متن این نامه به شرح ذیل است:
بسم رب الشهدا و الصدیقین
“و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیلالله اموت بل احیاء ولکن لا تشعرون”
“کسی را که در راه خدا کشته شد، مرده نپندارید، بلکه او زنده جاوید است، ولیکن شما این حقیقت را نخواهید یافت.” سوره بقره، آیه ۱۵۴
امروز که قریب به سی سال از آغاز جنگ تحمیلی و معنا کردن عشق و ایثار توسط بزرگ مردانی که در هشت سال نبرد نابرابر با دنیای استکبار ایستادگی را تا ابد برایمان جلوه کردند و با گذشتن از همه هستی خود به ما درس ولایتمداری دادند، می گذرد به یقین تنها کاری که از دست ما جاماندگان غافله شهادت، برمی آید ادامه دادن راه آن بزرگواران و فراموش نکردن راه و طریقی است که به خاطر آن دعوت حق را لبیک گفتند .
مگر مهیا کردن یک آمبولانس مجهز برای حمل پیکر شهید “زهیر بان پرور” که یادگارهشت سال پایداری و غیرت بود چقدرهزینه داشت که از آن سر باز شد؟
آیا حق وی بر گردن شما کمتر از بدرقه ای محترمانه ، آبرومند و در خور مقام والای این شهید و خانواده بزرگوار او بود؟
بدانید؛ زهیر و همرزمانش هیچ گاه از این انقلاب سهمی نخواستند و تنها برای دفاع از ناموس و شرفشان، جانشان را در طبق اخلاص گذاشتند و رفتند، گواه این مطلب زندگی ساده و بی آلایش آنهاست.
شهید”زهیر بان پرور” در کنج اتاقی ۹ متری، در آپارتمانی استیجاری در آرزوی دیدن حیاط و وتنفس هوای آزاد و بدون هیچ ادعا و سهم خواهی، پس از چندین سال تحمل رنج و درد به لقاءالله پیوست.
جانباز شهید “زهیر بان پرور” بسیجی فعال، رزمنده دلاور، معلم دلسوز و سرافراز در کمال بزرگواری، متانت و عزت نفس هیچگاه از شما طلبی نکرد اما نباید شان او حفظ میشد؟
آیا این حق یک جانباز و بسیجی فرهنگی است که هم درد و رنج بیماری را تحمل کند و هم در سایه بی ملایمتی و کم لطفی مسئولان که وظیفه ی اصلی آن ها و تاکید موکد امام راحل و رهبر انقلاب، حفظ و تکریم این خانواده هاست ،در بستر بیماری به لقاء الله بپوندد و هم با بی حرمتی بدرقه شود.
آیا این است حق جانبازان و شهدایی که برای حفظ این مرز و بوم جانفشانی کردند؟و آیا یک شهید ما هنوز با یک آمبولانس برابری نمی کند!!
إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ
همانا خدا به آنچه در درون سینه هاست داناست.
جمعی از جانبازان ، ایثارگران و خانواده شهدا
گفتنی است پیکر جانباز شهید “زهیر بان پرور” روز جمعه ۱۴/۶/۹۳ از مقابل منزلش تشیع و برای خاکسپاری به زادگاهش شهر ایلام منتقل شد.
مسئولین خجالت خجالت…
شهید بان پرور دبیر دوران دبیرستانی من بود.
بدان ای شهید اگه بچه های سال دوم و زنگ ادبیات خبر داشتن رو دوششون تا ایلام میبردنت.دلمون واسه زیارت عاشوراهای اول زنگ لک زده.
مارو ببخش و حلالمون کن