نکته های جالبی در مورد زبان هایی که در سراسر دنیا استفاده می شود وجود دارد و یکی از آنها این است که تعداد بیشماری لغت در زبان و فرهنگ ملل گوناگون وجود دارد که معنای دقیق و مستقیمی در زبان انگلیسی برای آنها یافت نمی شود. این لغات معمولا بیانگر مفهوم و ایده هایی هستند که فرهنگِ دنیایِ انگلیسی زبان، فاقد آنها می باشد.
اسپانیا: سوبِرِمِسا (sobremesa)
ممکن است پیش از این، وقتی در یک بعدازظهر طولانی اسپانیایی به دنبال کافه ای برای نوشیدن یک قهوه یا یک نوشیدنی خنک پرسه می زده اید، شاهد این صحنه بوده باشید.
دسته های چند نفره از دوستان، اعضای خانواده یا همکلاسی هایی که درون رستوران ها یا به دور میزهایی که در تراس رستوران ها چیده شده اند نشسته اند و مانند حشراتی که در شیره درختان (کهربا) گیر افتاده اند قدرت دل کندن از گپ و گفت و شنودی که از پی صرف غذا می آید را ندارند.
وعده های ناهار – اکثرا وعده ناهار بیشتر از شام – طولانی می شوند چرا که پس از خوردن نهار است که «سوبِرِمِسا» اتفاق می افتد، زمانی که رخوت و کرختی پس از صرف غذای نیمروزی وجودت را فرا می گیرد و به ساعت ها نشستن و گفتگو، همراه با نوشیدن قهوه و خوردن بیسکویت و لطیفه تعریف کردن می انجامد.
«سوبِرِمِسا» زمانی است برای هضم غذا که اجازه می دهد غذای تان به همراه حرف های خاله زنکی، ایده ها و اختلاط کردن ها، حسابی جا بیفتد. همچنین وقتی است که به خودتان اختصاص می دهید، یادآوری این که زندگی فقط ساعات طولانی کار کردن نیست و لذت های کمی هستند که از نشستن دور یک میز و حرف های بی سر و ته زدن برای ساعات طولانی از وقت باقی مانده از روز، ارزش بیشتری داشته باشند.
احتمالا پس از پایان یافتن «سوبِرِمِسا»، اوضاع جهان کاملا روبراه و بر وفق مرادتان نشده است اما به نظر می رسد برای تان جایی آرام تر و خوشایندتر باشد.
باور نمی کنید؟! پس از ماریانو راجیو (Mariano Rajoy) بپرسید! در پایان ماه مه، هنگامی که دیگر مشخص شده بود از طرف مجلس رأی اعتماد به دست نخواهد آورد و باید ساختمان نخست وزیری را ترک گوید، کاملا اسپانیایی رفتار کرد: یک میز دنج در یک رستوران مادریدی رزرو کرد و با جمعی از نزدیک ترین عزیزانش به آنجا پناه برد. ناهارشان را با یک «سوبِرِمِسا»یِ هفت ساعته تکمیل کردند!
بالاخره پس از یک وعده غذای لذیذ، یک سیگار خوب و برخی از نوشیدنی های لذت بخش، از دست دادن مقام نخست وزیری کیلویی چند است؟! بدرود! (سام جونز از مادرید)
پرتغال: «اسپرتو / اسپرتا» (esperto/esperta)
واقعا توضیح معنای واقعی «esperto/esperta» مشکل است؛ لغتی که هیچ معادلی در دیکشنری های انگلیسی برای آن نخواهید یافت.
البته کلماتی هستند که به آن نزدیک می شوند، اما استفاده از آن کلمات، «روحِ» این کلمه را محو کند؛ بله، این کلمه واقعا «روحی» در خودش نهفته دارد! مثلا در ورزش فوتبال؛ دریبل های ریز، احساس این که توپ به پاهای طرف چسبیده است، حرکات عاقلانه، دید عالی، کسی که کارها را به سرانجام می رساند: همه اینها به درک فضایی که کلمه «اسپرتو» را احاطه کرده است، کمک می کند.
من در پرتغال بزرگ شدم و همیشه در ضمیر ناخودآگاه خود احساسی آمیخته از احترام و تقریبا محبت، برای «اسپرتو»ها داشتم.
