تاریخ : جمعه, ۷ اردیبهشت , ۱۴۰۳ Friday, 26 April , 2024
1

در حمله شبه‌نظامیان افراطی به «کنسولگری ایران در مزار شریف» چه گذشت؟

  • کد خبر : 153285
  • 17 مرداد 1395 - 17:02
در حمله شبه‌نظامیان افراطی به «کنسولگری ایران در مزار شریف» چه گذشت؟

۱۷ مرداد ۱۳۷۷ خبری روی خروجی رسانه‌ها قرار گرفت که از شهادت ۹ دیپلمات‌ و کارمند کنسول‌گری ایران در مزارشریف خبرداد.

به گزارش«کمال مهر»؛هفدهم مرداد سال ۱۳۷۷ بود که خبری تکان‌دهنده روی خروجی رسانه‌های ایران و جهان قرار گرفت که حاکی از شهادت ۹ تن از دیپلمات‌ها و کارمندان کنسول‌گری ایران در مزار شریف بود. در این حادثه ناصر ریگی (سرپرست)، مجید نوری نیارکی (مسئول امور مالی)، محمدناصر ناصری (کارشناس امور فرهنگی)، کریم حیدریان (کارشناس امور کنسولی‌)، محمدعلی قیاسی (کارشناس امور کنسولی)، رشید پاریاو فلاح (کارشناس امور کنسولی)، حیدرعلی باقری (کارمند فنی)، نورالله نوروزی و محمود صارمی (خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی) بر اثر هجوم یک گروه شبه‌نظامی افراطی به شهادت رسیدند.
در حمله شبه‌نظامیان افراطی به «کنسولگری ایران در مزار شریف» چه گذشت؟

گفته می‌شود محمد حسین جعفریان و امیر فرشاد ابراهیمی نیز از جمله کارمندان رایزنی خانه فرهنگ ایران در مزار شریف بودند که در لحظه حمله به مقر کنسولگری در بیرون از ساختمان کنسولگری بودند که پس از این حمله، مخفیانه به ایران بازگشتند.

محسن پاک آیین سفیر وقت ایران در ازبکستان و هم مرز با مزارشریف در کتاب خاطرات خود، فصلی  را به  چگونگی ماجرای مزار شریف و شهادت دیپلمات های ایرانی و خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی اختصاص داده است. وی در یادداشت‌های خود نوشته روز ۱۳ مرداد  ۱۳۷۷ با آقای ناصر ریگی سرکنسول ایران در مزار شریف صحبت کرده و گفتم ما نگران جان شما هستیم به همین دلیل روادید ورود شما به «ترمذ» (یک نقطه مرزی میان دو کشور افغانستان و ازبکستان)‌ را گرفته‌ایم و بهتر است در اولین فرصت و تا امن شدن شهر شما و بقیه همکاران از جمله آقای صارمی به ترمذ بیایند.
 آن روزها با وجود پیشروی طالبان، سرکنسولگری جمهوری اسلامی در شهر مزار شریف (شمال افغانستان) دایر بود و کارکنان به وظایف معمول خود ادامه می‌دادند. این وضعیت ما را حسابی نگران کرده بود؛ چرا که برخی رسانه‌ها اعلام کرده بودند به دلیل سقوط «شبرغان» و احتمال کشیده شدن درگیری ‌ها به مزار شریف، وضعیت این شهر به شدّت ناامن است. اما آقای ریگی گفت نه ما باید اینجا بمانیم چون اگر سرکنسولگری تعطیل شود مردم می‌ترسند و از مقاومت دست می کشند. صحبت‌های آقای ریگی که نشانه ای از ایمان و ایثار داشت، حاکی از این بود که وی و همکارانش، مصمّم به حضور در کنسولگری و انجام وظایف خود هستند.
اما پانزده مرداد، در آخرین ساعت‌های شب، آقای نوروزی یکی دیگر از همکارانمان در کنسولگری در آخرین تماس تلفنی به من گفت که طالبان وارد مزار شریف شده و ۱۰ نفر از رانندگان کامیون ایرانی را به اسارت گرفته و کامیون‌ها را غارت کرده‌اند. وی گفت آنها در نزدیکی کنسولگری هستند و به شدّت به طرف کنسولگری شلیک می کنند. من که صدای شلیک گلوله را از پشت تلفن می شنیدم از آقای نوروزی خواستم در اولین فرصت کنسولگری را ترک کرده و به طرف ترمذ حرکت کنند. وی در حالی که با عجله خداحافظی می کرد گفت خیلی سخت است ببینم چکار می توانیم بکنیم.
وی می‌افزاید: روز ۱۷ مرداد ۱۳۷۷، تلفنی، خبر تلخ و ناباورانه شهادت دیپلمات‌های ایرانی در مزار شریف را دریافت کردم. ظاهرا یک واحد از نیروهای طالبان، به فرماندهی فردی به نام دوست ‌محمّد، به طور غیرقانونی و به زور وارد کنسولگری ایران در مزارشریف شده و پس از بازداشت دیپلمات‌ها و خبرنگار ایرانی و انتقال آنها به اتاقی در زیر زمین، ماشین ‌ها و اموال ارزشمند کنسولگری را غارت کرده و ساعتی بعد، آنها را به شهادت رسانده اند.
پاک آیین در نوشته‌های خود ادامه می‌دهد شهید «محمود صارمی» خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی نیز در آخرین پیام خود مطلب نیمه تمام زیر را می گوید: اینجا محل کنسولگری جمهوری اسلامی ایران در مزار شریف است. من محمود صارمی خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران هستم. گروه طالبان از چند ساعت پیش وارد مزار شریف شده‌اند این شهر به دست طالبان سقوط کرده است. عده ای از افراد طالبان در َحیاط کنسولگری دیده می شوند به من بگویید که چه وظیفه ای…

