پدر فرح او را در مدرسه ژاندارک ثبت نام کرد. او نخستین بار با گروه پیشاهنگان مدرسه ژاندارک پاریس رویاهایش را دید. فرح سپس به دبیرستان فرانسوی رازی رفت و دوران دانشجویی پرسروصدای خود را هم در فرانسه گذراند. دانشجوی رشته معماری که شنیده میشد علیه رژیم شاهسالار ایران هم فعالیتهایی دارد، مجذوب فرهنگ فرانسوی شده بود. خیلی زود زبان انگلیسی و فرانسه را فراگرفت. فرح دیبا که دانشجوی بینوایی بود، از حادثه روزگار مورد توجه شاه ایران قرار گرفت و وتی به خود امد «شهبانو»ی ایران شده بود. فرح پهلوی، حالا قدرت آن را داشت که علایق هنری خود را به جامعه تعمیم دهد. جشن هنر شیراز بهترین ایده برای راهاندازی کارناوال هنری بود که هنرمندان جهان را به ایران میآورد. اما در این میان، هنرمندان فرانسوی از هم جایگاه ویژه خود را داشتند. در این باره، اسکندر دلدم از گفتگویی که میان او و مهندس والا، از نزدیکان دفتر شهبانو رخ داده نکات جالبی را نقل میکند. پس از آنکه کنسرت موسیقی «دمیس روسس»، خواننده یونانیالاصل فرانسوی در تهران شکست مالی خورد، دفتر فرح تمام هزینهها آن را جبران کرد. دلدم علت این کار را از مهندس والا جویا میشود. والا در پاسخ میگوید: «فرح علاقه زیادی دارد که فرهنگ فرانسه را در ایران جا بیندازد و به خاطر سالها اقامت در فرانسه با خلق و خوی فرانسویاش انس گرفته و خود را سفیر فرهنگی فرانسه در ایران میداند.» [۲]
دلدم معتقد است «علاقه مفرط فرح به فرانسه و فرانسویان حد و حصری نداشت و حتی حلقه اطرافیان او را نیز ایرانیانی تشکیل میدادند که تحصیلات خود را در فرانسه گذرانیده و یا سابقه اقامت در فرانسه داشتند.» سپس دلدم از برخی از این افراد نام میبرد. [۳] این تمایل به فرانسه، نه تنها در موضوعات فرهنگی که در روابط سیاسی هم قابل توجه است که البته موضوع بحث کنونی ما نیست. از سوی دیگر، همتایان فرانسویِ ملکه هم تا جایی که میتوانستند این ایده بانوی هنرپرور ایران را تحسین میکردند و به او دلگرمی میدادند. روز پانزدهم شهریور ۱۳۴۸ یک هیات نمایندگی مرکب از رجال فرانسوی به تهران میرسد. در راس این هیات «کلود ماسیبی» رییس کمیته جهانی هنر و دبیرکل کمیته مرسوم به کروویزیه قرار دارند. موریس شومان وزیر خارجه فرانسه به وسیله پیر لیوته رییس افتخاری انجمن ادبای فرانسه نامه بسیار ستایشآمیزی در باب جشن هنر برای ایران فرستاده است.» [۴] برای همین بود که اطلاعات در ۱۶شهریور ۱۳۴۹ و در گزارش اختتامیه جشن چهارم نوشت: «معمولا در جشن هنر شیراز هنرمندان فرانسوی زبان اکثریت دارند. اولین هنرمندانی هم که به حضور علیاحضرت شهبانو شرفیاب شدند [برای عرض ادب] چند نفر هنرمند فرانسوی بودند.» برخی هم معتدند که این هنرورزی، تنها یک میل بهجامانده و گرایش درونی ملکه نبود، بلکه سیاستی بود که برای جامعه ایران تقشههایی داشت: «اما، فرح به محض اینکه جهت حمایت سیاسی از شوهرش اقدام کرد و از نقش یک پشتیبان هنر و یک نیکوکار در قبال محرومان (از قبیل جذامیان) خارج شد، به سرعت به دامن سیاستمداران تشنه قدرتی افتاد که در جهت اهداف خاص خودشان از او استفاده کردند.» [۵]
