کردن فیلمسازان جوان از طریق جلوگیری از ورودشان به عرصهی فیلمسازی است؟ آیا این روش تنها توجیهی برای کمکاری در روند سالنسازی نیست؟ آیا در طولانی مدت آسیبهای بیشتری به سینمای ایران نمیزند؟ آیا اعضای شورای صدور مجوز فیلمسازی که شامل: «دو عضو از خانهی سینما یک نماینده از کانون کارگردانان و یک نمایننده از شورای عالی تهیهکنندگان» است تضمین میدهند که دارند بهترینها را انتخاب میکنند؟ آیا اصولاً آماری برای ارزیابی عملکرد این روش و این شورا وجود دارد؟ و در نهایت مگر بارها نگفتهایم که تماشاگران بهترین داوران هستند، پس تکلیف این شورا چیست؟ آیا منطق حضور این شورا فقط به خاطر حفظ همان شیوهی آشنای گلخانهای نیست؟ آن هم در شرایطی که نیروی جوان فراوان با شور و شوق قصد تولید دارند؟
***
در سکانسی از فیلم «کمالالملک» (زندهیاد علی حاتمی، ۱۳۶۲)، ناصرالدینشاه (عزتالله انتظامی) در پاسخ به مزینالدوله که وعدهی پرورش نهالی برومند از مدرسهی دارالفنون در سال بعد را میدهد، میگوید: «امیدوار نباشید، مدرسهی هنر، مزرعهی بلال نیست آقا که هر سال محصول بهتری داشته باشد». تا تکلیف مزرعهی بلال سینمای ما چه شود.
.