آن جوان در خواب دید که به او امر شد که گاوش را نفروشد، مگر به امر مادرش . آن جوان از خواب برخاست، بنى اسراییل نزد او آمدند تا گاو را از او بخرند، مادر جوان گفت: باید پوست این گاو را پر از طلا کنید تا آن را به شما بفروشیم . آنها راضى شده، گاو را خریدند، سپس او را کشته و یکى از عضوهاى بدنش را بر پیکره مرده زدند. آن مرده زنده شد و خبر داد که قاتل او پسر عمویش است .
بنى اسراییل گفتند: نمىدانیم که کدام عجیبتر است: زنده شدن این جوان یا ثروتمند شدن این مرد.
خداوند به حضرت موسى (علیه السلام) وحى کرد که: به بنى اسراییل بگو که اگر مىخواهند زندگى دنیایى آنها نیکو گردد و در آخرت نیز بهشت نصیب آنها گردد، ذکرى را بگویند که این جوان بدان تمسک جست و آن صلوات بر محمد و آل محمد علیهم السلام مىباشد.
آن جوان به موسى (علیه السلام) گفت: من چگونه این اموال را از شر حسودانم و دشمنانم حفظ نمایم؟
موسى گفت: بر اموالت صلوات بر محمد و اهل بیت طاهرینش بفرست تا خداوند ضرر هر دشمن و حسودى را از تو دفع نماید.
بنى اسراییل نزد موسى آمدند و گفتند: ما همه اموال خود را به این جوان بخشیدیم، دعایى کن که خداوند نیز به ما روزى گسترده عنایت فرماید.
موسى گفت: شما نیز به انوار مقدس اهل بیت توسل جویید و بر محمد و اهل بیت او صلوات بفرستید. آنها نیز چنین کردند، سپس حق تعالى وحى فرستاد به موسى (علیه السلام) که: در فلان خرابه هزاران دینار طلا وجود دارد، آن را میان خود قسمت نمایید.
این فراوانى مال، به سبب برکت صلوات بر محمد و اهل بیت او حاصل شد.