تاریخ : جمعه, ۲ آذر , ۱۴۰۳ Friday, 22 November , 2024
3

امام خمینی؛ احیای دین و نظریه ولایت مطلقه فقیه

  • کد خبر : 41610
  • ۱۴ خرداد ۱۳۹۳ - ۱۲:۳۳
امام خمینی؛ احیای دین و نظریه ولایت مطلقه فقیه

امام خمینی(ره) میان همه شقوق معارف دین که یک احیاگر می‏تواند برای احیای دین به آن تکیه کند، به فقه توجه نمود؛ چرا که به اعتقاد ایشان، زنده کردن فقه و تحقق احکام شریعت،راه را برای احیای همه ابعاد دین می‏گشاید.   

به گزارش گروه دین و اندیشه«کمال مهر»؛

 

 

2325

مقاله حاضر، احیاگرایی را به مانند برنامه‏ای پژوهشی در نظر می‏گیرد که در آن دو گروه روشنفکران دینی و عالمان دینی در طریقی متفاوت مشغول به‏کارند. تأکید بر این است که در مقایسه با رویکرد عالمانی که پروژه احیاگرایی را به پیش می‏برند، روش امام خمینی در نوع خود بدیع و بی‏نظیر بوده است. بدیع بودن برنامه پژوهشی امام به این لحاظ است که وی مدعی احیای دین در کامل‏ترین شکل آن (بازسازی جامعه دینی) با ابزارها و امکانات و لوازم سنتی است؛ چرا که ایشان به آن بُعد از دین یعنی فقه که در دیگر برنامه‏های تحقیقاتی مورد غفلت قرار می‏گیرد یا به آن توجه چندانی نمی‏شود، بسیار تأکید می‏کند. در هسته مرکزی برنامه تحقیقاتی امام، “فقه” قرار دارد. از این‏رو مدعای نوشتار حاضر این است که “نظریه ولایت مطلقه فقیه” باید براساس برنامه تحقیقاتی امام به عنوان پروژه‏ای احیاگرانه درک گردد و نه نظریه‏ای صرفا سیاسی. در واقع این نظریه، از طریق بازاندیشی در دین و افزایش توان سنت، امکان بازسازی جامعه را در عصر مدرن براساس شالوده‏های دینی فراهم می‏سازد.

  • مقدمه

طرح مسأله و بیان موضوع در این مقاله نیازمند توضیح چند مطلب است:

۱) امام خمینی(ره) شخصیتی چند بُعدی است که هریک از ابعاد آن می‏تواند به‏طور مستقل مطالعه گردد. از یک منظر می‏توان ایشان را به عنوان فقیه مطالعه کرد و درباره آثار و کتب فقهی ایشان داوری کرد. از بعدی دیگر امام به عنوان یک فیلسوف قابل مطالعه هستند. هم‏چنین امام را می‏توان به عنوان عارف بازشناساند. از منظر دیگر، امام یک مرد سیاسی است که در بخش عمده‏ای از حیات خود فعالیت سیاسی داشته است. فرایند فعالیت‏های سیاسی ایشان و پیامدهای این فعالیت‏ها نیز می‏تواند به‏گونه‏ای مستقل مطالعه شود. آن‏چه در این مقاله، امام با آن صفت مورد توجه قرار می‏گیرد، احیاگری است. به نظر می‏رسد مهمترین محصول حیاتِ مبارک امام و هدف عمده ایشان از همه فعالیت‏ها، احیای دین خدا بوده است.

۲) احیاگری دین نیز، پدیده‏ای نوظهور نیست و در تاریخ حیات مسلمانان، پیشینه‏ای طولانی دارد ، به‏گونه‏ای که فرهنگ احیاگری، پاره‏ای از فرهنگ دینی ما را تشکیل داده است. احیاگران بزرگی ظهور کرده‏اند که احتمالاً در پشت همه تلاش‏هایشان این پرسش نهفته بود که برای احیای دین چه باید کرد؟ احیای دین منوط به احیای کدام بخش از دین است؟ آنچه احیاگران را از یکدیگر جدا می‏سازد پاسخ به همین پرسش‏ها بوده است. برخی از این پاسخ‏ها بدین قرارند:

الف) احیای دین منوط به احیای بخشی از معارف دین است که متروک مانده است. (مثل اخلاق و عرفان: رویکرد عرفانی).

ب) در صورتی که نظام عقلانی دینی نزد مسلمین احیا شود (مثل فلسفه) دین احیا خواهد شد (رویکرد فلسفی).

ج) احیای دین برابر با احیای شریعت است (التزام مسلمین به آداب و مناسک دین: رویکرد فقهی).

د) اگر جامعه اسلامی احیا شود و مسلمانان بیدار گردند، دین احیا شده است (رویکرد اجتماعی).

ه ) اگر حکومت‏های اسلامی متعهد و ملتزم به اسلام گردند، دین احیا خواهد شد (رویکرد سیاسی).

هریک از احیاگران، احیای یک بخش را برابر با احیای دین می‏دانستند. در این میان، امام خمینی ضمن آنکه به احیای همه ابعاد دین توجه داشته‏اند، تکیه عمده‏شان بر یک بخش از دین بوده است، که چنانچه آن بخش از دین احیا شود، زمینه احیای سایر ابعاد دین فراهم خواهد شد. اکنون این پرسش مطرح می‏شود که آن بخش از دین کدام است؟ چه چیز در دین اگر احیا شود، دین احیا خواهد شد. کدام بخش از دین توانایی دارد که همه ابعاد دین را زنده کند؟ پاسخ امام به این سؤال چیزی جز احیای فقه نیست. بخشی از احیاگران در طول تاریخ، برای احیای دین، یا به فقه بی‏توجه بوده‏اند و یا معتقد به تضعیف آن. به نظر آنان فقه موجب شده است که ابعادی از دین مورد بی‏توجهی قرار گیرد (احیاء علوم‏الدین، ج۴، ص۴۰۱، ج۱، ص۱۸). عرفا، شاعران و صاحبان ذوق عموما از فقها می‏نالیده‏اند. صفتِ ممتاز امام این است که احیای دین را در توجه به فقه و اقتدار فقیهان می‏دانستند(۲) و نه‏تنها بدان باور داشتند، بلکه از لحاظ نظریه‏سازی و عملی‏سازی نیز برای آن تلاش کردند؛ تلاشی که به طور کامل ایشان را از دیگر احیاگران جدا می‏سازد (امام خمینی، منشور روحانیت، ص۲۵۵).

