فهمیده در یادآوری خاطرات جالب اولین روز مدرسه اش گفت: سال ۵۱ در شهر قم متولد شدم. سال ۱۳۵۷ تازه به شهر کرج نقل مکان کرده بودیم. انقلاب اسلامی در شرف پیروزی بود، من کوچک بودم و محمد حسین در کمیته های مختلف فعالیت داشت. حسین من و خواهرم را در مدرسه سید جماالدین اسد آبادی ( داخل آسیاب برجی – میدان شهید فهمیده – داخل خیابان والفجر) ثبت نام کرد. در این دوران همه در بحبوحه انقلاب بوند، تظاهرات می کردند و مواقع حکومت نظامی ساواک بود.
اول مهر من و خواهرم به همراه محمد حسین روانه مدرسه شدیم خواهرم دو سال از من بزرگتر بود ، ما روسری پوشیده بودیم و در ورودی مدرسه ناظم روسری را از سر من و خواهرم کشید و در سطل آشغال انداخت و اشاره کرد که باید یقه و تل داشته باشیم، البته کتک هم خوردیم و محمد حسین رفته بود و از قضیه خبردار نشد.
با گریه وارد مدرسه شدیم و ساعات اول برای ما سخت بود، آن زمان حجاب هنوز به مدارس نیامده و هنوز در مدرسه باید یقه و تل می گذاشتیم و موها را شانه میزدیم. بعد از بازگشت از مدرسه سر کوچه حسین ایستاده بود گفت روسری ات کجاست؟ گفتم روسری را از سرما کشیدند. محمد حسین ابتدایی را تمام کرده و اول راهنمایی می رفت. روز دوم مهر همراه ما به مدرسه آمده و در ورودی مدرسه دوباره ناظم روسریم را می خواست. برادرم گفت: به روسری دست نزن، ما قمی هستیم و خواهران من باید بدانند که برای چه روسری می پوشند و حجاب خواهرانم شخصیت و وقار ماست و کسی حق برداشتن روسری از سر خواهران من ندارد. گره روسری ما را محکم کرد و گفت داخل مدرسه بروید. از آن روز به بعد ناظم دیگر ما را اذیت نمی کرد.
معلم کلاس اولم خانم توتونچی، بسیار خوب و مهربان بود و اگر در قید حیات است انشالله سلامت باشد. برادرم محمد حسین جسور بود عادت مردانگی داشت که قدم هایش را محکم برمی داشت و صدای پاشنه کفشش در منزل می پیچید و ورودش را هم از سر کوچه به منزل با زنگ دوچرخه اش متوجه می شدیم. همزمان به ورودش از کوچه زنگ میزد که به نوعی بگوید در حال آمدن هستم و ما هم اگر کوچه بودیم به منزل فرار می کردیم. همیشه در حال تلاش بود، گامهای محکم برمی داشت و در مدرسه ای در روبروی بیمارستان نکویی در قم تحصیل می کرد.
شیرین ترین خاطره ام به آزاد سازی خرمشهر باز می گردد، سر جلسه امتحان در کلاس سوم ابتدایی بودم و با پخش مارش از رادیو و اینکه خرمشهر آزاد شد همه با شادمانی بیرون از کلاس رفته و الله اکبر می گفتیم و در خاطرم هست شعری را که گلریز خواند ( این پیروزی خجسته باد این پیروزی) از بس که شوق داشتم خودم صبح روز بعد و در صف صبحگاهی برای دانش آموزان خواندم.
انتهای پیام/