تاریخ : شنبه, ۱۰ آذر , ۱۴۰۳ Saturday, 30 November , 2024
1

شفاعت بانوی دو عالم برای زندگی دوباره من

  • کد خبر : 143277
  • ۲۷ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۰:۱۵
شفاعت بانوی دو عالم برای زندگی دوباره من

” یا فاطمه( س)” نذر می کنم اگر بتوانم بار زندگی پدر و مادر و خانواده ام را به دوش بکشم، تا موقعی که نفس دارم، برای شما و فرزندانتان نوحه سرایی کنم.

به گزارش گروه اجتماعی«کمال مهر»؛، از دوران کودکی و از روزهای بچگی ام چیزی که به یاد دارم تلاش و کوشش شبانه روزی ام برای بهتر زندگی کردن خانواده ام است. در حقیقت از هنگامی که پدرم به بیماری سختی مبتلا شد و بعد مادرم هم زمین گیر شد، دانستم که به عنوان پسر بزرگ و فرزند ارشد خانواده، باید آستین ها را بالا زده و چرخ زندگی را بچرخانم.
من صاحب چهار خواهر و برادر بودم که ۲ برادرم بعد از بیماری والدین مان قصد داشتند ترک تحصیل کرده و کار کنند، ولی من که در آن ایام فقط شانزده سال داشتم، به پدر ومادرم قول دادم که اگر شده خودم را فدا کنم، نمی گذارم خواهر وبرادرانم ترک تحصیل کنند.
 هرگز آن شبی را که در ماه محرم، کنج تکیه محل نشستم و اشک ریختم فراموش نمی کنم، نمی دانم چرا؟ اما به طور ناخواسته حضرت فاطمه( س ) را قسم می دادم که کمکم کند.
این را یادم رفت بگویم که من از بچگی، به خاطر صدای خوبی که پروردگار نصیبم کرده بود، در مجالس دوستانه آواز می خواندم، اما آن شب که گریه کنان از بانو فاطمه ( س) طلب کمک می کردم، ناگهان به این فکر افتادم که صدایم را نذر دختر پیغمبر (ص) بکنم و همان لحظه زمزمه کردم: ” یا فاطمه( س)” نذر می کنم اگر بتوانم بار زندگی پدر و مادر و خانواده ام را به دوش بکشم، تا موقعی که نفس دارم، برای شما و فرزندانتان نوحه سرایی کنم.
این گونه بود که بانوی دو عالم کمکم کرد و خیلی سریع در حرفه خودم با اینکه جوان بودم صاحب اسم و رسم شدم، به گونه ای که بالاترین دستمزد را به من می دادند من هم که می دانستم این حمایتها از کجاست، هرگز نذر خود را فراموش نکرده و در طی سالیان متمادی، در ایام محرم و همچنین در سالروز شهادت حضرت فاطمه(س) از صدای ناقابلم برای بیان مظلومیت مادر همه مسلمانان و فرزندان شهیدشان استفاده می کردم.
به این ترتیب سالها گذشت و من موفق شدم به قولی که به پدر و مادرم داده بودم عمل کنم و هر چهار خواهر و برادرم را به سرانجام برسانم. سپس با اصرار خود آنها با دختری مومنه و مهربان ازدواج و زندگی متأهلی را آغاز کردم.
 اگر چه آن زمان نیز از حمایت پدر و مادرم نیز غافل نبودم و نذرم را نیز هرگز فراموش نکردم تا آن روز فرا رسید.
من و همسرم در خانه نشسته بودیم که حدود ساعت ۹ شب به من تلفنی شد و مرد غریبه ای که او را نمی شناختم مرا برای خواندن نوحه در مراسمی که در منزلشان قرار بود برگزار شود دعوت کرد.
ابتدا چون او را نمی شناختم نپذیرفتم که فردا شب به آنجا بروم، اما وقتی که احساس کردم آن غریبه دلش شکسته، بلافاصله نظرم را عوض کردم و دعوتش را پذیرفتم و آدرس را گرفتم و خداحافظی کردم، اما همین که گوشی را گذاشتم احساس کردم که اتاق دارد دور سرم می چرخد. دستم را به دیوار گرفتم و سپس لیوان آب قندی را که زنم برایم آورد نوشیدم، اما گویی خوردن آن آب قند حکم زهر را برایم داشت، چرا که به محض اینکه لیوان را زمین گذاشتم، دیگر چیزی نفهمیدم و پس از چند ثانیه همه جا تاریک شد.
