تاریخ : جمعه, ۲ آذر , ۱۴۰۳ Friday, 22 November , 2024
2

دیدار با امام زندگی من را با هشت بچه دگرگون کرد/ شب‌ها در کیوسک تلفن می‌خوابیدم/ دخترم را هر شب ساعت ۱۰ برده و صدایش را در سلول من پخش می‌کردند

  • کد خبر : 35805
  • ۰۶ اردیبهشت ۱۳۹۳ - ۸:۰۵
دیدار با امام زندگی من را با هشت بچه دگرگون کرد/ شب‌ها در کیوسک تلفن می‌خوابیدم/ دخترم را هر شب ساعت ۱۰ برده و صدایش را در سلول من پخش می‌کردند

برنامه شناسنامه این هفته با حضور «مرضیه حدیده چی» (طاهره دباغ) از شبکه سوم سیما روی آنتن رفت.

به گزارش سرویس سیاسی کمال مهر؛«مرضیه حدیده‌ چی» (طاهره دباغ) در برنامه شناسنامه در مورد نخستین دیدار خود با امام(ره) گفت: بعد از آزادی امام از زندان ایشان به قم تشریف بردند و هر روز صبح تا ظهر با مردم ملاقات داشتند. من هم با اصرار به همسرم ایشان را قانع کردم که یک روز برای ملاقات با امام(ره) به قم برویم.

وی ادامه داد: وقتی به قم رسیدیم ظهر بود و ملاقات تمام شده بود و امام برای اقامه نماز به حرم رفته بودند. ما هم به سمت حرم حضرت معصومه (س) حرکت کردیم و بعد از اقامه نماز و صرف ناهار به سمت ماشین‌های تهران- قم رفتیم که به خانه بازگردیم.

دباغ افزود: در ماشین نشسته بودیم و منتظر بودیم تا ظرفیت تکمیل شود و به سمت تهران راه بیفتیم که راننده آمد و گفت آقا به مسجد امام حسن آمده، اگر کسی آقا را ندیده بیاید. ما هم به سرعت از ماشین پایین آمدیم و به سمت مسجد حرکت کردیم. وقتی می خواستیم وارد مسجد شویم پیرمردی که دم در مسجد ایستاده بود گفت خانم ها نباید وارد مسجد شوند. من هم بدون اینکه به او جوابی دهم وارد مسجد شدم. حضرت امام(ره) نشسته بودند و حاج آقا مصطفی در کنارشان حضور داشتند. همینطور که پوشیه روی صورتم بود به سمت امام(ره) تعظیم کردم و حضرت امام هم با تکان دادن دست مبارکشان و آقا مصطفی با نگاهشان جواب ما را دادند.

وی اظهار داشت: فکر می‌کنم همین دست تکان دادن امام و نگاه آقا مصطفی انقلابی راستین در وجود بنده ایجاد کرد. از آن موقع به بعد همه دغدغه ام این بود که دوباره به قم برگردم و امام را ملاقات کنم. دیدار با امام زندگی من را با هشت بچه دگرگون کرد.

دباغ افزود: من درس حوزه می خواندم. شهید سعیدی به عنوان پیش نماز مسجد موسی بن جعفر (ع) فعالیتشان را آغاز کردند. این مسجد نزدیک منزل ما بود و شهید سعیدی با اصرار زیاد حاضر شدند کلاسی را برای خانم ها ترتیب دهند و در نهایت ۱۴-۱۵ نفر از خانم های محل در این کلاس ها درس های حوزه را ادامه می دادیم.

وی اضافه کرد: سال ۴۳ ارتباط ما با شهید سعیدی یک مقدار خانوادگی شده بود و ایشان با خانواده ام هم در ارتباط بودند. بعد از شهادت شهید سعیدی (سال ۴۹) خیلی وضعیت بد شد و من مدتی شب ها در کیوسک های تلفن می خوابیدم که توسط ساواک دستگیر نشویم.