هر چند دوست برزیلی ام، تاتیانا حسی منفی نسبت به این کلمه دارد! او می گوید، یک شخص «اسپرتو» می تواند از توانایی خود در جهت سوءاستفاده از دیگران استفاده کند. آنها را به دام انداخته یا با فریب به دردسر اندازد.
گاهی اوقات راحت ترین راه برای درک کردن امری این است که ببینیم آن چیز چه چیزهایی نیست. «اسپرتو» به طور قطع معانی: «آهسته»، «کم رمق» و «غیرقابل تشخیص» و «خمودگی» را در خود ندارد. اگر این خصوصیات در یک سوی طیف باشد، «اسپرتو» قطعا در سوی دیگر قرار می گیرد. اگر بتوانید مفهوم آن را درک کنید، احتمالا خودتان هم یک «اسپرتو» هستید. (جولیت جویت)
ایتالیا: بلّـا فیگورا (bella figura)
سال گذشته، پیش از شروع یک مراسم جشن فارغ التحصیلی خانوادگی در سیسیل بود که خاله ام سر تا پایم را با دقت نگریست و وقتی که خیالش راحت شد که سر و وضعِ خواهرزاده بریتانیایی اش به اندازه کافی در مقابل اعضای فامیل برازنده و آراسته است، لبخندی از سر رضایت و خرسندی تحویلم داد.
خیال من نیز راحت شد، چرا که عکس العمل خاله خانم نشانه این بود که من به عنوان یک «بروتا فیگورا» که عملا به عنوان «بدشکل» ترجمه می شود، در جمع خانواده ظاهر نشده ام.
تقریبا در تمام زمینه های زندگی، چه در نحوه لباس پوشیدن، چگونگی رفتار، تمیزی و باسلیقگی خانه یا حتی در مورد چگونگی سِرو بدون ایراد یک کیک و یا پیچیدن یک هدیه؛ ایتالیایی ها در تلاش برای رسیدن به «بلّافیگورا» یا «آراستگی و برازندگی» هستند.
چنان اهمیت زیادی برای ظاهر آراسته و جزئیات بهتر قائل می شوند که خارجی های نا آگاه احساس می کنند که در هر کاری که می خواهند انجام دهند، گرفتار شده اند، حتی تا این حد که شما چه می خورید و چه می نوشید و در چه زمانی از روز این عمل را انجام می دهید!
یک دوست ایتالیایی می گوید: «کاری که انجام می دهید مهم نیست بلکه این که چگونه ظاهر می شوید مهم است؛ مانند یک عکس زیبای لایک خور در شبکه های اجتماعی! این یک استراتژی است که مردم را قادر می سازد تا در کارشان پیشرفت کنند و به سیاستمداران کمک می کند تا آرای بیشتری را به نفع خود جمع آوری کنند، با این ظاهرسازی که در حال رسیدن به دستاوردهایی هستند.»
دوست دیگری می گوید: «من اسمش را «سلفی و مکان» می گذارم! برای مثال سیاستمداری یک سلفی در مقابل منظره ای زیبا می گیرد، در فیس بوک همراه با وعده ای سرخرمنی پُستش می کند، اما هرگز به وعده اش عمل نمی کند، به همین راحتی! با یک سلفی زیبا و منظره ای دلربا، حتی می توانید یک دوره کامل نمایندگی مجلس یا شورای شهر را بدون این که عملا کار بخصوصی را انجام دهید، به انتها برسانید!» (آنجلا جیوفریدا از رم)
آلمان: فایرآبند (Feierabend)
یکی از گمراه کننده ترین، اما همچنین پایدار ترین اسطوره های مربوط به فرهنگ آلمانی این است که «کار سخت» را بیش از یک «چرت دلپذیر بعدازظهری» ارج می نهند! افسانه ها اینطور می گویند که اروپاییان شمالی یک «اخلاقِ کارِ پروتستانی» دارند، به این معنی که به هر ترتیب کَلکِ کار را می کَنند، حتی اگر به معنای ماندن در محل کار و کار کردن تا اواخر شب باشد! در حالی که اروپاییان جنوبی با یک «مانیانا، مانیانا» (mañana: صبح) گفتن، ادامه آن کار را به صبحِ فردا موکول می کنند.
