به گزارش گروه بین الملل «کمال مهر»؛ پرویز حاجی زاده – سقوط اخلاقی تنها مخصوص به جهان غرب نیست اگرچه این بخش از جهان نقش محوری در شقاوتهای مدرن دارد. انسان پیش از اینکه این دین و یا آن دین و مرام را داشته باشد، انسان است. سابق گمان می کردند که انسان با ذهن خالی بدنیا می آید اما امروز دانش می گوید که انسان با دانشی بدنیا می آید که زندگی حقوقمند او را ممکن می کند. یعنی از لحظه نخست انسان به حقوقی عمل می کند که زندگی دوامش عمل به آنهاست. بعد در جریان زندگی و بزرگ شدن است که طرز فکرهایی پیدا می کند که او را از خوی بیگانه یعنی از حقوق خویش غافل می کند.
انسانها حقوقمند بدنیا می آیند. چگونه است که بشریت امروز این واقعیت را نمی پذیرد؟ نه بخاطر اینکه دانش جدیدا به این نتیجه رسیده است همه انسانها باید قبول کند. بلکه دینهای بسیاری از جمله یهودیت و مسیحیت و اسلام همین امر را بیان می کردند که انسان زورگو و خشونت طلب بدنیا نمی آید. اسلام می گوید انسان بر فطرت خدائی بدنیا می آید. با اینحال می بینیم که بشریت به کلی از این حق غافل است. برای نمونه، فلسطین، یک یهودی صهیونیست به صرف اینکه خود را اسرائیلی می داند به خود اجازه می دهد فلسطینیان را در نهایت شقاوت و جنایت از بین ببرد.
این امر که مردمی ادامه حیات خود را در سرزمینی که از دیگری گرفته اند در مرگ صاحبان واقعی آن سرزمین می دانند یک امر است و این امرکه انسانیت فراموش شده است و زندگی انسان همه اش سیاست و سیاست همه اش جستجوی قدرت شده است امر دیگری است. اما انسان، انسان است. آنهایی که می گویند فلسطین مسئله اول ما نیست،باید از این افراد پرسید آیاانسان بودن مسئله اول ما نیست؟ انسانی زندگی کردن مسئله اول ما نیست؟ چه کسی جز زیر سلطه ها از غفلت از این امر از این واقعیت از این حقیقت از این زیستن در حقوقمندی زیان می کند؟ البته سلطه گر ها هم زیان می کنند، چون آنها تا تخریب نشوند نمی توانند تخریب کنند.
سکانس نخست: منافقین خلق
در سپهر سیاست ایران، دیری است که گروهک تروریستی منافقین (مجاهدین خلق) به کنج خود خواسته اقلیمی بیگانه در افتادهاند؛ و نقش و تأثیرشان را دیگر کسی به چیزی نمیگیرد، مگر پخمه های سیاسی یا کوردلان وطن فروشی که عمری را به پای این فرقه تباه کرده و هویت دیگری برای خود نشناختهاند.
این سازمان تروریستی و خوارج شیعی نما سرمایه سترگی از جوانانی آرمانخواه را هدر داده و وابستگانش را به سودای سرابی فریفته و به انزوای سالهای پیری رساندهاند.
آنچه از نام و آوازه بلند مجاهدین خلق در آستانه انقلاب اسلامی۵۷، باقی مانده، میزهای مفلوکی در پیاده روهای شهرهای کشورهای غربی است، که پرچمی با هیبت شیری ترسناک به دورشان پیچیده و چند جلد کتاب و جزوه بر آنها تلنبار کردهاند. پیرامون آنها، چند جوان در لباسهای شلخته و چرک و چروک، در کمین توریستها و رهگذران بیخبر، التماس کنان به دنبال آنها روانند تا احیانا امضاهائی در تأیید مطلوبشان بگیرند. بسیاری از ایرانیان برای دور شدن از این نکبت، راهشان را کج میکنند، یا به نقطه دیگری چشم میدوزند، مانند وقتی که میخواهند چشمشان را از چشم دیوانهای که در گذرگاهی فریاد میزند برگیرند، تا با این بیچارگان روبرو نشوند و از آدم واره هائی برهند که با کلماتی از بر، یکنواخت ثنای انقلاب ایدئولوژیک فرقهشان را میگویند و از برکات وصلت «مریم و مسعود» و از بهشت موعودی سخن میرانند که ایندو وعده میدهند.