وی همچنین گفت: سال ۵۲ برای اولین بار توسط ساواک دستگیر شدم. عروسی یکی از بچه های دانشگاه علم و صنعت در منزل ما بود و سعی کردیم بدون اطلاع ساواک این مراسم را برگزار کنیم. صبح که برای نماز از خواب بیدار شدم، کیسه زباله را برداشتم تا جلوی در بگذارم که یک آقایی پای خودش را میان در قرار داد و اجازه نداد در را ببندم. گفتم شما؟ گفت ما ماموریم که خانه را بازرسی کنیم. عروس و داماد در یک اتاق خواب بودند و چند نفر دیگر از بچه ها هم خوابیده بودند که متاسفانه همه آن ها دستگیر شدند. چند شب بعد دوباره به منزل ما مراجعه کردند و گفتند باید برای پاسخگویی به چند سوال همراه ما بیایید. حدود ۷-۸ روز زیر دست ماموران ملعون و حیوان صفت ساواک بودیم که دیدم در سلول باز شد و دیدم دخترم که چند ماهی بود وارد ۱۴ سالگی شده بود داخل سلول شد.

دباغ ادامه داد: دخترم گفت به منزل ما آمدند و گفتند هر کسی یک خطی بنویسد و خط من را با خطی که در دفترچه سرودهای عراق بوده تطبیق داده اند و مرا دستگیر کرده اند، از صبح اینجا هستم و از هر غلطی که دوست داشته اند هم انجام داده اند اما من هنوز حرفی نزده ام! گفتم مادر تو به آن ها بگو این سرودها زیبا بود و دوست داشتم یاد بگیرم.

دباغ در بخش دیگری از مصاحبه تلویزیونی خود در مورد شکنجه های ساواک اظهار داشت: مساله اولی که برای من و دخترم خیلی مهم بود مساله حجاب بود که آن ها اجازه ماندن چادر نمی دادند. دو پتوی سربازی به ما داده بودند که ما از این پتوها به جای چادر استفاده می کردیم که این موضوع باعث شده بود همه ما را مورد تمسخر قرار دهند.

وی افزود: دخترم را هر شب ساعت ۱۰ می بردند و صدایش را در سلول من پخش می کردند. بلاهایی که سر این بچه می آوردند طوری بود که انسان شرم می کند به آن اشاره داشته باشد. ۵-۶ حیوان به جان دختر ۱۴ ساله می افتادند و او جیغ می زد  و من هم صدایش را می شنیدم اما کاری از دستم بر نمی آمد و فقط به خدا و معصومین پناه می بردم. یکی از شب ها وقتی در سلول باز شد دیدم دو سرباز زیر بغل دخترم را گرفته اند و دارند او را به سلول می آورند. با خودم گفتم الحمدلله به شهادت رسید و از دست این ها خلاص شد و من هم از خدا بابت این لطفی که در حقم کرد تشکر می کنم. ساعت می گذشت اما دخترم به هوش نمی آمد و سربازها هر چقدر با سطل آب روی او می ریختند، فایده ای نداشت. من که به شدت نگران بودم با مشت به در می کوبیدم. آیت الله ربانی شیرازی که در بند ما بودند با صدای بلند آیه ای را خواندند که من به خودم آمدم و گفتم چه کار داری می کنی؟ تو برای خدا کار کرده ای بعد داری به دشمن التماس می کنی؟

دباغ گفت: دو رکعت نماز صبر خواندم. چند دقیقه بعد آمدند و این بچه را داخل یک پتوی سربازی گذاشتند و بردند. بعد از ۱۶ روز دخترم را برگرداندند به سلول. من سریع پتو را روی سرش کشیدم تا اگر حرفی می زند ساواکی ها نشوند. رضوانه (دخترم) گفت که در بیمارستان هم شکنجه بود و دست هایم به تخت بسته شده بود و هر ۲۴ ساعت، فقط یک بار اجازه می دادند از سرویس بهداشتی استفاده کنم. نکته جالب این بود که می گفت هیچ کدام از این شکنجه ها مهم نیست، من در این ۱۶ روز نماز هایم را به شکل خوابیده و بدون وضو خواندم، نمازهایم را باید دوباره بخوانم یا خدا قبول می کند؟ گفتم خدا حتماً قبول خواهد کرد. نماز تو زیباترین نمازی بوده که خوانده ای.