هر کسی که به این مسئله باور قلبی دارد، حتی اگر یک دقیقه از ساعت ۵ بعدازظهر گذشته باشد، هرگز سعی نمی کند با یک اداره آلمانی جهت انجام کاری اداری تماس بگیرد! وقتی که کارگران و کارمندان آلمانی به شما می گویند «ایچ ماخ فایرآبند!» (Ich mach ‘Feierabend) یعنی: «کار امروزم تمام شد!»، به ندرت در گفتن این جمله لحنی از معذرتخواهی را حس خواهید کرد، بلکه معمولا این جمله، با اعتماد به نفس کسی که ارث پدرش را از شما طلب می کند، بیان می شود!
در قرن شانزدهم میلادی، اصطلاح «فایرآبند»، یا «جشن عصرگاهی»، در مورد عصر روزی که فردایش تعطیل عمومی بوده استفاده می شده است، اما در طول زمان مفهومش کمی تغییر کرده و کلا برای اشاره به «اوقات پس از پایان کار روزانه تا زمان خوابیدن در هر روز کاری» استفاده می شود.
نکته کلیدی برای درک مفهوم «فایرآبند» این است که آن، زمانی نیست که اختصاص به تفریحاتی مانند رفتن به سینما یا ورزشگاه داشته باشد، بلکه اصولا زمانی است که کلا مختصِ به انجام هیچ کاری نیست! در سال ۱۸۸۰، مورخ فرهنگی «ویلهلم هاینریش ریف»، این مفهوم را «فضایی دلپذیر از بی خیالی، آشتی عمیق درونی، آرامش خالص و زلال عصرگاهی» توصیف کرد.
بنابراین اگر در کشور آلمان بخواهید بعدازظهر یکی از روزهای ایام هفته (بعد از ساعت ۵) یک تماس تلفنی کاری برقرار کنید یا این که در روز یکشنبه (یکشنبه ها یک «جشن عصرگاهی» بیست و چهار ساعته حساب می شود) حتی برای خرید یک آسپرین به داروخانه بروید، فرمانِ خدشه ناپذیر «فایرآبند» را زیر پا نهاده اید!
اما از دیدگاهی دیگر و به عنوان یک فلسفه، می توان آن را یکی از دستاوردهای جنبش کارگری پر افتخار آلمان دانست و دقیقا می تواند توضیح دهد که چرا این کشور دارای برخی از بالاترین سطوح بهره وری در اروپا است: برای داشتن یک «فایرآبند» (جشن عصرگاهی) دلپذیر، باید حتما تا قبل از ساعت ۵ بعدازظهر شغل و وظیفه تان را به نحو احسن انجام و تمام کرده باشید!
فنلاند: سیسو (sisu)
«سیسو» یک اصطلاح فنلاندی غیرقابل ترجمه است که آمیزه ای است از کلماتی مانند انعطاف پذیری، پایبندی، پایداری، عزت، پیشگیری و تحمل پذیری، ریشه دار بودن، شجاعت؛ نیروی روانی که تضمین می کند بدون در نظر گرفتن هزینه یا پیامدهای آن، کاری که باید، انجام داده شود!
کلمه «سیسو» (sisu) برگرفته شده از کلمه «sisus» به معنای «روده» یا «دل و روده» است؛ دنیل یسلینیوس (Daniel Juslenius)، نویسنده اولین دیکشنری زبان فنلاندی در سال ۱۷۴۵، کلمه «sisucunda» را به عنوان جایی در بدن تعریف کرد که احساسات قوی بشری در آنجا قرار دارند. «سیسو» دقیقا همان چیزی بود که ملتی جوان که به تازگی شکل گرفته بود، در یک محیط زیست خشن و با وجود همسایگانی قدرتمند، به آن نیاز داشت.
«سیسو» مفهومی است که در سال های ۱۹۳۹ و ۱۹۴۰ میلادی به ارتشی ۳۵۰,۰۰۰ نفره از کشور فنلاند این قدرت را بخشید که بتوانند ۲ بار ارتش مهاجم شوروی را که نفراتش ۳ برابر ارتش فنلاند بود عقب برانند و ۵ برابر تعداد کشته شدگان خودشان، به ارتش شوروی تلفات وارد آورند!