این میل به هنر غرب البته پس از مدتی همراه شد با باستانگرایی و آنچه در مقوله «میراث فرهنگی» مورد توجه قرار گرفت. فرح پهلوی، به خیال خود تلاش کرد که میراث ملی ایران را زنده کند و آن را به رخ غربیان بکشد. ویلیام شوکراس -نویسنده و روزنامهنگار انگلیسی- هم درباره این تمایل دوگانه مینویسد: «اگرچه فرح سالهای ۶۰ [میلادی] را با سبک و سلیقه پاریسی آغاز کرد ولی در سالهای ۷۰ رو به سوی تولیدات و طرحهای ایرانی نمود… با این وصف گاهی به نظر میرسید که سلیقه فرح تغییر جهت داده است.هرچند او مصمم بود گذشته تاریخی ایران را حفظ نماید ولی سلیقه او درباره هنر معاصر در نظر بسیاری از هممیهنانش بیش از حد پیشرو و جهانی به نظر میرسید. اندی وارهول، اشتوکهاوزن، پیتر بروک توجه او و پارهای روشنفکران و هنرمندان دور و بر او را جلب میکردند که در نظر بسیاری از ایرانیان ناشناس بودند. یک بازرگان ایرانی میگوید: «ما تازه شروع به شنیدن موسیقی باخ کرده بودیم؛ دَرکِ اشتوکهاوزن برای ما غیرممکن بود.» [۶] البته در مقالات بعدی، نتایج و چند و چون این تمایلات خانم ملکه را بیشتر بررسی میکنیم. * مهرداد پهلبد وزیر فرهنگ و هنر پهلویها، که سالیان سال این وزارتخانه را ملک طلق خود کرده بود شاید از دیگر بازیگران مهم جشنهای هنر شیراز باشد. مهرداد پهلبد بیش از ده سال بر مسند وزیری فرهنگ تکیه زد و به همکار و مشوق دلبخواهی برای هنرجوییهای ملکه و اوامر شاهنشاه تبدیل شد. با این حال سیر ترقی آقای وزیر در شبکه قدرت پهلویها، سیر جالبی بود: «مهرداد پهلبد، برادر ارتشبد غلامعلی مینباشیان بود. پهلبد تا قبل از ازدواج با شمس پهلوی با نام واقعی خود: «عزتالله مینباشیان» زندگی میکرد و امرار معاش او از طریق ویلونزنی در کافهها بود! پس از ورود به دربار به توصیه شمس پهلوی نام و نام فامیل خود را به مهرداد پهلبد تغییر داد.» [۷]
هوشنگ نهاوندی، رییس دفتر فرح و رییس بعدی دانشگاه پهلوی (شیراز کنونی)، درباره منش و خوی پهلبد مینویسد: «مهرداد پهلبد که مردی با سیمای برازنده، مهندس ساختمان، و موسیقیشناس بود، بیشتر دوران طولانیمدت خودمت خود را در هنرهای زیبا گذرانده بود. تا این که در سال ۱۹۶۴، «حسنعلی منصور» او را به وزارت منصوب کرد. مردی بود تودار، با شیوه لباس پوشیدنی بسیار شیک، چند زبان میدانست و همواره در زندگی از آن بیم داشت که مبادا شاه از او خوشش نیاید، یا مردم او را متهم به سوءاستفاده از مقامش کنند. به همین دلیل بسیار خوددار بود. در گفتگوهای هیات وزیران چندان مداخله نداشت و عقاید خود را در مورد این یا آن بیان نمیکرد.» [۸]
همسر شمس پهلوی، شاهدخت خاموش و بیسروصدای پهلوی، به عنوان وزیر فرهنگ، عضو هیات امنای سازمان جشن هنر شیراز بود. فردوست معتقد است که او هم مانند شمس، مسیحی شده بود: «شمس و شوهر (پهلبد) و فرزندانش همه مسیحی شده بودند. محمدرضا هرچند از این کارشان خوشش نیامد و آن را نقطه ضعفی برای سلطنت و خانواده خود تلقی کرد، معهذا عکسالعملی نشان نداد، ولی اصرار داشت که مساله مخفی بماند.» [۹] مهرداد پهلبد پس از انقلاب از کشور گریخت و همراه با دیگر پهلویهای فراری برای خود خانه و زندگی شاهانهای فراهم کرد. * رضا قطبی پسر دایی فرح پهلوی، دیگر دست اندرکار قابل ذکر جشنهای شیراز است. خاندان قطبی که خاندان مادری فرح به شمار میآیند، پس از ازدواج فرح با محمدرضا، همانقدر که دیباها به نان و نوایی رسیدند، وارد بازی قدرت شدند. فریده قطبی مادر فرح بود و محمدعلی قطبی هم دایی او. رضا قطبی، فرزند محمدعلی بود و همبازی کودکیهای شهبانو. هوشنگ نهاوندی در خاطراتش مینویسد: «رضا قطبی و فرح دیبا که همسن بودند، با هم در کانون خانوادگی «محمدعلی قطبی» پرورش یافتند. شهبانوی آینده ایران، همواره رضا قطبی را چون برادری میپنداشت و دوست میداشت… و این روابط در آن روزهای بحران، ظاهرا نقشی مهم داشت.» [۱۰]