مرضیه دباغ در ادامه مصاحبه تلویزیونی خود گفت: هیچ وقت به راهی که طی می‌کردم شک نکردم. علتش هم ملاقات اولی بود که با امام(ره) داشتم. ایشان با حرکت سرشان تمام وجودم را تسخیر کردند و باعث شد هیچ وقت نه خسته شوم و نه به خودم شکی راه دهم.

وی افزود: بعد از شش ماه از زندان آزاد شدم. خدمت یکی دو تن از روحانیون تهران رفتم و خواهش کردم درسم را خدمتشان ادامه دهم اما هیچ کدام حاضر به این کار نشدند و گفتند شما با سعیدی بودی و از این موضوع ترسیدند. در نهایت آیت الله موسوی همدانی حاضر شد هفته ای یک بار من را برای درس بپذیرند و در نهایت خدمت ایشان درسم را به پایان رساندم. بعد از شش ماه دوباره دستگیر شدم. در اثر شکنجه ها بدنم به طور کلی عفونت کرده بود و تا نزدیک زانوهایم زخم شده بود. بچه های چپی بدون اطلاع بچه مسلمان ها، نامه ای برای فرح نوشتند که بوی تعفن این پیر زن در سلول خیلی ما را اذیت می کند. در نهایت پزشکی برای معاینه من به سلول آمد و به ساواک گفت این خانم خیلی زنده باشد، ۷-۸ ماه است. من را به بیمارستان آریا فرستادند و جراحی رویم انجام شد. بعد از چند روز محمد منتظری با لباسی مبدل به بیمارستان آمد. پاسپورتی که آماده کرده بود را همراه با مقداری پول به من داد و گفت صبح که برای وضو می روید، از دستشویی توالت به حیاط بیایید.

دباغ ادامه داد: من صبح این کار را انجام داد و سوار ماشین شدم و بعد از عوض کردن لباس با پاسپورتی که به نام زینت احمدی نیلی بود به سمت انگلستان پرواز کردم.

دباغ در مورد حضورش در لبنان و سوریه هم اظهار داشت: آنجا خدمت امام موسی صدر رسیدیم. ایشان ما را به دکتر چمران ارتباط دادند. ایشان (دکتر چمران) در یکی از پادگان های لبنان که نزدیک به مرز سوریه بود آموزش نظامی می دادند. چند اتاق در اختیار خانم ها بود و بقیه پادگان در اختیار آقایان بود و از کشورهای مختلف برای آموزش می آمدند. آقای غرضی، محمد منتظری و دیگر برادران در این پادگان بودند. بعد از سپری کردن دوران آموزش کارهای تدارکاتی به ما سپرده می شد. تا اینکه اواخر سال ۵۶ واقعاً به گرسنگی افتاده بودیم و هیچ مسافری به سوریه نمی آمد و دستمان به جایی بند نبود.

وی ادامه داد: ماموریتی از سوی برادران به من سپرده شد و به نجف رفتم تا امام را ملاقات کنم. در این ملاقات محضر امام عرض کردم من دباغ هستم. فرمودند همان دباغی که با سعیدی بودید؟ فرمودند بنشینید و از شکنجه های داخل زندان برایمان بگویید. من هم مقداری از حیوان صفتی ساواکی ها گفتم که امام(ره) صحبتم را قطع کردند و گفتند ولی من شنیده ام دخترت را هم به زندان آورده اند، چرا از این موضوع چیزی نگفتی؟ بگو می خواهم بدانم.