به طرز چشمگیری، این خصلت، فنلاندی ها را در گذر از زمستان های طولانی و منجمد کننده و تاریکی و تنهایی و فرآیند ساختن یکی از ثروتمندترین، امن ترین، با ثبات ترین و بهترین دولت ها در جهان یاری رسانده است. البته مشکلات خاص خودش را هم دارد! «سیسو» می تواند به نوبه خود منجر به استبداد، امتناع از مشاوره، نپذیرفتن ضعف ها و فقدان شفقت و مهربانی شود.
«سیسو» در کشور فنلاند حتی اندکی با فناوری هم در آمیخته است؛ نامی تجاری برای صنعت خودروهای سنگین نظیر کامیون و نیز یک نوع شیرینی طعم دار و خوشمزه! البته تحقیقات جدید آشکار کرده است که نسل جوان دیگر چندان مانند پیشینیان خود شیفته این مفهوم نیستند؛ با این حال هنوز که هنوز است کافی است از یک فنلاندی بخواهید تا شخصیت ملی شان را برای شما توضیح دهد و خواهید دید که کلمه «سیسو» به ذهن اکثر آنها خطور خواهد کرد!
ایران: تعارف
بَه بَه؛ بالاخره رسیدیم به زبان شیرین مادری و به قول شاعر از هر چه بگذری سخن دوست خوش تر است!
تعارف یک کلمه فارسی است که معادل انگلیسی ندارد و نشأت گرفته از «هنرِ معرفت» است که البته «هنر نزد ایرانیان است و بس!»
پرده اول: هنگام ورود به هر جایی!
آقای «الف» در حالی که در آستانه ورودی ساختمان، آقای «ب» را ملاقات کرده است: شما اول بفرمایید!
آقای «ب» هم متقابلا اصرار دارند: «اختیار دارید قربان! امکان ندارد! اول شما بفرمایید!»
«تعارف» یک آداب و رسوم دیرینه است که حتما باید رعایت شود و ممکن است قبل از این که بالاخره یکی از این دو برای داخل شدن به ساختمان پیشقدم شود، چند دقیقه به خاطر هیچ و پوچ تلف شود!
البته چند مورد جزیی استثنائاتی هم یافت می شوند که موجب حیرتِ بسیار محققان گشته اند، برای مثال هنگام تاکسی سوار شدن و علی الخصوص سوار شدن به مترو و نیز صندلی های خالی اتوبوس و مترو «تعارف» بی «تعارف»! و به نوعی «قانون جنگل» حکمفرما می شود!
پرده دوم: هنگام خرید از هر جایی!
این سنتی است که تقریبا در تمام جنبه های زندگی ایرانیان دیده می شود؛ از میزبانانی که اصرار دارند مهمانان غذای بیشتری از روی میز بردارند گرفته تا مبادلات بازار!
خانم «الف» پس از انتخاب کالای مورد علاقه خود رو به فروشنده: «قیمت این قالیچه چقدر است؟» فروشنده بدون لحظه ای تردید پاسخ می دهد: «این اصلا قابل شما را ندارد! بفرمایید مهمان ما باشید!»
با وجود این که مثل روز روشن است که خانم «الف» نمی تواند بدون پرداخت قیمت قالیچه، آن را از فروشگاه خارج کند، اما فروشنده محترم حتی ممکن است تا سه بار اصرار کند که ایشان دقیقا همان کار را انجام دهد!
امرِ «تیکه پاره کردن تعارفات» که بدون شک از ادبِ فروشنده و گرامی داشتن مشتری سرمنشاء گرفته است، معمولا در نهایت ممکن است از نظر شغلی به نفع خود او (فروشنده) تمام شود، چرا که خریدار ناخودآگاه احساس می کند که مسئولیت دارد که با خرید خود به این همه ادب و تعارف و احترام ارج نهد، حتی اگر قیمت نهایی بیشتر از حد انتظارش باشد!
پرده سوم: هنگام خداحافظی از هر کسی!
شما در حال قدم زدن با یکی از دوستان تان هستید و در نهایت هنگام خداحافظی تعارفات شروع می شود؛ از او می خواهید که برای ناهار به منزل شما بیاید حتی اگر در خانه تان تدارکی ندیده باشید و واقعا هم نمی خواهید او پیشنهاد شما را قبول کند!
دوست شما هم به نوبه خود شروع می کند به تعارف کردن که از آنجا که می داند شما خسته هستید، نمی خواهد مزاحم شما شود؛ حتی اگر واقعا دوست داشته باشد که ناهار را در منزل شما صرف کند.