چنین است که آبروی بنیاینگذاران از جان گذشتهای مانند محمد حنیف نژاد، علی اصغر بدیع زادگان و مجید شریف واقفی که دیگر در میان ما نیستند مایه سوداگری جماعتی شده که پرستش فردی را آئین خود کردهاند، که جُبن و تُنُک مایگی و توهمش زبانزد است. منافقین(مجاهدین) وقتی به چشم بسیاری از ایرانیان به هبوط در هاویه وهن افتادند که رهبرشان به آغوش «صدام حسین» خزید و راه و چاه کشتن هموطنانش را نشان او داد؛ شگفتا که این خیانت آشکار را بردمیدن «فروغ جاودان» نامید و دچار پنداری بدفرجام، به تقلید از «دوگل» که از لندن مقاومت علیه اشغالگران «نازی» را رهبری میکرد، میخواست از شامگاه بغداد به سپیده دم تهران طلوع کند و بر اریکه قدرت بدرخشد. برای این دسته از ایرانیان، همین بیگانه پرستی مایه چنان انزجار و بیزاری است که از ادبار این جماعت روی میگردانند و اگر سِقط و دشنامی بارشان نکنند، بیاعتنا از کنارشان میگذرند تا گرد ننگی دامانگیرشان نشود.
نکته جالب اینکه «مسعود رجوی» که به ازای قول و قرارهای برادرش، «کاظم رجوی» با «پرویز ثابتی» رئیس اداره سوم ساواک برای ارائه «خدماتی»، از اعدام رسته بود، هیچگاه از اعتماد بنیان گذاران شهید آن سازمان برخوردار نمیبوده که در پیامهای خود افراد شایستهتری را به او ترجیح میدادهاند. دور نیست که آن بزرگان از سستی شخصیت، وادادگی زیر فشار بازجوئیها، کبر، خود شیفتگی و تملق خواهی و دیگر ضعفهای انسانی رجوی آگاه بوده که رهبری را بعد از خود، بر اندام ناساز وی برازنده نمیدیدهاند. بدینگونه با جعلی تاریخی، خشت اول شاکله کنونی کج نهاده شد.
«مسعود» میل طبیعی هر انسانی به همسریابی را چون رسالت نبردی برای رهائی خلق میانگارد. نماد و نمود این نبرد که دفتر سیاسی گروهک منافقین «فراتر از حماسه» و «اوج کیفی جدیدی بر فراز تمامی حماسههای تاریخ مسعود» خوانده، چیزی نیست جز ازدواج با فیروزه بنیصدر ۱۸ ساله، هشت ماه پس از هلاکت اشرف ربیعی و سپس تصمیم ازدواج با مریم قجر عضدانلو چند هفته بعد از طلاق فیروزه بنیصدر. و تاسف انگیز تر انکه در بازار مکاره حراج ناموس ،کسی که همسرش را برای تحقق این سلحشوری تقدیم رجوی کرده، معتقد است که «مسعود» «در راستای انقلاب ازدواج میکند!!
با اینهمه، خودپرستیها و توهمات همچنان برجاست. با چنین خلق و خوئی است که مسعود رجوی و همپیاله های تروریست و جنایتکار وی سازمانی انقلابی را به فرقهای در خدمت منافع بعثی ها، امپریالیسم مبدل میکند و به گستاخی از زبان کسی که همسرش را به او بخشیده میگوید: «کسی که این رهبری را قبول نداشته باشد به خدا شرک ورزیده.»