۳) گرچه «ولایت مطلقه فقیه» در سنت فکر دینی ما بیگانه نیست و در بستر تاریخی خود متولد گردیده، اما محتوای نظری آن با تکیه بر شرایط و تجارب سیاسی، ابداع امام خمینی بوده و به طور خاص برای حل مشکلات موجود در پیش پای حکومت اسلامی گشوده شده است. این نظریه هدفی جز این ندارد که فقه هم‏چنان بتواند به حیات سیاسی خود ادامه دهد تا از آن طریق به احیای دین در جامعه مدرن یاری رساند. به نظر می‏رسد مطالعه ولایت مطلقه فقیه به عنوان یک طرح تحقیقاتی احیاگرانه، دریچه جدیدی بر روی ما می‏گشاید و تا حد بسیار، از تقلیل آن به پروژه‏ای سیاسی می‏کاهد.

  • سه قرائت از ولایت مطلقه فقیه

قرائت‏های متفاوتی از این نظریه وجود دارد. در اینجا برای اینکه به قرائت موردنظرمان دست یابیم تنها سه‏قرائت را که به نوعی باهم مرتبط‏اند، مطرح می‏کنیم:

۱) قرائت سیاسی:

این رویکرد، محور گفتمان «دین سیاسی» در جامعه ماست. براساس این قرائت، نظریه ولایت مطلقه فقیه پروژه‏ای سیاسی است و بیشتر ناظر به حل مسائل مربوط به سیاست، کشورداری و حکومت اسلامی است. مباحثی چون جایگاه حکومت مبتنی بر ولایت مطلقه در طبقه‏بندی حکومت‏های سیاسی، رابطه مردم و ولی‏فقیه، تعارض آرای مردم با رأی رهبر، انتخابی بودن یا انتصابی بودن آن، مقدس بودن یا نقدپذیری رهبر، فراقانون بودن یا قانونی بودن آن و… در این قرائت مطرح می‏شود (کواکبیان، دموکراسی در نظام ولایت فقیه، ص۱۷۰-۱۱۷). در این گفتمان، تلاش بخش عمده‏ای از مخالفان و بخش قابل توجهی از طرفداران این است که حکومتِ مبتنی بر ولایت فقیه از نظام دموکراتیک فاصله دارد. از این‏رو هردو جریان آن را در عمل، نظامی غیردموکراتیک قلمداد می‏کنند.

۲) قرائت فقهی:

این قرائت تکیه بر «نقل» دارد و مبتنی بر مستندات روایی است. مطالعه در کتاب و سنت، بررسی تاریخ فقه و فلسفه فقه نیز می‏تواند در این قرائت جای گیرد. مخالفان و موافقان این نظریه در بررسی مفهوم ولایت مطلقه و حدود و اختیارات فقیه و… تکیه بر روایات دارند. با وجود اینکه این رویکرد پیامدهای بسیاری دارد، صرفا متعلق به حوزه آکادمیک فقهی است، و برای ورود در این بحث به تخصص در این زمینه نیاز است.

با این حال، این دو قرائت دائما با یکدیگر در داد و ستد هستند. داده‏های قرائت فقهی، مواد لازم را برای تحلیل در حوزه سیاست فراهم می‏سازد (برای آگاهی بیشتر به نمونه‏ای از تعامل میان حوزه فقه و حوزه سیاست، ر.ک: کدیور، محسن، نظریه‏های دولت در فقه شیعه).

 

 

 

۳) قرائت احیاگرانه:

این قرائت نه بر جایگاه آن در حوزه سیاست و نه بر مباحث و مستندات روایی متکی است. قرائت احیاگرایانه، این دو مقوله را بی‏اهمیت نمی‏داند، بلکه آنها را خارج از حیطه و قلمرو موضوع خود می‏داند. آنچه برای این رویکرد مهم است این است که این نظریه چه نقشی در احیای دین دارد؟ کارکرد اصلی آن چیست؟ تلاش نوشتار حاضر این است که قرائتی احیاگرانه از نظریه ولایت مطلقه فقیه ارائه دهد و در پی این است که ببیند امام بر مبنای این قرائت چگونه به احیای دین ــ آن‏گونه که موردنظر ایشان بوده ــ یاری رسانده است. بنابراین، چارچوب تحلیل این مقاله مبتنی بر این قرائت از ولایت مطلقه فقیه است و از این رو از مجادلات فقهی و سیاسی اجتناب می‏ورزد.

  • رویکرد امام خمینی در احیای دین

احیاگرایی دینی، تنها متعلق به جهانِ اسلام نیست. همه ادیان بزرگ، این جریان را در تاریخ خود تجربه کرده‏اند. تاریخ احیاگرایی دینی را در عصر مدرن به دو بخش می‏توان تقسیم کرد: بخش اولِ حیات احیاگرایی در عصر جدید، تلاش‏ها و کوشش‏های احیاگرایان را برای سازگار نمودن دین با دنیای جدید شامل می‏شود.

تلاش عمده عالمان دینی این بوده که به نوعی دین را با ارزش‏های جدید منطبق کنند. لذا درتعامل دین و مدرنیته آنچه اصل، فرض می‏شد مدرنیته بود. مباحثی چون «باب روز نمودنِ کلیسا» در جهان مسیحیت و «متجددکردن اسلام» در دنیای اسلام، نمونه‏ای از این تلاش‏هاست. احیاگری، اوج این بخش از حیات خود را در دهه ۶۰ قرن بیستم مشاهده کرده است. از دهه ۷۰ به بعد، این جریان معکوس می‏شود؛ تلاش احیاگرایان دیگر برای منطبق شدن با ارزش‏های دنیوی نیست بلکه هدف آنان ارائه مجدد مذهب به سازمان اجتماعی است. از این دهه به بعد مباحثی چون «مسیحی ساختن دوباره اروپا» و «اسلامی کردن تجدد»، جای مباحث پیشین می‏نشیند. براساس رویکرد اخیر، این جهان مدرن است که باید جنبه دینی به خود بگیرد. از این‏رو در کشورهای اسلامی پدیده‏ای دینی شکل می‏گیرد که در نوسازی جامعه مشارکت می‏نماید (ژپل کپل، اراده خداوند).