شما دوباره از روی تعارف اصرار می کنید و این بار برخلاف انتظار شما دوست تان تعارف شما را قبول می کند و هر دو با هم راهی منزل تان می شوید! کمی دلخور شده اید اما باید لبخند بزنید و به روی خودتان نیاورید!
البته این طور نیست که همه تعارف ها حقیقی نباشد، برخی هستند و برخی نیستند؛ اما بیشتر اوقات مجبور می شوید از روی تعارف، چیزی را که واقعا می خواهید، پس بزنید و چیزی را که از آن نفرت دارید، باید به خواستنش وانمود کنید! (سعید کمالی دهقان)
پرده چهارم: گفتگوی تمدن ها!
تعارف در میان ایرانیان موضوع جالبی است؛ اما اگر قرار باشد این اتفاق در سطح بین المللی رخ دهد، موضوع جالب تر هم خواهد شد! یکی از دوستان که برای مدتی در کشور ژاپن کار می کرد می گوید روز اول که جایی مشغول شدم، وقتِ «کافی تایم»، کارفرمای ژاپنی که قصد داشت برای خودش از دستگاه قهوه بخرد، رو به من کرد و پرسید: «کُپی ماشو؟» (قهوه می خوری؟) گفتم: «تنکیو» (Thank you)، یک نگاهی به من کرد و با شک و تردید رفت یک قهوه هم برای من خرید و آورد.
این اتفاق چند روز به همین ترتیب تکرار شد تا این که بالاخره آمپرش زد بالا و این بار که همان سوال را پرسید و همان «تنکیو» را شنید، گفت: «آخه آقاجان، یِس تنکیو؟! نو تنکیو؟! (Yes, thank you?! No, thank you?!) بالاخره تکلیف ما را روشن کن! هر چه ازش می پرسی فقط می گوید «تنکیو!» بابای ما را در آوردی با این «تنکیو! تنکیو!»
روسیه: توسکا (toska)
«توسکا» در زبان انگلیسی به «اشتیاق» یا «دلتنگی» ترجمه می شود اما به این معنی نیست! آقای ولادیمیر نابوکوف توضیح می دهد هیچ لغت انگلیسی یافت نمی شود که بتوان با آن تمام جوانب این کلمه را شرح داد.
معنای واقعی «توسکا» چیست؟ غم و اندوه روحی، سوزشی درونی، که شاید حاصل نومیدی یا عاشقی است، «توسکا» افسردگی به همراه اشتیاق است، احساسی غیرقابل تحمل از نیاز به گریز است اما ناامیدی حتی توان گریز را هم از شما ربوده است!
تجسّم «توسکا» برای من، ردیف های پشت در پشت و بیکران از درختان سرو در حاشیه شهر پیترزبورگ است در سرمای استخوان سوز زمستانی که ابرهایش هیچ گاه از هم گشوده نمی شوند، و البته ابر باشد یا نباشد، در هر حال نور خورشید در طول شبانه روز بیش از ۵ ساعت، وجود شما را گرما نخواهد بخشید!
«توسکا» شالوده ادبیات پربار است. مگر نه این است که «یوگنی اونگین»، که گنجینه ای از اشعار روسی است، کتابی است در مورد مردان بی همتا، عشق های یکطرفه و بی سرانجام و دوئل های خونین؟! سراسر آکنده از «توسکا»!
آنتوان چخوف یک داستان کوتاه خود به نام «توسکا» را تماما به آن اختصاص داده است؛ داستانِ یک راننده تاکسی که به تازگی پسرش را از دست داده و در جستجوی کسی است که با صحبت کردن با او از غم و اندوه خود بکاهد. مرد بیچاره در نهایت همدردی به جز اسب خود نمی یابد! اکنون تصویر را گرفتید؟!
با این همه، اگر روح مردم روسیه جایگاه احساسات سرشار است، پس «توسکا» به نوعی مرارت های حاصله از خویش را جبران می کند. بدون رنج و اشتیاق «توسکا»، شادی حقیقی وجود نخواهد داشت، مکالمات بی پایان بین قلب های سوزان و ملتهب در ساعت ۴ بامداد بر سر میز آشپزخانه ها صورت نخواهد گرفت، و از خودگذشتگی های بی حد و حصر به واقعیت نخواهد پیوست!
