به گزارش کمال مهر به نقل از داراب آنلاین، حدود یک سال پیش ساعت ۱۰ شب با پسر نه ساله ای درب مغازه نجاری ام برخورد کردم. به او گفتم: این موقع شب اینجا چه کار می کنی؟! چرا به خانه نمی روی؟! با مظلومیت کودکانه اش گفت:مادرم گفته برو و دیگر برنگرد!
“جواد” کودک نه ساله دارابی است که شب ها را در خیابان زندگی می کند! عبدالرضا یزدانی نجار اهل شهرستان داراب استان فارس است که ماجرای تلخ کودک نه ساله دارابی را برای خبرنگار داراب آنلاین روایت کرده است.
جواد می گفت مادرش او را از خانه بیرون کرده و گفته است که دیگر به خانه باز نگردد! با هم به خانه شان در یکی از محله های فقیر نشین داراب رفتیم. البته خانه که چه عرض کنم!
زمانی که وارد شدم دو کودک دیگر به نام های زهرا و جلال و یک دختر ۱۵ ساله نیز در آن خانه زندگی می کردند. خانه وضعیت بسیار نامناسبی داشت و دل هر بیننده ای را به درد می آورد.
مادر آنها ایرانی بود و چهره غمگینی داشت و ناپدری اش که افغانی است درگیر مشکلات خود بود. از مادر جواد پرسیدم چرا به این بچه می گویی به خانه برنگرد؟! وی در جواب گفت زمانی که اذیت می کند، ناراحت می شوم به او می گویم الهی بروی و دیگر برنگردی که او نیز جدی گرفته است!
مادر بچه نه ساله ادامه داد: او هر روز به بیرون از خانه می رود و نمی آید تا اینکه نیروی انتظامی او را پیدا کند و برگرداند البته برخی شبها هم همان بیرون می خوابد(!) در صورتی که این دعای من از ته دلم نیست و دلم نمی خواهد او به خانه برنگردد.
وقتی از مادرش پرسیدم چرا به مدرسه نمی رود گفت: شناسنامه ندارد و پدرش حاضر نمی شود برای او شناسنامه بگیرد!
یزدانی که ماجرای تلخ این کودک ۹ ساله دارابی را برای خبرنگار داراب آنلاین روایت می کرد ادامه داد:چند شب پیش ساعت دو بامداد دو مامور نیروی انتظامی جواد را به درب منزل ما آورد و گفتند فکری برای این پسر کنید.
همه می گویند جواد باید شناسنامه داشته باشد
وی افزود: این بچه نه ساله است و اگر اکنون فکری برای او نشود خدا می داند چه آینده ای در انتظارش خواهد بود. به همین جهت پیش خود گفتم من که از وضعیت وی اطلاع دارم اگر کاری برای او انجام ندهم و در آینده اتفاقی برای جواد بیافتد من نیز مقصر هستم.
یزدانی ادامه داد: چندین بار به دادگاه رفته ام حتی چند روز پیش با دادستان داراب صحبت کردم که تاکنون هیچ یک کاری انجام نداده اند! به بهزیستی نیز سر زدم و آنها می گویند باید شناسنامه داشته باشد تا ما بتوانیم مسئولیت سرپرستی و آموزش جواد را بپذیریم.
خبرنگار داراب آنلاین همراه با آقای یزدانی به دنبال جواد رفتند(که در حال حاضر در خانه آنها زندگی می کند) تا با هم به خانه مادری جواد بروند.
جواد که با نوه آقای یزدانی مشغول بازی های کامپیوتری بود وقتی از قصد ما برای رفتن به خانه شان مطلع شد اندوه چهره اش را فرا گرفت.
با وارد شدن به محل زندگی “جواد” یاد روایت آقای یزدانی از وضعیت اسفبار خانه افتادم! خانه آنها از یک اتاق و یک سالن تشکیل شده بود که برای وارد شدن به آنها باید سر خود را خم میکردی.
اتاق های آنها هیچگونه دری نداشت و همه آنها در سالن بزرگتر پای تنها بخاریشان نشسته بودند.
از مادر جواد سوال کردم چرا برای جواد شناسنامه نمی گیرید؟ که او گفت: ثبت احوال می گوید برای شناسنامه گرفتن باید پدرش باشد. اما پدرش نیز راضی به این کار نمی شود چرا که معتاد است و می ترسد خودش بخواهد جواد را بزرگ کند.
وی ادامه داد: چندین بار نیز به بهزیستی مراجعه کردم آنها نیز می گویند باید از دادگاه نامه داشته باشید.
مادر این بچه نه ساله بدون هویت اضافه کرد: پرونده ای را در کلانتری ۱۱ امام خمینی (ره) شهرستان داراب تشکیل و چندین مرتبه نیز به دادگاه رفته ایم. اما آنها جواب درستی نمی دهند حتی پرونده مان نیز تحویل نمی دهند. کلانتری می گوید دادگاه است و دادگاه می گوید فرستاده ایم به کلانتری!
مادر این کودک نه ساله بی سر پناه اضافه کرد: اگر این پرونده را به ما تحویل دهند بهزیستی سرپرستی آن را قبول می کند.
از مادرش دلیل بیرون رفتن جواد را پرسیدم که او گفت: یکی از دلایل آن محیط کوچک خانه ما است. به همین جهت به بیرون می رود. گاهی اوقات به کلوپ های بازی می رود و تا اخر شب همانجا می ماند.
وقتی ناپدری افغانی “جواد” از پدر ایرانی اش دلسوزتر می شود!
نا پدری جواد که فردی “افغانی” است گفت: دو فرزند خودم نیز شناسنامه ندارند که تا امروز شش سال است پیگیر دریافت شناسنامه برای آنها هستم حتی اسم جواد نیز در بین فرزندان خود نوشته ام تا بتوانم برایش شناسنامه بگیرم.
وی ادامه داد: چندین بار نیز به شیراز و سفارت افغانستان در تهران رفته ام و تمام آزمایشات و کارهای مقدماتی را انجام داده ام اما آنها می گویند باید به افغانستان بروم و برای آنها شناسنامه بگیرم.
ناپدری جواد که از راه کارگری مخارج خانه و چهار فرزند دیگرش را تامین می کند اذعان کرد: اگر به افغانستان بروم دیگر نمی گذارند به ایران برگردم.
وی گفت: اگر مسئولین جمهوری اسلامی چه در داراب و چه در تهران همت کنند تا فرزندان بی هویت ما دارای هویت شوند و زندگی عادی خود را داشته باشند و امسال جواد بتواند مانند بچه های دیگر به مدرسه برود تا آخر عمر مدیون آنها می شویم.
زمانی که قصد رفتن از خانه آنها را داشتیم جواد گوشه ای نشسته بود و گریه می کرد. انگار دوست نداشت در آن خانه بماند.