در کشور ما پدیده احیاگرایی دو خاستگاه متفاوت دارد: یکی جریان برخاسته از روشنفکری و دیگری جریان احیاگری دینی برخاسته از عالمان دینی (سنت) است.بنابراین، دو جریان پروژه احیای دین را رهبری می‏کنند. برای روشنفکری دینی، احیاگرایی بخشی از پروژه بزرگتر «سازگاری دین با مدرنیته» است. براساس این رویکرد، احیای دین به نوعی با بحث سازگاری با مدرنیته پیوند می‏خورد. دغدغه اصلی روشنفکری دینی آن است که دین در دنیای مدرن به حیات خود ادامه دهد. به نظر می‏رسد که این جریان پایین‏ترین سطح احیا را در نظر دارد (احیای حداقل). براساس همین «احیای حداقل» است که دین باید برای جهان جدید از نو ترجمه گردد و در مواجهه با خرد عصر، باز تفسیر شود.(۳)

اما برای عالم دینیِ احیاگر، مدرنیته محور نیست؛ لذا بحث سازگاری دین با مدرنیته مطرح نیست:«هی دم از غرب چقدر می‏زنید! چقدر میان تهی شدید! باید احکام اسلام را با غرب بسنجیم! چه غلطی است!»(امام خمینی، صحیفه نور، ج۴، ص۳۴۶). بلکه تلاش این جریان، این است که اسلام به بهترین گونه در شکل‏بندی جهان مدرن حضور یابد. نه تنها جایی در جهان مدرن برای نفس کشیدن داشته باشد، بلکه جهان متناسب با انگاره‏های دین شکل گیرد. این دین نیست که باید از نو تفسیر گردد، بلکه جهان مدرن باید از نو ساخته شود: «قانون اسلام می‏خواهد سرحدات را از جهان برچیند و یک کشور همگانی تشکیل دهد» (امام خمینی، ولایت فقیه، ص۶۳).(۴)

امام خمینی(ره) را که از جریان عالمان سنتی دین برخاسته است می‏توان به‏عنوان سرسلسله احیاگران دین شمرد؛ زیرا جریان نوظهوری را که احیاگرایی دینی بعد از دهه ۷۰ تجربه کرد، تا حد بسیار، از انقلاب اسلامی ایران متأثر بوده است.

تلاش عمده امام، معطوف به نوسازی جهان با عناصر دینی بوده است. از این‏رو پروژه احیاگرایانه امام واجد عناصری است که آن را با پروژه احیاگرایانه روشنفکری دینی کاملاً متمایز ساخته است. روشنفکری دینی برای سازگار کردن اسلام با مدرنیته، می‏کوشد تا بخشی از دین را که با آن سازگار است برجسته نماید و آنچه را با مدرنیته ناهمساز است نادیده بگیرد. و چون بنابراین قرائت فقه سرناسازگاری با دنیای مدرن دارد باید تضعیف شود و بخش‏های دیگر که واجد عناصری از همسازی با دنیای مدرن هستند برجسته گردند.

برخلاف این رویکرد، پروژه احیاگرانه امام تلاش دارد تا بخشی از دین را برجسته سازد که داعیه یا توانایی دخالت و تصرف در جهان مدرن را داشته باشد. عناصری باید در پروژه احیاگرایانه امام جای یابند که در چالش دین با مدرنیته بتوانند بیشترین مقاومت را بنمایند. به نظر می‏رسد فقه، تنها بخشی از دین است که داعیه دخالت در زندگی اجتماعی آدمیان را دارد: «در این نظام حقوقی هر چه بشر نیاز دارد فراهم آمده است…» (امام خمینی، ولایت فقیه، ص۲). از این‏رو برخلاف روشنفکران دینی که پروژه «کوچک سازی فقه» را دنبال می‏کنند و احیای دین را در کمتر شدن جایگاه فقه در کالبد دین می‏دانند، امام خمینی نوسازی فقه و اقتدار فقیه را موجب احیا و عزت دین می‏داند و لذا همواره خوف آن را داشتند که مبادا فقه‏ستیزی گرایش غالب جامعه شود:

«من خوفم این است که ما نتوانیم، روحانیت نتواند آن چیزی که به عهده اوست، صحیح انجام بدهد،… من خوف این را دارم که … حوزه‏های علمی از آن کار اساسی که حفظ فقاهت است سستی بکنند و کم‏کم فقه منفی بشود و در درازمدت اینها نتیجه بگیرند…» (امام خمینی، منشور روحانیت، ص۲۵۷).

از آنجا که احیای فقه با تحقق احکام شریعت معنا می‏یابد، ضرورت دارد که فقیه از اقتدار لازم برخوردار گردد (امام خمینی، کشف الاسرار، ص۱۹۱، ۲۰۲ و ۲۱۲).اقتدار فقیه در جهت بیان نمودن کامل احکام شریعت جز در سایه حکومت دینی ممکن نمی‏گردد (امام خمینی، انقلاب اسلامی، ص۹۷) و بهترین حکومت دینی آن است که حاکمش به احکام شریعت آشنا باشد (امام خمینی، شؤون و اختیارات ولی‏فقیه، ص۱۹ـ۳۰). این اعتقاد سبب می‏شود که امام، احیای دین را در حکومت مبتنی بر ولایت فقیه جستجو کند.

  • نگاه جامعه‏شناختی به نقش فقیه در احیای دین

آیا علم فقه و فقیه از جایگاه جامعه‏شناختی ویژه‏ای برخوردار است که سایر معارف دین فاقد آنند؟ از دیدگاه «جامعه‏شناسی احیای دین»، چرا امام از میان معارف مختلف دین، فقه را برای احیای دین برگزیده و از میان سایر شقوق (فیلسوف، متکلم، عارف و …) فقیه را برای احیای دین مناسب دانسته‏اند؟ بدیهی است که پرسش ما، پرسشی درون دینی نیست تا استدلالات دینی آورده شود، بلکه پرسشی برون دینی و با رویکرد جامعه‏شناختی است.