رضا قطبی؛ پسردایی فرح دیبا
رضا قطبی، چندین سال رییس رادیو تلویزیون ملی ایران بود. او هم به عنوان شخص حقیقی و هم به عنوان همین مسئولیت، در هیات امنای سازمان جشن عضویت داشت. درباره جایگاه او، احمدعلی مسعود انصاری معتقد است که «قدرت و نفوذش به مراتب بیشتر از آنی بود که شناخته شده است… این جوان باهوش و استعداد، با فرح بزرگ شده بود و بین آن دو پیوند عاطفی و فامیلی عمیقی وجود داشت. ضمن اینکه به علت نزدیکی علایق و ذوق و سلیقههایشان، هر دو به شدت تحت تاثیر فرهنگ فرانسوی بودند و در نهایت به نوعی رفتار روشنفکرانه معتقد بودند. فرح باور ایمانی به این پسردایی خود داشت که به سایرین کمتر داشت. در گذشه قطبی با استفاده از موقعیت خود جهت نگرش تلویزیون به مسائل جامعه را به سوی لیبرالیسم چرخانده بود و این همان چیزی بود که با علایق و اندیشه شاه و یاران سنتیاش در تضاد بود و از همین جا اختلاف سلیقهها همیشه وجود داشت. رضا پهلوی [ولیعهد] برای خود من گفت که یک سال قبل از انقلاب در تلویزیون برنامهای کشتن شاهی را نشان میدادند و من با تعجب از این کار خلاف قاعده به پدرم شکایت کردم ولی او گفت برو به ننهات بگو!» [۱۱] رضا قطبی، این تهور را در جریان جشنهای هنر شیراز هم از خود نشان داد. «رضا قطبی از نظر کار سلیقه خودش را اعمال میکرد تا آنجا که حتی گاهی سر و صدای فرح را هم در میآورد. از جمله یک بار به هنگام برگزاری جشن هنر شیراز ترتیب اجرای نمایشنامهای به نام «جمعهکشی» را داده بود. در این نمایشنامه ایرانی، جملهای بود که برای فرح بسیار توهینآمیز بود به این مضمون: «تو که زن شاه شدی… برو برو ربابه… دلم برات کبابه.» این مضمون ضمن اجرای نمایشنامه چند و چندین بار تکرار میشد. بعد از تئاتر به باغ ارم برگشتیم. فرح بسیار ناراحت بود و وقتی قطبی امد گفت: لطفا از این پس مرا به تماشای برنامهای نبر که به من و شوهرم توهین میکنند.» [۱۲]
جدای از رادیو تلویزیون و جشن هنر، نام قطبی را در چند ماه مانده به پایان دولت پهلوی هم زیاد میشنویم. به اعتقاد انصاری، از اوایل سال ۱۳۵۷ «سکان دربار» به دست رضا قطبی افتاده بود و «به هر سو که میخواست میراند.» [۱۳] گویا قطبی به همراه افرادی چون سید حسین نصر و با هماهنگی با شهبانو، نقش اصلی در انشاء و قرائت نامه معروف «غلط کردم» محمدرضا پهلوی داشت. نامهای که در آن شاهنشاه به «شنیدن صدای انقلاب مردم» اعتراف میکرد. برای همین، شاه و حتی اشرف پهلوی، دل خوشی از قطبی نداشتند. اشرف پهلوی که اساسا با فرح و خاندان دیبا و قطبی مشکل داشت در خاطراتش به قطبی و فرح عتاب میکند. از این رو فریده دیبا در خاطراتش در مقام پاسخ به او برآمده است: «خانم اشرف پهلوی که من هنوز ایشان را والاحضرت خطاب میکنم و احترام ایشان را محوظ میدارم میگویند: «فرح و مادرش همه دیباها را از اقصی نقاط ایران جمع کرده و به کاخ اورده و گروه تشکیل داده بودند!» یاد در جایی دیگر از کتاب خاطرات خود میگوید: «فرح یک مشت تودهای را که همشاگردیهای سابقش در پاریس بودند به دربار آورد و دایر مدار امور کرده بود.» یا در قسمتی دیگر از خاطراتشان مینویسد: «رضا قطبی پسردایی فرح شاهنشاه را فریب دادند تا آن نامه معروف غلط کردم-ببخشید را از تلویزیون بخواند!» [۱۴]
