شهدایی که “رهبر معظم انقلاب” درباره آنها فرمودند: «این شهدای چهارگانه(امانی، هرندی، نیکنژاد، بخارائی) که جناب آقای عسگراولادی از این بزرگواران یاد کردند، شاید این تعبیر درباره آنها درست باشد که بگوئیم به هرحال اینها ستارگان و برجستگانی بودند که در راه خدا رفتند، راهی را انتخاب کردند و نتیجه این شد که مشاهده میکنید یعنی حاکمیت اسلام در دوران سیطره کفر و استکبار بر عالم چیزی که به افسانه شبیه است؛ این شهدای چهارگانه حقیقتاً در دوران ظلمات نور خدا بودند که درخشیدند، فضا و دلها را روشن کردند، راه را به خیلیها نشان دادند.»
*شکلگیری هیئتهای موتلفه اسلامی/مسئولان سازمان مرکزی موتلفه چه کسانی بودند؟
هیئتهای موتلفه اسلامی از اتئلاف سه جمعیت با یکدیگر در سال ۱۳۴۲ پدید آمد، پیشتر در آغاز جریان انقلاب اسلامی در جریان انجمنهای ایالتی و ولایتی و قضایای رفراندوم قلابی شاه در ۶بهمن ۴۱ این افراد که به صورت پراکنده بودند، تحت رهبری امام(ره) به فعالیت پرداختند. بالاخره امام(ره) امت در اوایل سال ۴۲ آنها را در قم با یکدیگر آشنا و مرتبط کرد و از این ارتباط جمعیتهای موتلفه اسلامی را به وجود آورد؛ مسئولان سازمان مرکزی این جمعیت عبارت بودند از «شهید حاج صادق امانی، شهید محمد صادق اسلامی، شهید حاج مهدی عراقی، مرحوم حبیبالله عسگر اولادی، حاج مهدی شفیق، شهید اسدالله لاجوردی و تعدادی دیگر که همگی از کسبه و تجار متدین بازار».
*مؤتلفه و اعدام انقلابی حسنعلی منصور، بزرگداشت شهدای ۱۵ خرداد۴۲
مؤتلفه اسلامی دارای یک شورای روحانیت مرکب از استاد “شهید مطهری” و استاد “شهید دکتر بهشتی” و “حجتالاسلام انواری” بود که با همکاری کامل با شهید “دکتر باهنر”و “آیتالله هاشمی رفسنجانی” نظارت بر اعمال و رفتار و خط مشی آن را برعهده داشتند، این افراد با پیشنهاد موتلفه اسلامی و تایید امام(ه) انتخاب شده بودند.؛ موتلفه ضمن فعالیتهای چاپ و پخش اعلامیههای مراجع و علما و ترتیب تظاهرات و راهپیماییها و مجالس و سخنرانیها از صورت پراکنده به صورت تشکیلاتی برای انجام فرامین امام امت گسترش یافت. فعالیت موثر در ۱۵خرداد سال ۴۲، برگزاری مراسم هفتم و چهلم و بزرگداشتهای ۱۵خرداد، فعالیت برای برگزاری با شکوه استقبال از مراجعت امام (ره) به قم در سال ۴۳، تشکیل اولین جناح مسلح برای جهاد مسلحانه، اعدام انقلابی حسنعلی منصور و… از جمله اقدامات این تشکیلات بود.
*داستان ترور شاه و عوامل دستنشاندهاش از زبان مرحوم عسگراولادی
مرحوم عسگر اولادی نیز در باره چگونگی تصمیم به اعدام انقلابی منصور میگفت:”در درون موتلفه بحرانی پیش آمده بود، چون رژیم اوضاع را در دست گرفته و همه مایوس شده بودند… تصمیم گرفتند که موتلفه اسلامی به دو بخش “تبلیغاتی ـ سیاسی” و به تعبیر آن روز “حاد” تقسیم شود؛ شورای مرکزی در قالب بخش سیاسی کار خودش را انجام دهد و بخش جدید در داخل خود انتخابات داشته باشد.