از این‏رو باید نقش اجتماعی فقه و جایگاه فقیه از لحاظ کارکردی نشان داده شود و از رابطه فقه با قدرت بحث شود و نسبت سایر معارف دین با قدرت و مقوله اقتدار در جامعه مشخص گردد. در اینجا دلیل جامعه‏شناختی اینکه چرا امام احیای دین را در احیای فقه می‏دانستند مطرح می‏شود.

امام به سه حوزه مستقل عرفان، فلسفه و فقه علاقه بسیار نشان داده‏اند. از اولین حوزه‏هایی که امام بدان دل بست و نقشی بنیادی در شخصیت ایشان ایفا نمود، عرفان بود. در کتاب‏هایی که ایشان از خود به یادگار نهاده‏اند این علاقه مشهود است. از این‏رو جهان‏شناسی، انسان‏شناسی و معرفت‏شناسی ایشان متأثر از رویکردی عرفانی و ملهم از آرای ابن عربی و فلسفه ملاصدرا بوده است. دانش فقه، فلسفه و سایر معارف دین، در کار امام آغشته به آموزه‏های عرفانی است. براین اساس است که می‏توان گفت شخصیتِ مجتهد تنها محدود به فقه‏دانی نیست؛ چراکه قبل از هر چیز فقیه باید انسانی کامل باشد (امام خمینی، شرح دعای سحر).

با توجه به علاقه امام به عرفان و فلسفه، پرسش‏هایی از این دست مطرح می‏شود که چرا امام احیای دین را در برجسته نمودن نقش عارف یا فیلسوف نمی‏داند و به تکمیل دروس فقهی خود در سال‏های بعد می‏پردازد؟ چه مطلبی او را از بستر اصلی‏اش به سوی فقه سوق داد؟ چرا عرفان و فلسفه به‏تنهایی نمی‏تواند برای احیای دین کافی باشد؟

حساسیت امام به مسائل اجتماعی مسلمین از همان ابتدا در آثار منتشر شده‏شان محسوس بود. این حساسیت، ایشان را بیش از پیش درگیر ابعاد عینی و ملموس حیات مسلمانان نمود (امام خمینی، کشف الاسرار). درگیری با مسائل اجتماعی ـ سیاسی، امام خمینی را متوجه آن بخش از معارف دین می‏کند که بتواند پاسخگوی آن مسائل باشد. نه عرفان، نه فلسفه و نه معارف دیگر، ادعای پاسخ‏گویی به مسائل و حل مشکلات عینی جامعه دینی را نداشته‏اند. از سوی دیگر در اعتقاد امام، دین کامل است؛ لذا توانایی آن را دارد که به حل مشکلات دنیایی آدمیان نائل آید. این‏گونه بوده است که امام پی می‏برد که فقه، تنها بخشی از معارف دین است که داعیه شکل‏دهی زندگی اجتماعی دینداران را دارد و از قواعد، قوانین اجتماعی و احکام مربوط به روابط انسانی سخن می‏گوید. این علم فقه است که کوچک‏ترین مشکلات بشر را مغفول نمی‏نهد: «فقه تئوری واقعی اداره انسان و اجتماع از گهواره تا گور است» (صحیفه نور، ص۹۸).

عرفان در جامعه هواخواهان اندکی دارد و عده کمی را می‏تواند به دور خود جمع کند. عارف در برقراری رابطه با همه دینداران ناتوان است؛ او معدودی از افراد مستعد را از جامعه جدا می‏سازد و حلقه مراد و مریدی را بنا می‏نهد. از طرف دیگر زبان عرفان سراسر رمزآمیز و کنایه‏آلود است و توان انتقال مسائل مورد نیاز را به مردم ندارد. مهم‏تر از همه اینکه عارفان همواره مورد طعن بسیاری از علمای دین بوده و پایگاه اجتماعی قوی و نیرومندی میان توده نداشته‏اند و امام به این مطلب واقف بودند: «… فلسفه و عرفان گناه و شرک به‏شمار می‏رفت، در مدرسه فیضیه فرزند خردسالم، مرحوم مصطفی از کوزه‏ای آب نوشید، کوزه را آب کشیدند؛ چرا که من فلسفه می‏گفتم. تردیدی ندارم که اگر همین روند ادامه می‏یافت، وضع روحانیت و حوزه‏ها، وضع کلیساهای قرون وسطی می‏شد» (امام خمینی، منشور روحانیت، ۱۳۷۲).

فلسفه نیز به لحاظ ماهیت انتزاعی و رفیعش نمی‏تواند به‏طور مستقیم با مسائل مردم مواجه شود. فیلسوف، توانایی ارتباط با توده مردم را ندارد، و هیچ‏گاه رابطه‏ای مبتنی بر اقتدار را برقرار نکرده است. فیلسوفان همواره در این آرزو بوده‏اند تا افرادی پدید آیند که ایده‏های آرمانگرایانه‏شان را به کار گیرند؛ چرا که خودشان هیچ‏گاه درگیر مسائل اجرایی نشده‏اند. این در حالی است که توده مردم همواره از طریق شریعت به دین توجه کرده‏اند و آنچه را که به عنوان دین می‏شناسند شریعت و احکام مربوط به آن بوده است. در مقایسه با بخشهای دیگر معارف دین، تنها احکام فقهی است که همواره ذهن مردم را به خود مشغول می‏کند؛ به گونه‏ای که مردم در سراسر زندگی‏شان با آن مرتبط‏اند. از لحظه تولد تا مراسم تدفین همواره احکام فقهی است که حضور دارند نه عرفان و فلسفه.

وابستگی مردم به شریعت و حضور وسیع احکام شریعت در سراسر زندگی دینداران، به نوعی میان آنان با صاحبان علم فقه رابطه‏ای تنگاتنگ برقرار کرده است؛ به گونه‏ای که مردم همواره برای دانستن احکام به فقها رجوع می‏کرده‏اند. این امر رابطه‏ای مبتنی بر اقتدار را برای فقیه رقم زده است. تاریخ دینی ما نیز خود سراسر مشحون از اقتدار فقیهان و نفوذ آنها در زندگی اجتماعی دینداران است.