در این هنگام ارتباط تلفنی قطع می شود…

بنابر مرکز اسناد انقلاب اسلامی، الله مدد شاهسوند عضو سرکنسولگری جمهوری اسلامی ایران در مزار شریف نیز تنها شاهد حادثه است که از این واقعه نجات یافت. وی درباره آخرین لحظه‌های زندگی شهدای کنسولگری جمهوری اسلامی ایران، می‌گوید: طالبان وارد خیابان کنسولگری شده بودند و هر موجودی را که می‌دیدند، به طرفش تیر اندازی می‌کردند. دود ناشی از انفجارهای متعدد، از همه جای شهر سر به آسمان کشیده بود. صدای تیراندازها هر لحظه به ما نزدیک تر می‌شد.
شهید ناصری از چند روز قبل، با وزارت امور خارجه در تماس بود. آن روز هم چند بار با آن‌ها تماس گرفت. می‌گفتند: پاکستان حفظ جان شما را تضمین کرده است و از هر لحاظ خاطر ما را جمع کردند که در صورت سقوط شهر، اتفاقی برای مان نخواهد افتاد.
به اعتبار همین ضمانت‌ها، هنگامی که گروه کوچکی از طالبان، در کنسولگری را به صدا در آوردند، ما در را به روی‌شان باز کردیم. آن‌ها وحشیانه در می‌زدند و یک‌ریز. این نشان می‌داد که اگر در را باز هم نمی‌کردیم، به زور وارد می‌شدند.
در بین این گروه کوچک، چند نفر پاکستانی هم به چشم می‌خورد که بعدها فهمیدم بعضی از آن‌ها از اعضای گروهک صحابه پاکستان بودند. به هر حال، آن‌ها هم مثل سایر طالب‌ها خشن بودند و بی منطق، و به زبان پشتو صحبت می‌کردند. با این که برخورد ما از ابتدا با آن‌ها خوب بود، ولی آن‌ها بدون هیچ دلیلی معترض ما شدند و با ضرب و شتم، همه مان را بردند داخل اتاقی در زیرزمین که یک در آهنی داشت. قفل بزرگ و محکمی به آن زدند و رفتند.
شاید بیراه نباشد اگر بگویم از همه ما آرام‌تر، ناصری بود. همان بزرگوار هم بود که گفت: این‌ها کار را تمام خواهند کرد. مشخص بود که این گروه کوچک برای کار خاصی آمده‌اند و انگار از طرف خود ملا عمر مأموریت ویژه ای به شان واگذار شده است. که البته من بعدها فهمیدم واقعیت امر هم چیزی جز این نبوده است.
در آن اتاق، یک گوشی تلفن بود که طالب‌ها متوجه اش نشده بودند. وقتی خاطرمان جمع شد که آن‌ها رفته‌اند بالا، ناصری بلافاصله و برای چندم، مشغول تماس شد. آن روز او یک بار دیگر هم موفق شد با ایران تماس بگیرد و موقعیت مان را برایشان توضیح بدهد. آن‌ها هم قول دادند تمام تلاششان را به کار بگیرند تا خطری متوجه ما نشود. این آخرین تماس ما با ایران بود. چرا که طالب‌ان کلاً تمام سیستم‌های ارتباطی را از بین بردند. آن‌ها از همان ابتدای کار، شروع کرده بودند به سرقت تمام اموالی که در کنسولگری بود؛ از ماشین‌ها گرفته تا مواد غذایی، و حتی ظروف غذاخوری بچه‌ها.
چهل، پنجاه دقیقه بعد، یک جوان طالب آمد پایین. آمارمان را گرفت. وقتی می‌خواست برود بیرون، با لهجه غلیظ پشتون و با لحنی پر از کینه، چیزی گفت و رفت. یکی از بچه‌ها که به زبان پشتونی وارد بود، گفت: انگار برادرش قاچاقچیه. وقتی از علت این حرفش پرسیدم، فهمیدم که برادر آن جوان در ایران، در شهر زاهدان زندانی است. او گفته بوده که انتقام برادر زندانی‌اش را از ما خواهد گرفت!