وی افزود: در ادامه این ملاقات خدمت امام(ره) عرض کردم من و ۱۷ برادری که در سوریه و لبنان هستیم گرسنه ایم. ایشان فرمودند بروید، من می فرستم تحقیق کنند. بعد از این موضوع هم مقرر کردند ماهی ۲۰ تومان برایمان می فرستادند. ۲۰ تومان برای ۱۸ نفر آدم که فقط سه خانه تیمی داشتیم، یک روز از دفتر امام موسی صدر به آقای غرضی گفتند خانمی که اینجا هست (خواهر طاهره) باید سریع خودشان را به فرانسه برسانند. در نهایت با برنامه ریزی برادران به نوفل لوشاتو رفتم.

دباغ اظهار داشت: در نوفل لوشاتو حاج احمد آقا گفتند پلیس فرانسه فشار آورده که یک پلیس زن در منزل حضور داشته باشد. امام(ره) موافقت نکرده و فرموده‌اند خواهر طاهره بیاید. در نهایت بنده در داخل بیت حضرت امام وارد شدم و یک سری کارها مثل تهیه غذا، شست و شوی لباس امام و… که بهم سپرده شده بود را انجام می دادم.

وی تصریح کرد: غذای امام یک تکه مرغ،لپه، لیمو عمانی و پیاز بود و غذای بقیه هم گوجه و تخم مرغ. سه ماه و ۱۶ روز برای حضرت امام آبگوشت پختم و شب ها هم نان و پنیر و انگور میل می کردند. یک روز به ایشان عرض کردم برایتان سخت نیست که هر روز آبگوشت با نان باگت میل می کنید؟ ایشان مکثی کردند و فرمودند شما فکر می کنید مردم در این موقعیت به همین غذا هم دسترسی دارند؟

مرضیه دباغ در بخش دیگری از «شناسنامه» گفت: به دلیل مشکل قلبی که برایم ایجاد شده بود در بیمارستان بستری شده بودم. حاج احمد آقا آمدند تا اجازه مرخصی ام را بگیرند و با هواپیمای امام به ایران برگردیم اما پزشکان اجازه مرخصی ام را ندادند و گفتند هنوز خطر وجود دارد. حاج احمد آقا با بغض آمدند و گفتند امام علی رغم اینکه گفته بودند در هواپیما زن نباشد اما فرموده بودند شما را همراه با خود به ایران ببریم اما پزشکان اجازه مرخصی شما را نمی دهند.

وی بیان داشت: به هر حال دو روز بعد مرخص شدم و همراه با دو تن از برادران دیگر از طرف امام مامور شدیم تا پیروزی انقلاب در منزل نوفل لوشاتو بمانیم تا جوابگوی پرسش خبرنگاران باشیم. شب ۲۲ بهمن در رختخواب بودم و رادیو گوش می دادم که دیدم سرود پیروزی انقلاب از رادیو پخش شد و ۲۷ بهمن بود که حضرت امام به ما سه نفر اجازه دادند به ایران برگردیم.

وی اظهار داشت: من از اواسط سال ۵۳ تا ۵۷ خانواده را ندیده بودم و از آن ها بی خبر بودیم.

دباغ در ادامه برنامه در مورد پایه گذاری سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هم اینطور گفت: مشکلاتی در کمیته ایجاد شده بود و در آن روبه همه باز بود و همین موضوع باعث بروز مشکلاتی شده بود.

وی اضافه کرد: امام(ره) تاکید داشتند تشکیلاتی برای حفظ و حراست از دستاوردهای انقلاب ایجاد شود و به آیت‌الله لاهوتی حکمی دادند و من به همراه چند تن از برادران شب‌ها جلساتی داشتیم و برنامه‌ریزی می‌کردیم تا چهارچوب این تشکیلات شکل بگیرد. امام(ره) هم بعضی از این مطالب را تایید کردند. ماموریتی به بنده و آقای لاهوتی داده شد تا با اشارات حضرت امام سپاه را در منطقه غرب کشور تشکیل دهیم.

وی افزود: من هنوز هم سپاهی هستم اما سمت خاصی در سپاه ندارم. فکر می کنم شما در هیچ یک از انقلاب های دنیا نمی توانید تشکیلات نظامی با این نظم و پیشرفت و استقامت پیدا کنید.