علم فقه، درون خود واجد عناصری است که به طور ذاتی با زندگی دینداران گره خورده است و این عناصر و این پیوستگی با زندگی اجتماعی، به فقیهان قدرتی بخشیده است که سایر معارف دین فاقد آن عناصر و دیگر عالمانِ به معارف دین فاقد آن اقتدار و قدرتند. لذا دانش فقه و دانشمند فقیه واجد قدرتی قابل توجه میان توده مردم است (امام خمینی، کشف الاسرار، ص۲۱۲).بنابراین می‏توان برای علم فقه خصوصیاتی جامعه‏شناختی قائل شد که آن را از سایر معارف دین متمایز می‏سازد.

این خصوصیات عبارتند از:

۱) علم فقه و دانش شریعت به‏طور ذاتی قابلیت پیوند دادن دین با اجتماع و سیاست را دارد.

۲) تنها دانش فقه، توانایی اعطای مشروعیت یا سلب مشروعیت را از یک حکومت یا حاکم دارد.

۳) گرچه معارف دیگر زنجیره‏هایی چون حلقه «مراد ـ مریدی»، «استاد ـ شاگردی» و … دارد، اما علم فقه، فقیه را از طریق یک حلقه وسیع «مجتهد ـ مقلد» به کل اجتماع متصل می‏نماید، لذا تنها فقیه است که با توده مردم ارتباط تنگاتنگ و گسترده دارد.

۴) علم فقه به فقیه سلاحی به نام فتوا می‏بخشد که از طریق سیستم مجتهد ـ مقلد، آرا و نظریات وی را واجد ضمانت اجرایی می‏نماید.

۵) دانش فقه با ابزار ارتداد (به مثابه رویه‏های طرد) می‏تواند به تحدید مرزهای سایر معارف، اعطا یا سلب مشروعیت از آنان، سرکوب رقیبان و در نهایت استحکام قدرت خود بپردازد.

۶) تنها فقیه است که توانایی بسیج توده‏ها را دارد؛ هم توانایی دارد انقلابی را هدایت کند و هم از طریق احکام فقهی سیستم حکومتی بنا نهد.

۷) سازمان‏ها و نهادهایی چون مسجد، مدرسه علمیه، نهادهای اخذ وجوهات شرعی، دفتر ازدواج و طلاق و … زیر نظر کسانی اداره می‏شوند که از دانش فقه برخوردارند. این سازمان‏ها همان شاهراه‏های ارتباطی با توده‏ها هستند.

۸) علم فقه توانایی آن را دارد که نظریه‏ای بنا کند تا در دل آن، نوعی نظام سیاسی شکل گیرد که فقیه در رأس آن قرار داشته باشد.

این خصایص، فقه و فقیه را با مقوله قدرت و اقتدار پیوند می‏دهد؛ رابطه‏ای که دیگر عالمان دین فاقد آنند. با این وصف، در صورتی که امام(ره) با سایر معارف قصد اصلاح و احیای دین را می‏کردند، به توفیق چندانی دست نمی‏یافتند، چون سایر معارف فاقد مقبولیت و اقتدار لازم بوده‏اند. احراز مشروعیت آن معارف و احیای آنها، تنها به‏مدد علمی ممکن می‏گردد که قدرت کافی داشته باشد. شاید توانایی بالقوه‏ای که امام در فقه دیدند، ایشان را به گونه خاص به سمت آن سوق داد. اینها علت‏های اجتماعی است که می‏توان در توجیه جهت‏گیری امام به سمت فقه عنوان داشت. بدیهی است که دلایل معرفتی امام از توجه خاص به فقه، مقوله دیگری است.

  • ولایت مطلقه فقیه

امام(ره) میان همه شقوق معارف دین که یک احیاگر می‏تواند برای احیای دین به آن تکیه کند به فقه توجه نمود؛ چرا که به اعتقاد ایشان، زنده کردن فقه و تحقق احکام شریعت راه را برای احیای همه ابعاد دین می‏گشاید. در عین حال هیچ بخش از معارف دین را نیز نادیده نگرفت، بلکه هر بخش را به سهم خود، زنده نمود؛ به ویژه رابطه‏ای میان علم فقه، فلسفه و معرفت عرفانی بنا نهاد و با پیوند تعاملی میان آنها، نظام معرفتی و دینی جدیدی به وجود آورد. با این حال امام اعتقاد داشتند آن بخش از معارف که اول و آخر از همه، همچنان باید حضور داشته باشد، فقه است: «حوزه‏های فقاهت را به همان قوت خودش حفظ کنید، این فقه است که اسلام را حفظ کرده و تا آخر حفظ می‏کند…» (امام خمینی، منشور روحانیت، ص۲۵۷).

از این رو دیدگاه امام در احیای دین، دیدی عمل‏گرایانه (پراگماتیستی) است. بر این اساس دین هنگامی احیا می‏شود که در زندگی اجتماعی مردم حضور یابد و بالاتر از آن، ثمره‏ای ملموس داشته باشد؛ مسائل بشری را حل کند؛ زندگی اجتماعی را جهت دهد، و از حکومت تا زندگی خانوادگی دخالت نماید. هرگاه چنین هدفی صورت گیرد در اعتقاد امام دین احیا شده است: «باید سعی خودتان را بنمایید که خدای ناکرده اسلام در پیچ وخم‏های اقتصادی، نظامی، اجتماعی و سیاسی متهم به عدم قدرت اداره جهان نگردد» (امام خمینی، صحیفه نور، ص۶۱). حال آنکه بخشی از احیاگران دین، این دیدِ عمل‏گرایانه را نسبت به احیای دین نداشتند. همین دید عمل‏گرایانه امام را به تئوری‏سازی در فقه سوق داده است.