روایت لحظات پس از مرگ
وقتی به خودم آمدم احساس کردم سوار بر توده بزرگ و غلیظی از ابر یا مه شده ام و بالای فضای اتاق قرار دارم. زنم را می دیدم که بالای سر پیکرم نشسته و دارد اشک می ریزد.
هنگامیکه جسم خود را کف اتاق مشاهده کردم، بلافاصله فهمیدم که مرده ام، هنوز واکنشی نشان نداده بودم که متوجه شدم آن توده غلیظ مه با شدت و سرعتی فراوان دارد دور خودش می چرخد، درست مانند بشقاب پرند هایی که در فیلم ها نشان می دهند، اما با سرعتی بسیار سرسام آور.
نکته دیگر این بود که بر خلاف تمام چیزهایی که شنیده بودم، به جای اینکه به سمت بالا بروم، در همان حال چرخش و سوار بر توده ابر یا مه، به سوی عمق زمین حرکت کردم و صدای ضجه های زنم را هم می شنیدم که می گفت: ” رحیم تو را به خدا بلند شو … ” و من قبل از اینکه بتوانم کاری بکنم، به عمق زمین فرو رفتم و همچنان که در حال حرکت با سرعتی غیر قابل تصور بودم، احساس می کردم که دارم از این سوی کره زمین می روم تا از آن سو خارج شوم.
 این احساس زمانی قوی شد که تمام دوران زندگی ام مانند پرده سینما از جلوی چشمانم رد می شد. در حقیقت آن صحنه ها ثابت بود و این من بودم که با سرعت از روبرویشان رد می شدم. حالا مردن را دیگر کاملا احساس کرده بودم که نمی دانم چرا ناگهان به یاد حضرت فاطمه(س) افتادم و بی اختیار گریستم و فریاد زدم :” یا فاطمه (س)” کمکم کن … شما را به خون حسین( ع) قسمت می دم که کمکم کنین …”
که ناگهان آن توده عظیم مه از حرکت افتاد و به حالت سکون کامل ماند و همزمان از کنار آن توده به فاصله چند متر نوری بسیار قوی و وسیع نمایان شد.
شخصی سفید پوش آرام آرام هویدا گشت، از صورتش چنان نوری می تابید که چشم توان دیدن آن را نداشت. من که به طور عجیبی باور داشتم آن بانوی سفید پوش حضرت فاطمه (س) است شروع به گریستن کردم و گفتم:” خانم من که نذر رو ادا کردم … الان که زن و بچه های من تنها هستند ازتون می خوام که کمکم کنید ….” و همزمان دستم را به سوی ایشان دراز کردم تا بلکه به کمک وی از مرگ نجات پیدا کنم.
 بانوی سفید پوش اما، بدون اینکه حرفی بزند، دستشان را به طرف بالا حرکت دادند؛ یعنی انگار فرمودند او را برگردانید …” من همین که این را حس کردم و خواستم تشکر کنم، توسط نیرویی قوی و عظیم به طرف بالا پرتاب شدم و در همان حال صدای خنده ای باشکوه را شنیدم و چند لحظه بعد خودم را وسط اتاق دیدم که روی زمین دراز کشیده ام …
روایت لحظات پس از زنده شدن
چشم که باز کردم دیدم تعدادی از همسایه ها و خواهر و برادرانم مشغول دلداری دادن همسرم هستند … که ناگهان زنم متوجه باز شدن چشمانم شد و همگی مشغول سپاس از خداوند شدند. همسرم گفت: ” تو بیشتر از چهل دقیقه بود که مرده بودی و در این دنیا نبودی … ” من اما، می دانستم که اگر به این دنیا برگشته ام، به خاطر مهربانی مهربانترین مادر عالم، بانو فاطمه زهرا ( س) بوده است.
انتهای پیام/
۰ ۰ رای ها
رأی دهی به مقاله
لینک کوتاه : https://kamalemehr.ir/?p=143277

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
0
افکار شما را دوست دارم، لطفا نظر دهیدx
()
x