هوشنگ نهاوندی هم ماجرای جالبی را از خشم محمدرضا پهلوی نسبت به رضا قطبی تعریف میکند: « او [شاه] بهویژه کینه ژرفی از «رضا قطبی» که سالهای دراز آشکارا او را تحسین کرده بود در دل داشت. در نخستین سفرم به قاهره [پس از سقوط رژیم]، چهار نفری در یکی از تالارهای کاخ قبه ناهار میخوردیم: شاه، شهبانو، خانم «پیرنیا» (پزشک خاندان سلطنتی) و من. پیشخدمتی آمد و به شهبانو گفت که او را پای تلفن میخواهند. او پوزش خواست و از سر میز برخاست. شاه، اندکی عصبی گفت: «به ناهارتان ادامه بدهید، شاید به درازا بکشد.» شهبانو بیست دقیقه بعد بازگشت. شاه از جایش برنخاست، براساس اصول تشریفات، خانم پیرنیا و من نیز به پیروی از او در جایمان ماندیم. شهبانو، باظرافت و مهربانی بسیار گفت: «رضا قطبی به شما عرض ادب کرد.» اما مشت محکم شاه، میز را به لرزه درآورد، بهگونهای که بشقابهای ما به هوا پرید و سپس واژه ناخوشایندی بر زبان آورد.» [۱۵] در اینجا [۱۶] هم این موضوع را تایید میکند. * فرخ غفاری فرخ غفاری (متولد ۱۳۰۰ تهران) در سلک هنرمندان و فرنگرفتگان مورد علاقه ملکه بود. او سالها در فرانسه تحصیل و زندگی کرده، چند سالی هم فیلمسازی را تجربه کرده بود. غفاری در گسترش جشن هنر و اداره آن و بهویژه دعوت از هنرمندان جهان به شیراز نقش مهمی داشت. تقریبا میتوان او را «ذرهبین» جشن دانست که از فلان پیانیست تازهکار آلمانی تا بهمان بندباز جزء آمریکایی را با صعوبت پیدا میکرد و برای «معرفی» به جهانیان با یا بی تایید اعلیحضرتین به ایران میآورد. در آثار سینمایی او، هم فیلمهای مبتذل و دمدستی مانند «عروس کدومه» وجود دارد و هم فیلمهایی که بعدها به آرمان و آرزوی سینمای روشنفکری ایران بدل شد. «شب قوزی» و «جنوب شهر» از این نمونه کارهایند. او بنیانگذار «خانه فیلم ایران» بود که هم به گردآوری و حفظ آثار سینمایی ایران میپرداخت و هم قصد داشت فیلمهای خارجی را برای آشنایی سینماروها و سینمادوستان ایرانی پخش کند.
غفاری از سال ۱۳۴۵ معاون رادیو تلویزیون شد. فریده دیبا درباره نقش او در ابتدای شروع به کار جشن میگوید: فرخ غفاری «ضمن استقبال از این تصمیم پیشنهاد کرد دایره کار قدری گستردهتر شود و برای آن که بتوانیم از سراسر دنیا علاقهمندان هنر را به شیراز بیاوریم خوب است جشنواره به موسیقی ملل اختصاص یابد و نمایندگان هنری کشورهای مختلف به ایران بیایند.» [۱۷] خود غفاری در باره چگونگی نطفه بستن جشن هنر میگوید «رضا قطبی مدیر عامل سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران یک سال پس از بنیاد آن، به او گفته است که به فکر بنیاد یک جشنواره هنری در ایران باشید. و او پس از آن که با کارشناسان «موسیقی و نمایش» به مشورت نشسته، طرح برگزاری جشن هنر شیراز را فراهم کرده است.» [۱۸] غفاری در ۲۶ آذر ۱۳۸۵ در شهر پاریس درگذشت و در گورستان مونپارناس به خاک سپردهشد. او همواره در جریان جشن از اشباع آوانگاردیسم و هنر مدرن دفاع میکرد و در واقع برنامهریز جشن بود. در این باره شاید فرح هم نظارت چندانی بر کارهای او نداشت.