با این حال می‏دانیم که رویکردهای متفاوتی در برابر فقه وجود دارد و قرائت‏های ویژه‏ای از نقش فقه و حدود آن مطرح شده است. علاوه بر آنکه قرائت امام از احیای دین و مسیری که برای تجدید حیات دین پیموده‏اند، راهی بدیع بود (توجه به فقه برای احیای دین) قرائت امام از فقه نیز به گونه‏ای ویژه، از بسیاری از فقیهان متفاوت است. قرائت جدیدی که امام از فقه ارائه دادند، ایشان را از سایر کسانی که از دریچه فقهی در طلب احیای دین برآمده‏اند، جدا می‏سازد. باید تأکید کرد تنها با قرائتی که امام از فقه ارائه کردند، می‏توان به تداوم حیات پروژه احیای دین امیدوار بود. قرائت‏های بسیاری از فقه وجود دارد که این پروژه را از همان اول با شکست مواجه می‏سازد.

ولایت فقیه تقریبا اصلی پذیرفتنی میان همه فقیهان عصر اخیر است. تفاوت، تنها بر سر درک مفهوم ولایت و گستره آن است. این گستردگی و فراخیِ مفهوم، از «ولایت بر صغار و دیوانگان» شروع می‏شود و تا «ولایت بر فرزانگان» ختم می‏گردد (عبداللّه جوادی آملی، نشریه حکومت اسلامی، ص۵۰ـ۸۰). در مورد اینکه حدود و اختیار فقیه به عنوان نائب امام معصوم (ع) در زمان غیبت تا چه حد است، اختلاف‏نظر بسیار است.

با کم‏نمودن قدرت فقیه و اقتدار فقه و توانایی آن، نمی‏توان پروژه احیاگرانه‏ای را که مدعی نوسازی جامعه و دینی کردن جامعه است به پیش برد. لذا ولایت فقیه با «نقش حداقلی» که بسیاری از فقیهان برای آن قائل شده‏اند، نمی‏تواند اهداف احیاگرانه را دنبال کند. از این‏رو نظریه ولایت فقیه امام، به صورتی جدید به شکل یک تئوری سیاسی درآمد که در آن فقه می‏خواهد زندگی مردم را سامانی مجدد دهد و فقیهِ عالم به آن باید در رأس حکومت قرار گیرد (امام خمینی، منشور روحانیت، ۱۳۷۲). از این‏رو برای تداوم پروژه احیای دین و به تبع آن، فعال نگاه داشتن فقه، سه اعتقاد اساسی باید به وجود بیاید:

الف) نظام اجتهاد فقهی باید تحول یابد. لذا اگرچه امام پایبند به فقه جواهری و سنتی بود و از آن دفاع می‏نمود، اما خواستار تحول اجتهاد از لحاظ روش‏شناسی شد و آن، توجه به دو عنصر زمان و مکان در اجتهاد بود. این توجه، موجب گردید فقه در برابر مسائل جدید توانایی بیشتری کسب کند (صحیفه نور، ج ۲۱، ص ۹۸).

ب) شأن فقیه باید افزایش یابد، از این رو در نظریه امام، فقیه به لحاظ شأن حکومتی، هم‏شأن پیامبر و امامان معصوم است: «همه آنچه برای معصوم ثابت است، برای فقیه نیز ثابت می‏باشد» (کتاب البیع، ج۲، ص۴۹۶).

با این «نگرشِ موقعیتی» که امام مطرح کردند، فقیه را واجد قدرتی نمودند که توانایی ارائه احکام حکومتی و ولایی را داشته باشد؛ قدرتی که ما تنها برای پیامبر و امامان معصوم می‏توانیم متصور شویم: «تصرفات ولایی و قوانین حکومتی که از سوی ولی فقیه صادر می‏شود، در کنار سایر احکام اسلام بوده، چون در ارتباط با مصلحت نوعی اسلام و حکومت اسلامی می‏باشد، در صورت تعارض با سایر قوانین بر آنها مقدم می‏باشد» (امام خمینی، صحیفه نور، ص ۱۵۲).

ج) حکومت دینی باید واجد مصلحتی فراتر از هر مصلحت دینی تصور گردد و مصلحت نظام باید در زمره احکام اولیه باشد: «حکومت که شعبه‏ای از ولایت مطلقه رسول اللّه(ص) است، یکی از احکام اولیه اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعیه، حتی نماز، روزه، حج و …» (امام خمینی، صحیفه نور، ص۱۷). بدین‏سان گفتمان «فقه المصلحهٔ» شکل می‏گیرد: «مصلحت نظام از مسائلی است که مقدم بر هر چیز است و همه باید تابع آن باشیم» (امام خمینی، صحیفه نور، ص۱۱۲). بر مبنای مصلحت نظام، احکام اولیه و ثانویه می‏تواند موقتا تعطیل شود.

این سه گزاره، که به اجمال بیان شد، تحولی شگرف در نظام فقهی ایجاد نمود؛ به گونه‏ای که آن را در خور «پروژه احیا» کرد. این منظومه اعتقادی، امام را از ولایت فقیه به ولایت مطلقه فقیه سوق داده است. بر مبنای قرائت احیاگرایانه از ولایت مطلقه فقیه:

۱) فقه در پروژه احیاگری امام، ادعای ایجاد سازگاری میان دین و مدرنیته را ندارد چراکه (این رویکرد متعلق به روشنفکری دینی است)، بلکه آنچه منظور امام است دخالت دین از طریق فقه در جهان جدید و حضور هر چه بیشتر آن برای نوسازی جامعه است. لذا هیچ التزامی وجود ندارد که دین خود را با مدرنیته سازگار کند؛ بلکه احیای دین در این بیان به معنای حضور فعال دین در عرصه جامعه است.

۲) حال که قرار شد فقه قافله سالار احیای دین گردد، باید توانمندی خود را در جهان جدید نشان دهد. ابتدا باید منابع قدرت را به‏دست آورد تا از ابزارهای لازم برای توانمندی برخوردار گردد (امام خمینی، صحیفه نور، ص۱۹)، لذا فقیه به منظور تحقق احکام باید در رأس قدرت قرار گیرد و بدین‏گونه ولایت فقیه به حوزه سیاست نزدیک می‏گردد.