مضحک تر آنکه یکی از سینه چاکان این زوج، «مریم رجوی» را «مهر تابان» معرفی میکند و در مقاله «علمی» دیگری با توسل به «قانون تکیهگاه»! و اشاره به «گرانش خورشیدی»، «میدان مغناطیسی خورشیدی» و «بادهای خورشیدی»، و «منظومه شمسی» ثابت کرده است که منتقدان مجاهدین «خائن» و «بریده» و «تواب» و «نادم» هستند!
این درحالی است که «مسعود رجوی” سرکرده این باند جنایتکار و تروریست در سال ۱۳۶۶ در رأس هیئتی به دعوت ملک «فهد» پادشاه سابق سعودی و بنا به توصیه «صدام حسین» دیکتاتور معدوم عراق از عربستان سعودی دیدار و با مقامات این کشور گفتگو کرد. خبر این دیدار ۱۳ سال بعد از سوی این گروهک منتشر شد. اما هنوز «مسعود رجوی» گزارشی مبنی بر اینکه از شیوخ عرب «چی و چند و چگونه» دریافت کرده ارائه نداده است و معلوم نیست چیزی را هم فروخته یا «خادم الحرمین» و دیگر شیوخ عرب «فی سبیل الله» به او کمک کردهاند.
داستان اردوگاههای «اشرف» و «لیبرتی» از غمانگیزترین دوران سروری و ماجراجوئی «مسعود» و یا بهتر گفته شود دگردیسی ایدئولوژیک وی است. او که خود را پیام آور «رحمت و رهائی» مینموده، سلولها و شکنجهگاه هائی در «اشرف» برپا میکرد که در آنها «انسانیت» تحقیر میشد و «رهائی» که نوید میداده «بندگی» تام و تمام و به زنجیر انقیاد کشاندن جسم و روح و روان افراد بود. او با ترفندهائیگاه بسیار خشن فردیت را در افراد میکشته تا به آدمکهای فرمانبر بیارادهای تبدیل کند، چراکه با کشتن فردیت میتوان هرگونه هتک حرمت را به شخصیت حقوقی، سیاسی و اخلاقی انسان روا داشت. سرشت منافقین از همان خصوصیات رژیمهای توتالیتر بهم تافته، خواه در آلمان نازی، خواه در ایتالیای فاشیست یا در طالبان افغانستان و داعش در سوریه و عراق است.
به گواه همه نشانهها گزافه نیست اگر گفته شود که بخت یار ملت ایران بوده است که این سازمان با دگردیسی دور آن رهبری «مسعود» به ویژه پس از غنودن در آغوش صدام، بر سرنوشتش چیره نگردید، زیرا در آنصورت علاوه بر فجایع دوران جنگ تحمیلی صدامیان علیه ملت ایران و حتی بدتر از آن گریبان ملت ایران را می گرفت ودچار همان تقدیری میشد که نمونههای آزمایشگاهیش را در «اشرف» و «لیبرتی» روایت کردهاند.
«مسعود رجوی» رهبر عقیدتی گروهک تروریستی مجاهدین خلق در انقلاب ایدئولوژیک خویش تا قعر استحالهای شگرف و بنیادین پیش رفته است. ازدواجهای بوالهوسانه اش به کنار، از جشن و پایکوبی در اردوگاه «اشرف» «به مناسبت واقعه سقوط برجهای دوگانه مرکز جهانی تجارت در نیویورک و شادمانی از مرگ دلخراش چند هزار انسان بیگناه که قربانی توطئه صهیونیستها شدند تا دست در دست «امپریالیسم»، نیروهایش را برای تعلیم به دست آموزگارانش به مجتمع ملی امنیتی «نوادا» فرستادن و آلت دست «اشغالگران قدس» و «استکبار جهانی » شدن، راه درازی است که جز با تکیه بر عصای بیآزرمی و ابن الوقتی نتوان پیمود.
ادامه دارد…