به گزارش گروه استانی«کمال مهر»، مجید ایزدیار برادر شهید مدافع حرم رضا ایزدیار به مناسبت بازگشت پیکر مطرح ایشان در گفت و گو با “تیتر۱” گفت: ما هشت سال تفاوت سنی داشتیم با ایشان، البته شهید ایمانش بیشتر بود اما از نظر سن ظاهری بنده هشت سال بزرگتر بودم.
برادر شهید ایزدیار با اشاره به خصوصیات اخلاقی برادرش افزود: یکی از خصوصیات برجسته ایشان این بود که عجیب نسبت به پدر و مادر احترام داشتند تا حدی که بنده کم می آوردم، منزل ایشان در چند سال اخیر با منزل پدرم ۶-۷ کیلومتر فاصله داشت دائم به آنها سر میزد، من تعجب می کنم چه کسی می تواند چنین روحیه ای داشته باشد، دو زانو جلوی مادر می نشست، می رفت سراغ آشپزخانه می گفت مادر ظرف نشسته نداری برایت بشورم؟
مجید ایزدیار در ادامه اظهار داشت: بعضی وقت ها می شد که صبح زود نان می گرفت و پیاده به خانه می آورد تا مادر نان تازه بخورد، خیلی ولایتمدار بود، دلسوخته آقا بود می گفت هرچه آقا و رهبر بگوید، باید دید انگشت رهبر کجاست؛در فتنه ۸۸ می گفت خیلی باید مواظب باشیم تا ببینیم آقا کجا را نشان می دهد، اهل غیبت نبودند و خیلی چیزها را می دانست اما می گفت ولش کن خودشان و خدایشان میدانند، بر اساس همین ویژگی ها بود که خدا او را آسمانی کرد و برد.
وی عنوان کرد: در زمان جنگ من به جبهه می رفتم و زمانی که بر می گشتم می گفت میخواهم به جبهه بروم ولی مرا اعزام نمی کند چون سنم کم است، مدام خود را به در و دیوار می زد تا به جبهه برود آخر موفق شد در اواخر سال ۶۵_۶۶ خود را به کربلای ۸ برساند، خیلی خوشحال بود گفتم چه شده است آقا رضا؟ گفت بالاخره به جبهه آمدم، خیلی روحیه عجیبی داشت، در گردان که بودیم مراقب خیلی مسائل بود.
برادر بزرگتر شهید ایزدیار در خصوص اعزام ایشان به سوریه عنوان کرد: فرمانده سپاه می گفت هفته ای دو روز مرتب پیش من بود،آقا رضا گفت: من بروم سوریه، گفتم نه برادر شما قبلاً شهید شده نمی شود بروی. یک روز آمد پیش من و زار زار گریه می کرد اما او را بیرون کردم و خیلی جدی دعوایش کردم، رفت و دو روز بعد آمد و جلوی اتاق من ایستاد بنا کرد به گریه کردن؛ گفتم چه میخواهی؟ گفت می خواهم بروم به سوریه و تو نمی گذاری؛ فرمانده گفت آنقدر دلم شکست که گفتم آقا رضا برو.
وی در خصوص آخرین روزهای عمر شریف ایشان گفت: همرزمان او گفتند در آخرین وداع گفتند برویم حرم حضرت زینب زیارت کنیم، نیمه شب به حرم رفتیم، گفت بچه ها از هم جدا شویم هیچ کس با دیگری حرف نزند تا نیم ساعت؛ رفت گوشه ضریح نشست و دقیقاً نیم ساعت بعد با چشمان گریان خوشحال پیش ما آمد و گفت بچه ها برویم، مثل اینکه خانم حضرت زینب به ایشان الهام کرده بود که باید پیش ما بیاید.
مجید ایزدیار درباره نحوه شهادت برادرش افزود: در شمال حلب تعدادی از نیروها محاصره می شوند، آقا رضا آنجا فرمانده گروهان شده بود همرزمانشان می گفتند آمد ما را نجات دهند که تیر خورد و تیر پهلویش را برده بود؛ الان یک سال میشود که ایشان رفتند، ۲۵/ ۱۱ /۹۴ روز دوشنبه ساعت ۵ صبح در شمال حلب در سوریه آسمانی شدند.
وی اظهار داشت: آخرین دیدار من با ایشان در کرج بود من در یادواره شهدا رفته بودم، تمام که شد گفت داداش بیا برویم چای بخوریم، چای را در دفترش آماده کرد گفت داداش می خواهم بروم، خیلی خوشحال بود، دیگر ایشان را ندیدم روزی تلفن زد و گفت داداش فردا صبح پرواز داریم برای سوریه اگر ندیدمت خداحافظ.
برادر شهید ایزدیار در پایان گفت: رفتم خانه ایشان گفتم داداش پایش تیر خورده کمی زخمی شده است همسرشان آمادگی نداشتند، هر روز خانمش می گفت کی می آید؟ گفتم هزینه دارد، داعشی ها برا مبادله می خواهند ۲۰ یا ۳۰ نفر را بدهیم تا آقا رضا را تحویل دهند؛ هنوز جمله اش یادم است تاریخ باید آن را ثبت کند که گفت: به خدا قسم راضی نیستم یک ریال، یک داعشی یا یک وجب زمین بدهیم و آقا رضا را بگیریم؛ فاطمه زهرا قبر ندارد آقا رضا هم چیزی نداشته باشد؛ دیگر سپردم به خدا؛ آقا رضا فدای فاطمه زهرا.
انتهای پیام/