«توسکا» بیرقی است که فریاد می زند احساسات شما مرزهای عقل و منطق تان را در خواهد نوردید و شما واقعا و حقیقتا احساسات خود را زندگی می کنید! شاید پیش از این «توسکا» را احساس کرده بودی اما نامش را نمی دانستی! جای نگرانی نیست؛ گویا اندکی روح روسی در جانت رخنه کرده است! (اندرو روت از مسکو)
ژاپن: شوگانای (shoganai)
به عنوان ساکنان مجمع الجزایری که پیوسته شاهد وقوع زمین لرزه و سونامی های عظیم و مخرب است و اخیرا هم وقایع تاسف باری از جاری شدن سیلاب ها گرفته تا رانش زمین در کشورشان رخ داده است، تعجبی ندارد اگر ژاپنی ها به صورت غریزی به «سرنوشت» اعتقاد راسخی پیدا کرده باشند.
هر عکس العمل کلامی در برابر این ناتوانی و ضعف انسان برای غلبه بر نیروهای شدیدا مخرب طبیعت اغلب به عبارت «شوگانای» ختم می شود.
این اصطلاح که به در زبان انگلیسی به «کاری در موردش نمی توان انجام داد» ترجمه می شود، عکس العملی کلی است که مردم در هر موقعیت بزرگ یا کوچکی که در مقابلش احساس ضعف و درماندگی می کنند، به کار گرفته می شود.
ترجمه مدرن تر و به روزتر آن ممکن است به «همینه که هست» تعبیر شود که بلافاصله هموطنان ترک زبان را به یاد عبارت «بودی که وار» می اندازد.
این عبارت را در مواجهه با خرابی های به جا مانده از زمین لرزه و سونامی ماه مارس سال ۲۰۱۱ یا در رابطه با خداحافظی تراژیک ژاپن از جام جهانی مسکو می توانستی از زبان بسیاری از ژاپنی ها بشنوی که با با لحنی محزون و غم بار بیان می شد.
«شوگانای» و عبارت مترادف آن «شیکاتا گانای»، مکانیسم عکس العمل بیانی هستند که در مقابل هر اتفاق ناخوشایندی در زندگی روزمره، از گیر افتادن در ترافیک خیابان ها گرفته تا اضافه کاری اجباری تا دیرهنگام و پاسی از شب در اداره ها به کار برده می شود.
ریشه این اصطلاح را می توان آیین «ذن بودیسم» دانست که بنا بر آموزه های آن، رنج کشیدن نیز بخشی از طبیعتِ زندگی است، و می توان آن را به عنوان نسخه ژاپنی از «دعای آرامش» توصیف کرد؛ به این ترتیب، رضایت و باور فردی و جمعی بر این اعتقاد که گاهی اوقات، پذیرش یک حقیقت تآسف بار بسیار ساده تر از انکار کردن آن است.
اما تسلیم کردن کامل خویشتن به سرنوشت با زمزمه کردن یک «شوگانای» اشکالاتی هم دارد. برخی از محققان فرهنگ ژاپنی متوجه شده اند که اصطلاح «شوگانای» و عقیده ای که در بطن خود نهفته دارد، در خیلی از موارد که انسان ها واقعا بیش از آن چیزی که فکر می کردند، توانایی تاثیر بر سرنوشت خویش را داشته اند، به کار برده شده است!
در طول هفت دهه ای که از پایان جنگ جهانی می گذرد، اکثرا این حزب لیبرال دموکرات بوده است که حکومت این کشور را در دست خود داشته و این در حالی است که حتی حامیان و رأی دهندگان این حزب هم به این حقیقت واقف هستند که حاکمیت این حزب بود که باعث افتادن ژاپن به ورطه نظامی گری در ابتدای قرن بیستم و عواقب ناگوار آن برای مردم این کشور منتهی شد.
بنابراین ضعف زیرساخت های دموکراسی یکی از موارد قابل انتقادی است که در بروز «شیکاتا گانای» (تسیلیم شدن در مقابل سرنوشت) تاثیرگذار است، چرا که همچنان به حزبی اجازه حاکمیت می دهد که حتی اخیرا هم به دست داشتن در یک رسوایی مشکوک مالی متهم شده است!
