پیدا کردنش کار سختی نیست. کافی است بعد از ساعت طرح ترافیک یعنی حوالی ساعت ۵ به سمت خانه هنرمندان به راه بیافتید، وارد خیابان برفروشان شوید و دیگر بوی قهوه کار شما را راحت میکند و میتوانید ماشین آرمان را همان حوالی پیدا کنید. ماشینی که صندوقعقب اش بالاست و صدای موتوربرقی که داخل ماشین کار میکند جای آنها را به شما نشان میدهد. صاحب ماشین کافه رو از زمانی میگوید که جرقه راه انداختن کافه سیار به ذهنش میرسد: «همیشه به این فکر میکردم که چطور میتوانم یک کسبوکار راه بیندازم. من به همراه خانوادهام ساکن کرج هستیم و پدرم کارگر است. یک برادر دیگر هم دارم. خدا را شکر وضع مالیمان آنقدر بد نیست که بخواهم بگویم به دلیل مشکل مالی وارد این کار شدم؛ اما همیشه دوست داشتم مستقل باشم و برای همین از ۱۵ سالگی در کنار درس خواندن کارکردم. یکی دو سال پیش دخترعمهام تعریف میکرد در سوئد ماشینهایی مانند ون هستند که در آن مانند کافه قهوه سرو میشود. این حرف باعث شد جرقهای در ذهن من شکل بگیرد که میشود در ایران همچنین کاری کرد». آرمان برای آنکه بتواند فکرش را عملی کنددست به کار میشود و تحقیق میکند که چطور میشود ماشین اش را به یک کافه سیار تبدیل کند: «چون بار اول بود کسی میخواست این کار را انجام دهد به هر کس میگفتم در جواب میگفت چنین کاری امکانپذیر نیست. بااینحال ناامید نشدم. با پساندازی که داشتم یک ۲۰۶ خریدم. صندوقعقب آن را خالی کردم تا جای موتوربرق و دستگاه اسپرسو را بازکنم. بعدازآن بالاخره با هزینهای نزدیک به ۳۰ میلیون تومان توانستم آنچه الآن میبینید را جمع کنم و دیگر دستبهکار شدم. یک هفته همدوره باریستا گذراندم تا بتوانم کار با دستگاه و درست کردن قهوه را هم یاد بگیرم».
آدمهای اطراف خانه هنرمندان قدر کارم را بیشتر میدانند
آرمان چون ساکن کرج است از همان ابتدا کارش را در شهر خودش امتحان میکند: «پیدا کردن یکجایی که بتوانم در آنجا ماشینم را مستقر کنم به همین سادگی نبود. بالاخره جایی در نزدیکی یک کافه را پیدا کردم و کافهدار آنجا هم مشکلی با ایستادن من در آنجا نداشت. برای همین مدتی در آنجا بودم؛ اما دیدم استقبال خوبی از کارم نمیشود. فقط آدمها کنجکاو بودند که میپرسیدند من در آنجا چهکار میکنم اما از قهوههای من امتحان نمیکردم. تا حدودی ناامید شده بودم که یکی از دوستانم به من گفت میتوانم اطراف خانه هنرمندان تهران را برای این کارم امتحان کنم».او ماشین و تمام بندوبساطش را جمع میکند و راهی خانه هنرمندان میشود. جایی که امید داشت مردم بیشتری علاقه به امتحان کردن قهوههای او داشته باشند: «از بعد عید به خانه هنرمندان آمدم و کسانی که در اینجا بودند از کارم خیلی استقبال کردند. معمولاً آدمهایی که در این محدوده رفتوآمد میکنند آدمهای کافه بازی هستند که دوست دارند سبکهای مختلف کافه را تجربه کنند. ازآنجاییکه این منطقه طرح است و از طرف دیگر من کارمند بانک هم هستم دیگر از ۵ بعدازظهر به بعد به اینجا میآیم و حتی کافههایی که در خانه هنرمندان هستند هم از کارم خیلی استقبال کردهاند و از قهوههای من امتحان میکنند. آنها مشکلی با بودن من در کنار خودشان احساس نمیکنند. همین اتفاقات موجب شد تا در من انگیزهای به وجود بیاید که بعد از کارم در کرج تا تهران بیایم و تا ساعت ۱۲ شب هم اینجا بمانم. بعدازآن راهی خانه میشوم؛ بدون آنکه آنقدرها هم احساس خستگی کنم».
