کمال مهر: شاهگوش سریالی خوب است؛ پر از بازیگر، پر از زحمت (عیان شده در گریم و کارگردانی) و پر از لوکیشن های متنوع اما بعد از همه این خوبی ها یک قید دیگر هم باید به آن افزود: «سریال خوبی است اما برای تلویزیون و نه شبکه نمایش خانگی که باید برای آن پول بدهی». انگار جدای از این ادعا، توقع ها آنقدر از نام میرباقری و تیم بازیگران و تولید بالا بوده که خیلی ها با دیدن چند قسمت، توی ذوقشان بخورد و ناراضی شوند. این فقط چند نمونه کوچک و رو است.
کمبود کاراکتر زن
همه جا غایب
شاهگوش فعلا فقط ۳ بازیگر زن داشته که به نسبت کم است اما کیفیت کار آنها قابل توجه به نظر می رسد. طناز طباطبایی (گندم) توانسته تعادل خوبی ایجاد کند. از رابطه دختر – پدری با رحمان، خواهر – برادری با میلاد (علیرضا جعفری) گرفته تا فضایش با امیرعلی و … مرجانه گلچین (گلاب)، دومین زن سریال است که نقش یک زن سنتی را در برابر دوربین میرباقری بازی می کند. کارگردانی که برایش جزئیات مهم است و همین هم باعث شده تا جزئیات بازیش زیاد شود.
این پرداخت ریز، نکته ای بود که در کارهای قبلی گلچین به چشم نیامده است. سحر افتاده (لیدا مجبور) سومین بازیگری است که چند قستی است نقش پررنگی در ماجرا دارد. تفاوت نقش او از یلدای محجوب سریال یلدا یا دختری عصیانگر در شاهگوش نشان می دهد میرباقری توانسته از او بازی متفاوتی بگیرد. هر چند به نظر می رسد با اضافه شدن الهام پاوه نژاد و پررنگ شدن نقش شبنم فرشاد جو در نقش پلیس زن سریال، این وجه پررنگتر شود.
سوتی ها و اغراق ها
بازداشتگاه خیالیِ خیالی …
اغراق در بازداشتگاه کلانتری ۱۰۰ ملتبه اوج می رسد. معلوم نیست چرا شمل، همبندش و ابی سوسک همیشه در بازداشتگاهند و همیشه هم به صورت مسجع و ریتمیک دارند شعر می خوانند و کیفورند اما شاید بی ربط تر از همه نحوه تعریف جایگاه امیرعلی در بازداشتگاه است. امیرعلی، مخترع نابغه و دانشجوی دانشگاه که با کار در آژانس پدرش ارتزاق می کند و آنقدر بی جربزه است که جرأت ندارد گندم را از رحمان خواستگاری کند. در بازداشتگاه تبدیل به لوطی بامرام و قهرمانی می شود. بزن بهادر و همه فن حریف! او طوری لاتی حرف می زند که بقیه غلاف می کنند و مریدش می شوند، ضمن اینکه در هیچ کلانتری بازداشتگاه زنانه وجود ندارد. اغراق ها و سوتی هایی از این دست در شاهگوش فراوان است که خیلی ها (از جمله نگارنده) از کنار آنها عبور می کند!
بدل شدن آر دی به پژو ۴۰۵، بی ربطی دستگیر دختر مجبور در وسط اتوبان توسط پلیس کلانتری و خیلی ایرادات شکلی دیگر (و برخی اوقات نشأت گرفته از فیلمنامه) از جمله ایراداتی است که جان می داد برای ستون تمشک اما بگذریم!
بازیگران
معضل پسر!
