دکتر مدرسی از پزشکان قم برای دیدن نواب با کراوات به مسجد آمده بود. مثل نواب سید بود. سید مجتبی با او گفت: « پسر عمو! آیا جدت چنین آرمی داشت؟ فکر نمی کنم اگر جدت تو را با این لباس ببیند بشناسد.
به گزارش گروه وبگردیکمال مهر، دکتر مدرسی از پزشکان قم برای دین نواب با کراوات به مسجد عشقعلی آمده بود. مثل نواب سید بود. سید مجتبی با او گفت: « پسر عمو! آیا جدت چنین آرمی داشت؟ فکر نمی کنم اگر جدت تو را با این لباس ببیند بشناسد. اگر می خواهی آرم خاندان پیغمبر را داشته باشی این را باز کن.»
به گزارش گروه وبگردیکمال مهر، دکتر مدرسی از پزشکان قم برای دین نواب با کراوات به مسجد عشقعلی آمده بود. مثل نواب سید بود. سید مجتبی با او گفت: « پسر عمو! آیا جدت چنین آرمی داشت؟ فکر نمی کنم اگر جدت تو را با این لباس ببیند بشناسد. اگر می خواهی آرم خاندان پیغمبر را داشته باشی این را باز کن.»
دکتر قدری مسامحه کرد ولی نواب مصّر بود. کراوات باز شد.
منبع: خاطرات آیت الله مهدوی کنی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۴، ص۹۲