شهرداری کافه رو را سد معبر نمیداند
آرمان کارش شبیه به دستفروشی نیست. حداقل شاید به این دلیل میگوییم کارش شبیه دستفروشی نیست چون هیچوقت شهرداری بهعنوان سد معبر مانع کار او نشده است و از این بابت مشکلی برایش پیش نیامده و فعلاً در حال انجام کارهایی است که بتواند شغلش را به ثبت برساند: «برای اینکه بتوانم این ایده را به ثبت برسانم به اداره صنعت و معدن و تجارت استان البرز رفتم و آنها طی جلسهای موافقت خود را اعلام کردند و هماکنون به انتهای کارم رسیدهام. همچنین برای این کار باید از وزارت بهداشت هم مجوز داشت. میخواهم این مجوز را هم دریافت کنم». از فروشش راضی است و باوجودآنکه میگوید سود بالایی ندارد اما درآمدش از شغل اولش بهتر است: «من از بهترین مواد اولیه در کارم استفاده میکنم برای همین نیمی از درآمدم صرف کالاهایی میشود که تهیه میکنم. بهطور میانگین درآمدی که دارم شاید در ماه به ۴ میلیون تومان برسد که ۲ میلیون آن برای خودم میماند و باقی خرج ماشین و مواد اولیه میشود». منویی ساده دارد چون بیشتر از یک هفته برای آموزش باریستا وقت نگذاشته است: «اسپرسوی سینکل، اسپرسوی دبل، لاته، موکا، آمریکانو، هات چاکلت، نسکافه، کاپوچینو، دمنوش چای سبز و دمنوش گلگاوزبان منوی من در کافه رو است و قیمتها از ۳، ۵،۶، ۷، ۸ و ۱۰ هزار تومان است. قیمتها بالا نیستند و واقعاً هر کس که دوست داشته باشد میتواند تجربه نوشیدنیهای «کافه رو» را داشته باشد».
فولکس استیشن، ماشین بعدی کافه رو
آنقدر دستش برای راه انداختن کافههای سیار راه افتاده که تصمیم دارد شعبه بعدیاش را هم راهاندازی کند: «چون این ماشین تجربه اولم بود برایم ۳۰ میلیون تومان هزینه در برداشت. اما الآن که میدانم برای راه انداختن یک کافه سیار چهکارهایی باید کرد میتوانم با ۱۵ میلیون تومان یک ماشین را جمع کنم. الآن هم یک فولکس استیشن قدیمی گرفتهام و آن را تجهیز کردم. قرار است بهزودی آن را اجاره بدهم. ماشین دیگری را هم میخواهم به این شکل درست کنم تا به جمع کافه روها اضافه شود. همچنین برنامهای برای آینده دارم که دکههایی در سطح شهر مثل دکههای روزنامه ایجاد کنم و فقط قهوه بفروشد. همینطور فروشگاهی هم به همین نام درراه است که قرار است در آن به ماشینهایی که خواهان پیاده کردن این ایده به روی ماشینشان است نمایندگی داده شود. البته این اتفاقات نیاز به زمان دارد تا به نتیجه برسند» . هر کاری بههرحال سختیهای خودش را دارد. سختی کار آرمان هم در این است که باید دائماً صدای موتوربرقی که در ماشینش است را بشوند و در هوای سرد و گرم بیرون بماند. بااینحال کارش را بادل و جاندوست دارد و هرروز باانرژی تر از دیروز در صندوقعقبش را برای روز جدید باز میکند.