در همان هفته های نخستین، نوک تیز شدیدترین انتقادات درباره بازی حامد میرباقری است که نقش امیر علی فهامه را بازی میکند. پسر کارگردان سریال که بعد از چند نقش کوتاه در کارهای پدر، حالا نقش جوان اول شاهگوش به او رسیده. فضایی که یادآور ترکیب مسعود و پولاد کیمیایی یا حتی محمدرضا و همایون شجریان و … است. نگاهی به روند بازی میرباقری نشان می دهد که او به نسبت خودش پیشرفت داشته اما چیزی که احتمالا باعث شده تا به او انتقاداتی شود، این است که این بازیگر جوان در اولین نقش مهمش در برابر بازیگران کاربلد که تکنیک های مختلفی دارند، قرار گرفته است. او از یک طرف نقش عاشق گندم (طناز طباطبایی)، از سویی نقش جسور در برابر پدر گندم (اکبر عبدی) و از طرفی پسری فداکار برای پدرش یونس (رسول نجفیان) را بازی می کند، ضمن اینکه سکانس ورودی قسمت اول این سریال هم که با تبلیغات گسترده، توقعات را بالا برده بود، با بازی او شروع می شد که حساسیت ها را نسبت به پسر آقای کارگردان بالاتر برد. این ترکیب نه چندان یکدست باعث می شود در قسمت هایی که بار اصلی قصه بر عهده بازیگران امتحان پس داده است، خوب باشد و در قسمت های دیگر روی زمین بماند!
فیلمنامه
این مشکل همیشگی
در جای جای این پرونده، گاه و بیگاه سراغ این ایراد رفته ایم. شاهگوش مشکل قصه دارد؛ با اینکه پر از کاراکتر است و فضای کلانتری و داستان نیمه پلیسی اش این امکان را می دهد که تنوع ایجاد شود ولی با همه اینها، فیلمنامه شاهگوش لخت است. گره های کمی دارد، داستان موازی جان نمی گیرد. کاراکترها پشتوانه ندارند و نهایتا تیپ هایی باورناپذیرند.
فضای فانتزی و واقع گرا بر هم غلبه ندارند؛ یکی برای کیف گمشده ای به سبک روی اعصابی شعر می خواند و گیر می دهد، یکی برای پدر مرده اش داد و بیداد راه می اندازد، یکی مثل سازمان زندان ها قرار ملاقات می گذارد، یکی در بازداشتگاه شب شعر راه می اندازد! مجموعه اینها باعث شده تا مخاطب پای شاهگوش خسته شود؛ یعنی قصه ای پیش نمی رود و با ارجاع به حاشیه ها، از حدس و گمان مخاطب عقب می ماند. حالا همین خط داستانی «کله پزی می میرد و شاهگوش به دنبال قاتل اوست» را بگذارید کنار پایتخت ۱ با خط داستانی «خانواده ای برای گرفتن خانه شان به تهران می آیند و دچار مشکل می شوند» تا دستتان بیاید که فیلمنامه خوب و پرداتخت قوی، می تواند چه معجزه ای بکند. بله! کسی توقع ندارد که برکینگ بد تولید شود، کسی نمی خواهد ۲۴ ببیند، ولی وقتی پول می پردازد، باید حداقل هایی نظاره کند و راضی از پای تلویزیون بلند شود. حتی طرفداران شاهگوش هم برای هر قسمت سریال عیار می گذارند و به آن نمره می دهند. آنها را باید در هر قسمت راضی کرد؛ چون اینجا تلویزیون نیست و باید برای هر قسمت خلاقیتی رو کرد.
راستی بدنیست بدانید ایده اولیه شاهگوش به مجید مظفری منتسب است اما نکته اینجاست که ایده اولیه شاهگوش شباهت زیادی به داستان کوتاه شاعر از مجموعه داودی آبی نوشته کارل چاپک دارد. کتابی از این نویسنده چکسلواکی سابق که سال ۱۳۶۲ توسط انتشارات ایران یاد با ترجمه جهانگیری افکاری به بازار آمد. در داستان «شاعر»، شب هنگام تصادفی روی می دهد و ماشینی یک پیرزن را زیر می گیرد.
یک افسر پلیس مامور پیگیری ماجرا می شود اما از هر کسی می پرسد، کسی چیزی نمی داند تا اینکه بقیه می گویند شاعری شاهد صحنه تصادف بوده است. شاعر چیزی به خاطر نمی آورد اما می داند که همان موقع شعری گفته است. شعر توسط افسر، رمزگشایی می شود و ماشین را شناسایی می کنند. البته مظفری هرگونه اقتباس را رد می کند و معتقد است طرح اولیه شاهگوش هیچ ربطی به داستان شاعر ندارد.
همشهری جوان