افزون بر فرخ غفاری، هنرمندان و روشنفکران دیگری هم بودند که با دستگاه پهلوی و از جمله سازمان جشن هنر شیراز همکاری میکردند که از آن جمله میتوان از شجاعالدین شفا (نویسنده ضددین درباری) و هوشنگ سیحون (معمار و بنیانگذار گالری سیحون) نام برد. * محمدرضا پهلوی درباره جشن هنر چه نظری داشت؟ چنانچه دانستیم و مشهور است، ایده و اجرای جشن هنر شیراز با فرح پهلوی بود. اما جالب است دیدگاه محمدرضا پهلوی را هم در این باره بدانیم. هوشنگ نهاوندی خاطرات جالبی در این باره دارد. او با اشاره به برنامههای هنری که با اشارت شهبانو ترتیب مییافت، معتقد است: «برخلاف آنچه ممکن است تصور شود، شاه چندان از این برنامهها خوشش نمیآمد، و این تازه بهترین تعبیر از عقیده او است. او همواره در پایان تابستان بازدیدی طولانی از شیراز میکرد، اما برای این کار منتظر میشد که برنامههای جشنواره پایان گیرد. فقط هم یک بار همسرش را در جشن هنر همراهی کرد. که دلیلش پایان بخشیدن به شایعاتی بود که براساس آنها، با زنی رابطه دارد و بر سر این موضوع میانشان شکرآب است.» [۱۹] محمدرضا تنها یکبار و در سال ۱۳۵۲ که جشن هنر به نام «معرفی هنر کشورهای جهان سوم» برپا شد به شیراز رفت. نهاوندی در خاطرهای که خود با شاه داشته این بیمیلی و کراهت محمدرضا را بهتر و روشنتر نشان میدهد:
محمدرضا پهلوی، فرح و موریس بژار (هنرمند بلژیکی) در تنها بازدید محمدرضا از جشن هنر به سال ۱۳۵۲
«هنگامی که رییس دانشگاه پهلوی (شیراز) بودم، روزی در گردشی در باغ-کاخ ارم که متعلق به دانشگاه بود و شاه در آنجا اقامت میکرد به من گفت: «نمیفهمم این جشنواره به چه درد ما میخورد. هزینهاش گزاف است و گمان نمیگنم سودی داشته باشد. از هنرمندان کمارزشی که کسی آنها را نمیشناسد دعوت میکنند، تا حلق چند روزنامهنویس خارجی میهمان خاویار میتپانند و به آنها هدیههای گوناگون میدهند. آنها هم وقتی به کشورشان برمیگردند، به روی ما تف میاندازند و انتقاد میکنند… ولی خب، شهربانو خیلی اصرار دارد.» آن گاه گویی یکباره متوجه شد که در گفتار خود زیادهروی کرده، افزود: «طبیعتا آنچه گفتن نباید تکرار شود.» اردشیر زاهدی که خود مخالف سرسخت این جشنواره بود هم در یادداشتها و خاطراتش مینویسد که شاه با این که اجازه برگزاری آن جشن را میداد ولی مخالفش بود.» [۲۰] منابع: ۱. آخرین سفر شاه، سرنوشت یک متحد آمریکا؛ ویلیام شوکراس نشر البرز، تهران، ۱۳۶۹، ص ۱۰۹ ۲. خاطرات من و فرح پهلوی؛ اسکندر دلدم، انتشارات بهآفرین، چاپ سوم، ص ۱۰۵۰ ۳. دلدم، ص۱۰۵۱ ۴. اطلاعات ۱۳ شهریور۴۸ ۵. از کاخ شاه تا زندان اوین؛ احسان نراقی، انتشارات رسا، چاپ اول، ص ۱۲۸ ۶. شوکراس، ص ۱۱۴و۱۱۵ ۷. دلدم، ص۱۱۳۴ ۸. آخرین روزها، هوشنگ نهاوندی، شرکت کتاب، ۱۳۸۳، ص۱۳۸ ۹. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، حسین فردوست، اطلاعات، ۱۳۶۹، جلد اول، ص۲۴۰ ۱۰. نهاوندی، ص ۳۰۱ ۱۱. پس از سقوط، خاطرات احمدعلی مسعود انصاری، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ اول، بهار ۱۳۷۱، ص۱۳۸ ۱۲. انصاری، ص ۱۳۹و۱۴۰ ۱۳. انصاری، ص۱۳۷و۱۳۸ ۱۴. انصاری، ص ۲۶۲ ۱۵. نهاوندی، ص ۲۶۷ ۱۶. http://www.radiofarda.com/content/f2-iran-shah-book-persian-translation-houshang-nahavandi/25239922.html 17. دخترم فرح، خاطرات فریده دیبا، چاپ دهم، ۱۳۸۲، انتشارات بهآفرین، صص ۱۰۱ ۱۸. http://www.bbc.co.uk/persian/arts/2011/12/111219_l78_farrokh_ghaffari.shtml 19. نهاوندی، ص ۱۶۶ نهاوندی ۲۰. نهاوندی، ص ۱۶۶ و ۱۶۷