۳) با تسلط فقیه بر منابع قدرت، از سویی فقه در فرایند اجرا و آزمون قرار گرفته، اعتبار تجربی و کفایت عملیِ آن آزمایش می‏شود: «حکومت نشان‏دهنده جنبه عملی فقه در برخورد با معضلات اجتماعی، سیاسی، نظامی و فرهنگی است» (امام خمینی، منشور روحانیت، ص۱۶) و از سوی دیگر، توانمندی درونی فقه نیز ارزیابی می‏شود. از این‏رو ضرورت دارد تا نظام اجتهادی فعال شود و با توجه به مقوله «زمان» و «مکان»، از مسائل حادث در دنیای مدرن غفلت نکند (امام خمینی، منشور روحانیت، ص۱۹). هم موقعیت فقیه و هم ابزار دست او (اجتهاد) تا حدودی باید تغییر کند تا توانمندی فقیه حفظ گردد. بدین‏گونه، اجتهاد وارد مرحله جدیدی می‏شود.

۴) ولایت فقیه با استفاده از احکام اولیه و احکام ثانویه، نمی‏تواند همه مشکلات و مسائل حکومتی را حل کند. حکومت فقیه در دایره‏ای وسیع و گستره‏ای بیش از ظرفیت بالفعل فقه قرار دارد. از این‏رو با افزودن اقتدار فقیه و هم‏شأن دانستن او با پیامبر و معصومین(ع) او را باید صاحب احکام ولایتی و حکومتی(۵)نمود تا در کنار احکام اولیه و احکام ثانویه به حل مسائل جامعه بپردازد.

۵) با توجه به این ضرورت، ولایت مطلقه فقیه(۶)شکل می‏گیرد. مفهومی که لایه ظاهری آن سیاسی است و لایه عمیق‏تر آن مبیّن دیدگاه بقای جامعیت دین در دنیای مدرن است. ولایت مطلقه فقیه در معنای احیاگرایانه به این معناست که فقیه همانند پیامبر و معصومین، در احکام حکومتی و احکام مربوط به اجتماع اختیار مطلق دارد، و حتی می‏تواند احکام اولیه و ثانویه را موقتا تعطیل کند (امام خمینی، صحیفه نور، ص۱۷).

۶) با طرح ولایت مطلقه فقیه است که به بسیاری از مسائل جدید، پاسخ داده شده، فتواهای جسورانه ارائه گردیده و بسیاری از پاسخ‏هایی که فقه سنتی ناتوان از درک آن بوده، بر مبنای این تئوری به وجود آمده است. بسیاری از مسائل مربوط به دنیای معاصر را امام با همین نگرش حل نمودند.(۷)بنابراین، ولایت مطلقه فقیه راه را همچنان برای ادعای دین جهت دخالت در اجتماع بازگذارده است. حضور تعیین‏کننده دین در اجتماع، همان چیزی بود که امام آن‏را با احیای دین برابر می‏دانستند.(۸)

  • نتیجه

نظریه ولایت فقیه، درون پروژه احیاگرایی معنای دیگری می‏یابد. امام با توجه به تجارب سیاسی و عملی خود، به این درک رسیدند که تنها با همطراز نمودن اختیارات فقیه با پیامبر و ائمه معصومین (ع) است که فقه می‏تواند همچنان به عنوان برنامه‏ای احیاگرایانه مورد توجه قرار گیرد: «روحانیت تا در همه مسائل و مشکلات حضور فعال نداشته باشد نمی‏تواند درک کند که اجتهاد مصطلح برای اداره جامعه کافی نیست» (امام خمینی، صحیفه نور، ص۱۰۰). تنها با کسب اختیارات مطلق توسط فقیه است که «دین حداکثری» می‏تواند به حیات خود ادامه دهد. با شکست فقه و محقق نشدن شریعت، دین به حاشیه رانده خواهد شد. احیای دین به احیای شریعتِ آن وابسته است. بنابراین در دیدگاه امام هر نوع جریانی که به تضعیف قدرت فقه و فقیه بینجامد، نمی‏تواند جریانی احیاگرایانه قلمداد شود.

در مجموع می‏توان گفت که پروژه ولایت مطلقه فقیه، با تجربه زیست سیاسی امام نسبت مستقیم دارد و از دل مشکلات موجود بر سر راه احیای دین خلق شده است. لذا درک احیاگرانه از آن، ما را از تقلیل‏گرایی سیاسی باز می‏دارد. در باب چگونگی خلق این نظریه و امکان ظهور آن بیان کردیم که چنین نظریه‏ای تنها در کنار سه حوزه معرفتیِ فقه، فلسفه و عرفان ـ که امام در آنها صاحب‏نظر بوده‏اند ـ امکان ظهور یافت. بسیاری از مفاهیمی که در گفتمان «ولایت مطلقه» یافت می‏شود، وام‏هایی است که از حوزه‏های معرفتی دیگر اخذ شده است. مفهوم ولایت و ترجمه عرفانی از آن بر مبنای انسان کامل (ولی اللّه) این امکان را ایجاد کرد که فرد غیرمعصوم نیز بتواند «ولی» خوانده شود. هم‏چنین راجع به مفهوم «امام» نیز می‏توان سخن گفت. جهان‏شناسی عرفانی امام، مانع از آن شد که شریعت و فقه نقشی انحصاری در معرفت دینی وی بازی کند. لذا فقه تنها در حکم وسیله‏ای برای رساندن آدم‏ها به سوی توحید تلقی می‏شود و چنین دیدی موجب شد که نظام فقهی در مواجهه با مشکلات، دست به اصلاح خود زند. توانایی چنین اصلاحی را فقیهان دیگر در خود نمی‏دیدند. معرفت فلسفی امام نیز زمینه را برای حضور یک حاکم صالح و انسان کامل (متأثر از فلسفه ملاصدرایی) در رأس اداره جامعه فراهم آورد. وجود جاذبه‏های کاریزماتیکِ امام نیز ناشی از جاذبه‏های عرفانی ایشان بود. داشتن معرفت شهودی (معرفتی که فراتر از جهان محسوس است) امام را از انسان‏های عادی جدا می‏کرد و مقامی بالاتر به ایشان می‏داد؛ مقامی که یک فقیه، با دانستن فقه تنها به آنجا نمی‏رسد.