دباغ در مورد دوران نمایندگی مجلس خود هم گفت: دوره دوم مجلس از تهران وارد مجلس شدم و دوره پنجم هم نماینده مردم همدان بودم. در آن زمان من فقط عضو حزب الله بودم و به هیچ جناحی وابسته نبودم. امام(ره) هم به این جناح بندی ها اعتقادی نداشتند.

وی تصریح کرد: یکی از آقایان یک روز خدمت امام(ره) رسید و گفت شما به روحانیت مبارز اینقدر پول دادید تا در انتخابات فعالیت داشته باشد. اما ما الان جدا شده ایم و روحانیون مبارز را تشکیل دادیم. امام فرموده بودند یک مقدار پول هم در اختیار شما قرار می دهیم، برای ما فرقی نمی کند. اگر در خط انقلاب باشید، با هر اسمی مورد توجه مردم هستید.

وی همچنین گفت: در مجلس پنجم که یکی دو نماینده مانتویی هم بودند گفتم هیچ نماینده ای حق ندارد بدون چادر وارد صحن مجلس شود که این جمله باعث شد مورد خشم عده ای هم قرار بگیرم. تا اینکه آقایان متوجه شدند چه مساله ای پشت این صحبت بود و آمدند عذرخواهی کردند.

دباغ در مورد ارزیابی خود از عملکرد ادوار مختلف مجلس هم اظهار داشت: در ادوار مختلف مجلس عده ای از نمایندگان مخلص را می بینید که دلتان به آن ها گرم است اما نمی توان به آدم هایی که به فکر جناح بازی خود هستند دلگرم بود.

وی افزود: بعد از مجلس پنجم من حقوقی دریافت نمی کردم و حقوق ناچیزی به عنوان مستمری بازنشستگی دریافت می کردم. با این وجود باید دو خانواده را هم سرپرستی می کردم. به دلیل اینکه این حقوق کفایت نمی کرد، شب ها با ماشینم مسافر کشی می کردم. وقتی این خبر پخش شد، آقا (رهبری) خیلی ناراحت شده بودند و فرمودند خرج این سه خانه را من می دهم و شما دیگر حق ندارید مسافر کشی کنید.

دباغ در مورد دیدارش با گورباچف اظهار داشت: من مسئولیت زندان ها را داشتم و وارد زندان کچویی شدم که به خانم های زندانی سرکشی داشته باشم. از دفتر اعلام شد که حاج احمد آقا از جماران دنبال شما هستند. با ایشان تماس گرفتم و ایشان گفتند که امام(ره) برای گورباچف نامه ای دارند که از بین خانم ها شما را انتخاب کرده اند و از بین آقایان هم آقای جوادی آملی و جواد لاریجانی را انتخاب کرده اند تا این نامه را به گورباچف برسانید. من استخاره کردم تا ببینم این کار را بپذیرم یا خیر که استخاره خوب آمد. به جماران رفتم و حاج احمد آقا گفتند آماده باشید هر وقت امام دستور دادند به شوروی خواهید رفت.

وی ادامه داد: وقتی به فرودگاه رفتیم حاج احمدآقا آمد و گفت وصیتنامه هایتان را بنویسید، امام فرموده اند ممکن است آمریکایی ها هواپیمایتان را بزنند یا مجبورتان کنند در اسرائیل فرود بیایید، شاید هم روس ها اجازه بازگشت ندهند. در نهایت رفتیم و واقعاً هم جای بسیار مخوفی برای ما در نظر گرفته شده بود. هفت ماه از این موضوع نگذشت که آیت الله موسوی اردبیلی اعلام کردند جوانان مسلمان ِآزاد شده شوروی برای ماه مبارک رمضان نیاز به قرآن دارند. هرکس قرآن اضافی دارد به ما برساند تا ما برای این افراد ارسال کنیم.

