با چند نفر از دوستان که با هم حشر و نشر داشتیم، صحبت کردیم که به زیارت امام رضا(علیه السلام) در مشهد مقدس برویم و در آن جا عهد و پیمانی با امام رضا ببندیم و آن گاه درس حوزه را شروع کنیم.
به مشهد مقدس رفتیم و در حرم عرض کردیم: «ای امام رضا! ما در این جا تعهد می دهیم که زندگی خودمان را وقف شما و راه و آیین شما بکنیم. در مقابل از شما یک خواسته داریم و آن این که در شداید و سختی ها و تنگنای زندگی ما را رها نکنی.» آن گاه راهی قم شدیم.
این عهد و پیمان گذشت و من طلبه شدم و ازدواج کردم. یکی از روزهایی که تازه ازدواج کرده بودم، تمام دارایی من پنج تومان بود. یک شب، شخصی در خانه ی ما را زد. یکی از آشنایان بود. او با حالتی مضطرب گفت: «من در تهران دچار مشکلی شده ام و به هزار تومان پول نیاز دارم.» با وجود این که تمام دارایی من پنج تومان بود، اما نخواستم دست رد به سینه ی او بزنم. گفتم: «تا فردا به من مهلت بده! ببینم چه کار می توانم بکنم.»
هنگام سحر، قبل از نماز صبح به حرم حضرت معصومه (س) رفتم.آن جا متوسل شدم و عرض کردم که «یا فاطمۀ معصومه! من به برادر بزگوارت تعهدی سپردم و خواسته اجابت بشود و یک مضطر را از تنگنا نجات بدهی.» نماز صبح را خواندم و داشتم تعقیبات می خواندم. حرم شلوغ بود.
ناگهان، از پشت سر کسی دستی به کتف من زد و گفت: «آقای ابو ترابی! این پاکت مال شماست.» و مهلت هم نداد که من عکس العملی نشان دهم و تشکر بکنم. پاکت را به من داد. وقتی به خود آمدم، برگشتم که ببینم چه کسی بود؛ اما اثری از آن شخص ندیدم. پاکت را باز کردم. دیدم هزار تومان پول(همان مبلغی که خواسته بودم) در آن گذاشته شده بود. منزل آمدم و آن شخص هم طبق قرار، دوباره به سراغم آمد.پول را که به او دادم، از فرط شوق از خود بی خود شد.
باید در عرض ادب کردن به پیشگاه مقدس معصومین(علیه السلام)با دنیایی دلگرمی و اطمینان پیش برویم. «اشهد انک تسمع کلامی و ترد سلامی» من شهادت می دهم که شما من را می بینید و صدایم را می شنوید. آنها جواب ما را در حدی که شایستگی و لیاقت ماست، به ما بر می گردانند.
خاطره ای از سید آزادگان، حجت الاسلام و المسلمین سید علی اکبر ابوترابی
سایت جامع آزادگان