در کشوری که جهت تولید انرژی با حداقل منابع طبیعی داخلی مواجه است، ساختن تعداد زیادی راکتور اتمی در طول خط ساحلی مسئله ای بود که از حمایت باور ذهنی «شوگانای» برخوردار بود چرا که از دیدگاه «شوگانای» این نیروگاه ها، شیاطینی محسوب می شدند که چاره ای جز همزیستی با آنها وجود نداشت!
فاجعه «نیروگاه اتمی فوکوشیما» که پس از بروز سونامی در آن منطقه رخ داد، بهای گزافی بود برای اثبات این مسئله که گاهی اوقات اعتقاد سنتی ژاپنی ها به سرنوشت، می تواند نتایج خطرناکی به دنبال داشته باشد! (جاستین مک کری از توکیو)
هلند: پُلدرِن (polderen)
کلمه «پلدرمدل» و فعل آن، «پلدرن» برخاسته از سنت همکاری هلندی ها برای خشک کردن و افزودن قسمت هایی از قلمرو دریا به سرزمین شان است. از قرون وسطی اهالی هر جلگه ساحلی در هلند، بدون توجه به مذهب، سیاست و تفاوت های طبقاتی و محلی؛ ناگزیر از همکاری در حفظ سیستم پیچیده اما حیاتی آسیاب های بادی و خاکریزهای ساحلی بودند تا زمین های شان زیر آب فرو نرود.
این اصطلاح، که در زبان انگلیسی به عنوان «همکاری عملگرا با وجود تفاوت ها» ترجمه شده است، از اواسط دهه ۱۹۷۰ میلادی برای توصیف سیستم تصمیم گیری مشترک سیاسی کشور هلند نیز به کار می رود، چرا که در طول بیش از یک قرن گذشته هیچ حزبی تا به حال نتوانسته به صورت اختصاصی اکثریت آرا را به خود اختصاص دهد و بنابراین هلند همیشه توسط ائتلافی از احزاب اداره شده است!
در امر سیاستگذاری، موسسه هلندی «شورای اجتماعی و اقتصادی» به عنوان نماد این مفهوم شناخته می شود؛ انجمنی سه جانبه که دولت، اتحادیه های کارفرمایان و اتحادیه ها (یِ کارگری، کارمندی، کلا اتحادیه های شاغلان)، نظرات و اختلافات خود را در آنجا به مشورت و تصمیم گیری گذاشته تا به طور کلی در مورد موضوعاتی مانند محدودیت دستمزدها، ساعات کاری، ایجاد شغل و بهره وری به توافق برسند.
در امور سیاسی، انتقادها به ویژه از سوی گروه های راست افراطی و بعد از بحران مالی سال ۲۰۰۸ نسبت به این شیوه رو به فزونی گرفته است چرا که برای مثال به عنوان یکی از آخرین موارد، ائتلاف بین چهار حزب با دیدگاه های بسیار متفاوت از یکدیگر باعث شد که تصویب یک طرح ۲۰۸ روز به درازا بینجامد که در نوع خود رکوردی بی نظیر است.
سیاستمدارانی نظیر «تیری باودت» (Thierry Baudet) عضو حزب ملی راستگرای دموکرات معترضند که «پلدرمدل» منجر به وجود آمدن یک «کارتل سیاسی» شده است که در آن به دلیل سازشکاری های بی پایان، عمده ویژگی های متمایز و اصیل احزاب به حاشیه رانده شده و موجب ناتوانی آنها در اتخاذ تصمیمات اساسی و تاثیرگذار شده است.
چین: تیائو (tiáo 条)
چطور می توانیم همه چیز را دسته بندی یا طبقه بندی کنیم، به این ترتیب که آنها را به عنوان یک گروه، و نه گروه دیگر، تصور کنیم؟ برای مثال در زبان فارسی توسط واحدهای مختلفی که استفاده می کنیم، این گروه بندی را به وجود می آوریم و مثلا برای انسان ها واحد «نفر» (البته واحد شتر هم نفر است) و برای اکثر موارد دیگر، واحد «عدد» در نظر گرفته می شود یا بعضی واحدهای بخصوص مثل «فروند» که برای هواپیماها در نظر گرفته شده است.
