آنروز او را با ماشین تا نزدیکی خانهشان رساندم. لبخندهای شیطانیاش دلم را لرزاند و اسیر هوا وهوس شدم.
سهیلا میگفت مطلقه است و از من میخواست از نظر عاطفی بیشتر هوایش را داشته باشم. او را به عقد موقت خودم درآوردم. بهطورپنهانی در ارتباط بودیم.
من در یک شرکت دولتی استخدام شدم و مجبور بودم بهخاطر شرایط شغلیام از مشهد بروم.
سهیلا هر دو پایش را توی یک کفش کرده بود و میگفت باید او را همراه خود ببرم.
اصلا شرایطم را درک نمیکرد. من از او خداحافظی کردم و راهی شهر غربت شدم. مدتی گذشت، با دخترعمویم ازدواج کردم.
احساس تنهایی و غربت آزارم میداد و بههمینخاطر بعد از سه ماه، زندگی مشترک خود را آغاز کردم.
سهیلا که میدانست کجا کار میکنم، شماره محل کارم را پیدا کرده بود و دم بهثانیه زنگ میزد.
از ترس آبرویم با او تماس گرفتم، میگفت قصد خودکشی دارد و در نامهای مینویسد که من عامل این بدبختیاش هستم. مزاحمتهای آزاردهندهاش دوباره شروع شد و این اواخر میگفت که ایدز دارد و… .
دچار وحشت شده بودم که مبادا من هم آلوده شده باشم. دیوانهام کرده بود، بالاخره حرفش را زد و حالا ١٠میلیون تومان پول میخواهد تا دست از سرم بردارد. همسرم نیز متوجه شده و… .
لبخندهای شیطانی یک زن صیغه ای
آنروز او را با ماشین تا نزدیکی خانهشان رساندم. لبخندهای شیطانیاش دلم را لرزاند و اسیر هوا وهوس شدم. سهیلا میگفت مطلقه است و از من میخواست از نظر عاطفی بیشتر هوایش را داشته باشم. او را به عقد موقت خودم درآوردم. بهطورپنهانی در ارتباط بودیم. من در یک شرکت دولتی استخدام شدم و مجبور […]
- ارسال توسط : sardabir
- 31 بازدید
- بدون دیدگاه