به گزارش «کمال مهر»؛؛ به نقل از شبنم همدان، اربعین با همه شور و حال و عشقی که در دل شیعیان جهان افروخته بود تمام شد اما رسم عاشقی و دلدادگی هنوز تمام نشده است. هر یک از عاشقانی که با پای پیاده سفر عشق را به پایان رسانده اند عاقل رفته و مجنون برگشته اند. هریک حالی دارد منحصر به فرد و شرح دلدادگی ای که از هیچ قلمی نمی گذرد.
تعدادی از زائران برگشتند . با آنها که حرف میزنم به حالشان غبطه میخورم. چه عشقی در دل دارند و چه شوری در سر. نه تنها خسته و رنجور از رنج سفر و راه دراز نیستند که شیداتر از قبل آمده اند و تا اربعین سال بعد دیده بر تقویم می دوزند و منتظر می نشینند.
یکی از بانوان نامش همدم است. به سراغش که میروم در چشمانش غم میبینم. از او میپرسم چرا غمگینی؟ می گوید دوست داشتم بیشتر در کربلا بمانم. دوست داشتم شب های بیشتری با آقا درد و دل کنم. هنوز زیارت ناحیه مقدسه را کنار ضریح نخوانده بودم که مجبور به بازگشت شدم. می گوید کربلا عشق است ، روزهای داغ و شب های سردش عشق است و بودن در خیل عاشقانش صفایی دارد که قابل وصف نیست.
ماجرای دلدادگی ها بسیار است و شرح آنها دشوار. با جوانی هم صحبت می شوم که همسر و فرزندانش را نیز با خود به پیاده روی اربعین برده بود. از او می پرسم دختر کوچکتان بیمار نشد می گوید بیماری در جایی که میهمان امام حسین هستی معنا ندارد. میگوید شما اگر مهمان داشته باشید از سلامت او مراقبت نمی کنید؟ می گویم البته که این کار را می کنیم. می گوید: او که از ما بالا تر است و ارباب ماست بهتر از ما رسم مهمانداری را بلد است. اینجاست که هیچ پاسخی ندارم.
خزاعی یکی از مردان میانسالی است که پیاده تا کربلا رفته است. او می گوید رفتن ما کار مهمی نیست کار بزرگ را آنهایی انجام می دهند که به زائران خدمت می کنند. آنهایی که روزها از هیچ گونه لطف و عنایتی در حق زائران امام حسین (ع) فروگذار نکردند. او در حالیکه صدایش می لرزد می گوید عشق واقعی در دل جوانانی است که در مسیر کربلا ایستاده اند تا زائران خسته را ماساژ دهند و خستگی از پاهای پیاده آمده بزدایند.
این زائر تأثیر گذارترین صحنه در مسیر پیاده روی را نواختن زائران و ماساژ آنها می داند. کار مهم را جوانانی انجام می دهند که با غرور جوانی و قامت برومند تمام قد ایستاده اند تا به زائر آقا خدمت کنند و مهر نوکری آقا را به پیشانی بزنند . و برایمان از سفرش تعریف می کند. خاطره ای که با یادآوری ان اشک در چشمانش می جوشد. می گوید در راه کفش هایم نا مناسب بود و پای چپم زخم شد. در حالیکه لنگ لنگان و ارام مسیر را می رفتم در یکی از موکب های مسیر، جوان عربی مرا به داخل هدایت کرد. گویا متوجه لنگاندن من شده بود. من را نشاندند و جورابم را در آوردند و پایم را آب سرد شستند. و زخم پایم را پانسمان کردند. آنجا از شرمندگی این جوانان هیچ حرفی نمی توانستم بزنم. همچنین عکسی از آن موکب در اختیار ما قرار داد که آن را مشاهده می کنید.
یکی از زائران از عشق مردم عراق می گفت. عشقی که باعث میشد هریک در خدمت به زائران از دیگری پیشی بگیرد. میگفت عشق امام حسین کودک و بزرگسال نمی شناسد. از کودکانی می گفت که در مسیر ولایت قدم گذاشتند و با کوچکترین خدمات از زائران پذیرایی می کردند. کودکانی که در مسیر دستمال به زائران می دادند تا عرق راه را از پیشانی پاک کنند. از کودکی می گفت که با یک لیوان آب میخواست لب های تشنه زائران را سیراب کند.
با پیرمردی هم صحبت شدم که اهل سفر بود تجربیات بسیاری در سفر کردن داشت. او ماجرای سفرش را به گونه ای دیگر تعریف می کرد. در هر موکبی که شب استراحت کرده بود با موکب داران هم صحبت شده بود و حرف های بسیاری برای گفتن داشت. از قومی می گفت که همگی یک سال کار می کنند پس انداز می کنند تا در این ده روز به زائران امام حسین خدمت کنند. می گفت این افراد هر شب چند گاو را سر می بریدند و برای زائرانی که پیاده از نجف به کربلا می رفتند کباب آماده می کردند.
یکی از بانوان میگفت به همراه خانواده و همسفران ۱۵ نفر هستیم. همگی به مسجد کوفه رفته بودیم که یکی از اهالی کوفه با ماشین آخرین مدل به حوالی مسجد آمد و پرسید زائر هستید؟ گفتیم بله. پرسید غذا خوردید؟ گفتین نه. همه ما را با اصرار و احترام به خانه اش دعوت کرد. در آنجا یک اتاق را با سجاده های بسیار برای نماز آماده کرده بودند و امام جماعتی هم بود که نماز را به جماعت اقامه کرد. بعد از آن سفره پهن کردند و به بهترین شکل از همه ما پذیرایی کردند. این بانو میگفت عشق به اهل بیت در دل شیعیان این کشور موجب می شود زائران امام حسین در این ایام از احترام ویژه ای برخوردار باشند.
بانوی جوانی می گفت: یک روز در حرم امام حسین همسر و مادرم را گم کردم. ازدحام و شلوغی جمعیت در حدی بود که پیدا کردن انها غیر ممکن بود. مسیر موکبی که در آن ساکن بودیم هم نمی دانستم. اول بسیار ترسیدم. اما بعد از چند دقیقه یادم افتاد من مهمان امام حسین و حضرت عباسم و نباید از چیزی بترسم. در دلم آرامش یافتم و تمام ساعت هایی که تا عصر منتظر پیدا کردن خانواده ام بودم با امام حسین نجوا و درد و دل کردم. سرانجام همسرم که سه ساعت متوالی بالای تیرهای اطراف حرم مانده بود تا شاید مرا پیدا کند از دور مرا دید و به سراغم آمد. آن روز با وجودی که با آن سیل خروشان جمعیت از نظر منطقی پیدا کردن خانواده ام غیر ممکن بود من به معجزه امام حسین دل بستم و آقا معجزه اش را به من نشان داد.
انتهای پیام /