همه این جاذبه‏های شخصیتی امام، در نهایت به تئوری «ولایت مطلقه فقیه» منتقل شده است. ولی فقیه با ولایت مطلقه، تنها فقه‏دان نیست بلکه واجد همه خصوصیات یک انسان کامل است، و تنها با چنین درکی است که می‏توان به احیای دین پرداخت.

به‏طور خلاصه اگر بخواهیم درباره نظریه ولایت مطلقه فقیه امام در بستر اجتهاد سنتی قضاوت کنیم، خواهیم دید که این طریق، بهترین راه‏حلی است که می‏تواند به احیای دین کمک کند و آن را در جهان مدرن، حاضر سازد. به نظر می‏رسد هر نوع طرح دیگری (با تکیه بر اجتهاد سنتی) نمی‏تواند به این حد، حضور فعال دین را در جهان معاصر تضمین نماید.

نویسنده:عباس وریج کاظمی

منبع:فصلنامه حوزه و دانشگاه، شماره ۳۰

مرکز اسناد انقلاب اسلامی

منابع فارسی:

ـ امام خمینی، شرح دعای سحر، تهران: مؤسسه نشر و تنظیم آثار امام خمینی(ره)، ۱۴۱۶.

ـ امام خمینی، شؤون و اختیارات ولی‏فقیه، تهران: وزارت فرهنگ، ۱۳۶۹ـ امام خمینی، صحیفه نور، ج۲،۴،و۲۱.تهران: مؤسسه نشر و تنظیم آثار امام خمینی(ره)، ۱۳۷۲.

ـ امام خمینی، کتاب البیع، ج۲، قم: اسماعیلیان، ۱۳۶۸.

ـ امام خمینی، کشف الاسرار، انتشارات محمد، بی‏جا، بی‏تا.

ـ امام خمینی، منشور روحانیت، دفتر هشتم، امیرکبیر، ۱۳۶۲.

ـ امام خمینی، ولایت فقیه، ۱۳۷۲.

ـ جوادی آملی، عبداللّه، سیری در مبانی ولایت فقیه، نشریه حکومت اسلامی، ش۱، ۱۳۷۶.

ـ غزالی، ابوحامد امام محمد، احیاء علوم‏الدین، ج۴ و ج۱، بیروت: دارالقلم، بی‏تا.

ـ کپل، ژیل، اراده خداوند، ترجمه عباس آگاهی، [بی‏جا]، نشر فرهنگ اسلامی. [بی‏تا].

ـ کدیور، محسن، نظریه‏های دولت در فقه شیعه، تهران: نشر نی، ۱۳۷۶ـ کواکبیان، مصطفی، دموکراسی در نظام ولایت فقیه، سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۰.

منابع انگلیسی:

Martin V. ۱۹۹۷۱- “Khumaini, Knowledge and the political Process”, The muslim world, No. ۱.

Saleh B. ۱۹۹۱۲-“intellectual currents in contemporary in islam” The muslim world, No. ۵.

Seifzade H. ۱۹۹۶۳- Islam, muslims and the modern state, macmillanSoyyid. B. ۱۹۹۷۴- A Fundamental fear, zed books, london and newyork

Voll. J. ۱۹۸۶۵-“revivalism social transformations in Islamic history” The muslim warld, No. ۵.

۱ دانشجوی دکتری جامعه‏شناسی دانشگاه تهران.

۲. «کوشش کنید آقایان … در تحکیم فقه اسلام، در بسط فقه اسلام، این فقه غنی است. در عالم مثل فقه شما چیزی نیست، این فقه غنی را بسطش بدهید…»

۳. مراجعه شود به کتب و مقالات و آرای دکتر عبدالکریم سروش، به عنوان نمونه ر.ک: مقاله «دین اقلی و اکثری»، ماهنامه کیان، ش۴۱، ۱۳۷۶ و کتاب قصه ارباب معرفت.

۴. برای آگاهی بیشتر ر.ک:

Watt. W۱۹۸۹, Islamic, fundamentalism and modernity, Routledge London.

۵. احکام حکومتی به جمیع احکامی گفته می‏شود که حاکم اسلامی بنا بر تشخیص مصالح نوعیه و به عنوان رئیس حکومت اسلامی حق وضع و اجرای آن را دارد.

۶. «ولایت مطلقه فقیه» ولایتی است فارغ از هر قید، بدون لزوم اجرای مصلحت در امور عمومی یا خصوصی، ولایت استقلالی که جواز تصرف ولی، اراده وی است. (کدیور، محسن، «قلمرو حکومت دینی از دیدگاه امام خمینی»، مجموعه مقالات احیاء تفکر دینی، ۱۳۷۶، ص۳۹۸).

۷. نمونه‏ای از احکام حکومتی که امام استفاده نموده‏اند:

ـ جواز خیابان‏کشی‏ها که مستلزم تصرف در منزل یا حریم منزل اشخاص است؛

ـ جواز تحدید نسل و جلوگیری از ازدیاد بی‏رویه جمعیت؛

ـ احکام راجع به شطرنج، مجسمه و تصویر، خرید و فروش خون، غنا و موسیقی، پیوند اعضای بدن و … (ر.ک: فقیهان و زمان و مکان، مجموعه مقالات، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ج۴، ۱۳۷۴.)

۸. امام خمینی برای استقرار نظریه «ولایت مطلقه فقیه» بیش از همه، از روحانیان متحجر مورد فشار و تهمت قرار گرفته‏اند. مهم‏ترین مخالفان با این نظریه روحانیان بوده‏اند نه غیر روحانیان.

«راستی اتهام امریکایی و روسی و التقاطی، اتهام حلال کردن حرام‏ها و حرام کردن حلال‏ها، اتهام کشتن زن آبستن و حلیت قمار و موسیقی از چه کسانی صادر می‏شود، از آدم‏های لامذهب یا مقدس نماهای متحجر و بی‏شعور» (منشور روحانیت، ۱۳۷۲).

۰ ۰ رای ها
رأی دهی به مقاله
لینک کوتاه : https://kamalemehr.ir/?p=41610

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
0
افکار شما را دوست دارم، لطفا نظر دهیدx
()
x