در زبان عربی و برخی از زبان های دیگر «اسامی» در کل به دو دسته مؤنث و مذکر تقسیم می شوند و برای مثال «کره زمین»، «مونث» و کره ماه «مذکر» در نظر گرفته می شود و این هم نوعی دیگر از گروه بندی کلمات است.
بر خلاف زبان های فرانسوی یا آلمانی، در زبان چینی، این «جنس» (مذکر و مؤنث) نیست که کلمات را در گروه های مختلف قرار می دهد بلکه به طور کلی کلمات توسط مقوله ای کاملا متفاوت دسته بندی می شوند: «شکل»!
«تیائو» یکی از حداقل ۱۴۰ واحدِ طبقه بندی و اندازه گیریِ مختلف کلمات در زبان چینی است! موارد استفاده این کلمه (واحد) اختصاص به اجسامی با ابعاد بلند و دراز دارد. به عنوان مثال: ملحفه تختخواب، ماهی، کشتی، کارتن سیگار، جاده، شلوار، اژدها و رودخانه.
با دیدن هر چیزی در طبیعت، شما می توانید در ذهن خود شکلی را (مربع، مستطیل، دایره، …) به آن اختصاص دهید و این دقیقا همان امری است که این واحدهای اندازه گیری پرشمار را به وجود آورده است.
واحد اندازه گیری «کِه» 颗 (ke) (هسته) برای چیزهای گردِ کوچک استفاده می شود یا اشیایی که کلا طبیعت شان «کوچک سایز» است: مروارید، دندان، گلوله، دانه، و جالب است که ستاره ها و ماهواره ها هم به این دلیل که خیلی از ما دور هستند، کوچک در نظر گرفته شده و همین واحد در موردشان به کار می رود.
«جِن» 根 (Gene)، برای اشیاء نازک باریک، قبل از کلماتی مانند سوزن، موز، بال های سرخ شده مرغ، دستمال سفره، چاپستیک (چوب های باریک که برای خوردن غذا استفاده می شود)، سیم های گیتار و چوب های کبریت ظاهر می شود. اشیاء «گل مانند» در گروه واحدِ شمارش «دوو» 朵 (duo) قرار می گیرند: دسته گل، ابر، قارچ و حتی گوش!
این بی نهایت برای من جذاب است که چگونه تلاش می کنیم تا هر چیزی یا هر کسی را در گروهی قرار دهیم و گروه ها را از یکدیگر تفکیک کنیم. فیلسوفی به نام «وانگ لیانکینگ» شرح می دهد که چگونه در ابتدا واحد «تیائو» برای اشیائی که انسان توانایی در دست گرفتن شان را داشته (مانند: کمربند، شاخه، رشته) استفاده شده و سپس برای استفاده در مورد اجسام بزرگ تر (مانند: خیابان، رودخانه، کوه) نیز گسترش یافته است.
و در نهایت «تیائو» به روش استعاره ای گسترش پیدا کرده است: «اخبار» و «رویدادها» نیز در گروه «تیائو» طبقه بندی می شوند! شاید به این دلیل که در زبان چینی خطوط در ابتدا به صورت عمودی نوشته می شدند! (اکنون هم هر دو فرم عمودی و افقی کاربرد دارد، مثلا در خیلی از تابلوهای فروشگاه ها عمودی نوشته می شود) و نیز همانطور که دانشمند قرن هفتم «یان شیو» اشاره کرده است، گزارشِ رویدادها «یکی پس از دیگری به صورت شاخه های بلند وارد می شدند!» (گزارش وقایع را روی اجسامی مثل پوست، کاغذ و … که خاصیت «طومار» شدن داشتند در قطع های کم عرض ولی بلندبالا می نوشتند؛ چرا که به شکل طومار آنها را به دور خود می پیچیدند تا در نهایت حجم کمی اشغال کنند.)
و به همین ترتیب «تیائو» در طول تاریخ گسترش یافته است تا جایی که از «اخبار طولانی شکلِ» رویدادها به «روح» رسید و در قرن چهاردهم میلادی برای شمارش ارواح نیز مورد استفاده قرار گرفت چرا که عمدتا «روح» را در حالتی ایستاده، بلندقامت و بلندپایه تجسم می کنند! به نظر می رسد که در پدیده «زبان» هم هندسه دیگری دست اندرکار است! (مادلین تی یِن)