دباغ در ادامه مصاحبه تلویزیونی خود همچنین گفت: هیچ وقت به انقلاب بدون امام(ره) فکر نکرده بودم. سال ۶۰-۶۱ من در مکه ماموریت سرپرستی همسران و مادران شهدا را داشتم. یکی از بچه ها آمد و گفت یک خانم عربستانی گفته می‌خواهم مسئول اصلی شما را ببینم. این خانم آمد و نزدیک به یک کیلو طلا به من داد و گفت این طلاها متعلق به شیعیان اینجاست که برای جبهه جمع کرده ایم. این طلاها را به امام اهداء کنید. این خانم به من گفت ما فکر می کنیم این سید علی می تواند جانشین امام باشد. چرا شما مدام می گویید منتظری منتظری؟ من عصبانی شدم و از سر سفره بلند شدم و گفتم ما به کسی اجازه نمی دهیم در مسائل حکومتی کشورمان دخالت کند.

وی افزود: طلاها را به نماینده امام در مکه تحویل دادم و وقتی برگشتیم به خودم اجازه ندادم این موضوع را با امام مطرح کنم. روزی که گفتند دختر آقای منتظری به مدرسه های قم رفته و عکس امام(ره) را شکسته و عکس آقای منتظری را به دیوار زده، من خیلی خودم را سرزنش کردم که چرا آن زن عرب را از خودم رنجاندم و با تندی با او برخورد کردم.

دباغ اظهار داشت: وقتی آقای خامنه‌ای به کره شمالی رفته بودند، تلویزیون تصویر سان دیدن ایشان از ارتش کره را نشان می داد که من هم در منزل امام(ره) همراه با ایشان و خانواده شان مشغول تماشای این تصاویر بودیم. امام(ره) فرمودند ببینید چقدر رهبری برازنده ایشان است. حاج احمد آقا فرمودند حرف شما بودار بود اما امام(ره) دیگر جواب کسی را ندادند.

وی ادامه داد: در شیراز سخنرانی داشتم که خبر رحلت امام را شنیدم و بی اختیار زانوهایم از کار افتاد. پاهایم را گچ گرفتند و با ولیچر به جماران رفتم و در اتاق حضرت امام نشستم. نزدیک به نماز مغرب و عشاء بود که من را به مصلی بردند و با جنازه حضرت امام وداع کردم.

دباغ در پایان برنامه هم در مورد اسامی زیر اینطور نظر داد:

آقای دباغ: مردی که برای انقلاب همیشه سعی کرده طرف خدا و ولایت فقیه باشد.

شهید سعیدی: مردی که برای جامعه ناشناخته باقی مانده.

خانم ثقفی: مظلوم ترین زنی که در انقلاب ناشناخته باقی مانده است.

حاج احمد خمینی: مقدار زیادی از مطالب انقلاب بدون شنیدن دفن شد.

شهید محمد منتظری: او هم ناشناخته است. حتی پدرش در حقش بد کرد.

مرحوم منتظری: انشاالله خدا از او بگذرد.

آیت الله هاشمی رفسنجانی: ایشان در حد توانش برای انقلاب زحمت کشیده. اگر گاهی بچه ها هم کار خلاف می کنند ما حق نداریم حق و حقوق مادر و پدر را برای خطای فرزند نادیده بگیریم.

سیدمحمد خاتمی: ایشان انسان فرهنگی و خوبی هستند. انشاالله زحماتی که برای انقلاب کشیدند مورد لطف خدا قرار بگیرد.

میرحسین موسوی: حضرت امام برای ایشان در دوران نخست وزیری زحمت زیادی کشید اما متاسفانه ایشان از این موقعیت وسرمایه گذاری امام به نحوه درستی بهره برداری نکرد.

حسن روحانی: ما فعلاً ایشان را دعا می کنیم. همانطور که دل مردم از رای آوردن ایشان شاد، انشاالله ایشان بتواند با توفیق هایشان دل مردم را شاد کند.

انتهای پیام/

۰ ۰ رای ها
رأی دهی به مقاله
لینک کوتاه : https://kamalemehr.ir/?p=35805

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
0
افکار شما را دوست دارم، لطفا نظر دهیدx
()
x