طولی نکشید که همان جوان دوباره آمد پایین. این بار صورتش را پوشانده بود و فقط چشم‌هایش پیدا بود. فاصله ما تقریباً چهار متر بود. دو میز آهنی وسط اتاق بود که بین ما و او حائل می‌شد. ماهنوز به قولی که پاکستانی‌ها به وزارت امور خارجه ایران داده بودند، دلخوش بودیم. اما این بار جوان طالب، همین که روبه روی ما قرارگرفت، با اسلحه ای که در دست داشت، دوسه تیر به طرف سقف شلیک کرد و بعد هم سر اسلحه را گرفت رو به ما و در کمال بی رحمی همه را بست به رگبار.
درست در لحظه ای که او به سقف شلیک کردو سر اسلحه‌اش را آورد پایین، من توانستم خودم را پرت کنم روی زمین. در همین حین، شاید در کمتر از یک ثانیه، همه بچه‌ها گلوله خوردند. یک تیر هم که کمان کرده بود، خورده بود به پای من، که البته این را چند ساعت بعد فهمیدم؛ اولش فکر می‌کردم که من هم گلوله خورده‌ام.
در آن لحظه نفسم را در سینه حبس کرده بودم. چند تا از همکاران در دم شهید شده بودند. ازسه، چهار نفرشان صدای ناله به گوش می‌رسید. یکی از آن‌ها ناصری بود که بدن مطهر و خونینش افتاده بود روی من. معلوم بود دارد آخرین نفس‌ها را می‌کشد. با همان آخرین رمقش، مشغول شد به گفتن ذکر مقدس حضرت سیدالشهدا (ع). صدای (یا حسین، یاحسین) گفتنش، هنوز هم توی گوشم است. هرآن انتظارمی کشیدم آن جوان طالب برای زدن تیر خلاص به مجروح‌ها بیاید. ولی در کمال تعجب، دیدم هیچ صدایی بلند نمی‌شود.
شاید نیم ساعت به همان حال ماندم و جرات تکان خوردن پیدا نکردم. کم کم فهمیدم که آن نیروی طالب، گورش را گم کرده است، در را هم باز گذاشته بود. انگار خاطرش جمع شده بود که مجروح‌ها، به تدریج، در اثر خون ریزی جان خواهند داد. لحظه‌ای که تصمیم گرفتم بلند شوم، ناصری روحش پرواز کرده بود.
شهید ناصری در بخشی از وصیت‌نامه خود نوشته است: ” چه بگویم زبان قادر به گفتن نیست و دلم از نوشتن عاجز است. من در طول زندگی آنقدر شما را آزردم که نمی‌توانم پوزشی بطلبم فقط از خدای بزرگ برای شما اجر و پاداش خواهانم شما امانت داران خوبی بودید امانت‌خدای را خوب نگهداری و ترتیب نمودید امروز روزی است می‌باید امانت را به صاحب امانت باز گردانید.

درود بر تو پدری که ابراهیم گونه فرزندت را به قربانگاه عشق می‌فرستی و درود بر تو مادری که فاطمه‌گونه فرزندت را تربیت نموده و روانه کربلا می‌کنی”

بعد از این واقعه هولناک انتظار می‌رفت ایران با به کارگیری نیروهای نظامی به افغانستان حمله کند. حدود ۲۷۰ هزار نیروی نظامی ایرانی نیز در مرز افغانستان مستقر شدند که با دخالت سازمان ملل گروگان‌های ایرانی آزاد شدند و حمله منتفی شد.

انتهای پیام/

گزارش از مهری حسنی

۰ ۰ رای ها
رأی دهی به مقاله
لینک کوتاه : https://kamalemehr.ir/?p=153285

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
0
افکار شما را دوست دارم، لطفا نظر دهیدx
()
x