شهید هاشم امانی، حاج ابوالفضل حاج حیدری، شهید صادق امانی، شهید مهدی عراقی، خودم و چند تن دیگر بدون ارتباط با بخش “سیاسی ـ تبلیغاتی ” در بخش مسلحانه قرار گرفتیم… بالاخره در دی ماه تصمیم گرفته شد در مرحله اول محمدرضا شاه و در مرحله دوم یازده چهره مملکتی همچون نخست وزیر، رئیس ساواک، رئیس شهربانی ، رئیس مجلس شورا، رئیس مجلس سنا و … اعدام انقلابی شوند. به همین منظور برنامه ای برای ترور شاه در نظر گرفته شد و مقدماتی نیز فراهم کردیم اما موفق به اجرای آن نشدیم چون شاه بدل داشت و او را جای خود می فرستاد و اگر هم خودش جایی می رفت برنامههایش را مدام تغییر می داد… در اواخر دی ماه به این نتیجه رسیدیم که ترور شاه میسر نیست و باید مرحله دوم را اجرا کنیم که نفر اول از لیست یازده نفره ، نخست وزیر وقت حسنعلی منصور بود.
“شب عملیات بدر”
در شب عملیات این چهار شهید عزیز در منزل شهید بخارایی جمع شده و آخرین دقتهای لازم را در برنامه خود انجام دادند. شهید عراقی در اینباره میگوید: «اینها جلسهای در شب پنجشنبه داشتند؛ یک قطعنامهای در ۶ ماده تنظیم میشود:
«اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسمالله الرحمن الرحیم
«ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفاً کانهم بنیان مرصوص»
ناله را هرچند میخواهم که پنهان برکشم
سینه میگوید که من تنگ آمدم فریاد کن
ما با قلبی سوزان آماده شهادتیم، دیدن این تنهای برهنه، شکمهای گرسنه و بدنهای ناتوانی که زیر تازیانههای عمّال استعمار آنها را به پرستیدن پیکر محنوس شاه وا میدارند، ما و هر انسان را رنج میدهد. ما برای اولینبار شلیک گلوله را بر روی دشمنان شما ملت ایران، طنینانداز میکنیم، باشد که شما نیز پیروی کنید، ما همانند سرور شهیدان حسینبن علی علیهالسلام زندگی را عقیده و جهاد در راه آن میدانیم، شما ای ملت ایران، با قلبی مملو از ایمان به پاخیزید و این عاملین منفور استعمار و حیات کثیف حاکمه را یکباره نابود سازید. ما از ورای این جهان با شما سخن میگوییم. نترسید به پاخیزید و خود را به کاروان شهداء ملحق سازید.»
آن شب برنامهها تا ساعت ۱۲ تقریباً تنظیم میشود، در حدود یک ساعت به اذان مانده، بچهها بلند شده و مشغول نماز شب میشوند؛ صبح (روز بعد، یعنی پنجشنبه اول بهمن ماه، مصادف با ۱۷ رمضان، روز عملیات بدر، مأمورین اجرای حکم، تحت فرماندهی شهید حاج صادق امانی با زبان روزه) حرکت میکنند و به طرف (میدان) بهارستان میروند.
*چگونگی عملیات از زبان شهید بخارایی
شهید بخارایی پیرامون چگونگی عملیات اینگونه میگفت: “ماشین منصور داخل نرفت بیرون ایستاد، در یک ماشین خودش نشسته بود و در ماشین دیگر یک تعداد افسر مسلح اسکورتش میکردند. من نامه را به دستش دادم در یک دستش نامه بود و روی دست دیگرش بارانی یک تیر به شکمش شلیک کرد و بعدی را به حنجرهاش زدم که حنجرهاش را درید. افسرهایی که در ماشین پشتسر بودند اسلحهها را در ماشین گذاشتند، در ماشین را قفل کردند و از کوچه پشت مجلس فرار کردند. مأمورین مجلس جنازه منصور را در ماشین گذاشتند و من هنگام فرار دستگیر شدم و مرا به کلانتری بهارستان بردند.
نصیری آمد ـ در آن موقع رئیس شهربانی بود ـ پرسید اسمت چیست گفتم به تو مربوط نیست اسم خودت چیست. گفت من نصیری هستم، گفتم من نمیدانم نصیری کیست چه کاره هستی؟ گفت رئیس شهربانی، تو اسمت چیست؟ گفتم من نمیگویم. با عصای مارشالی زد و دوتا دندانم را شکست و مرا به کلانتری سپرد و گفت: هیچکس با این تماس نگیرد حتی خبرنگاران و رفت. من این را که شنیدم وقتی سوار ماشینم کردند ببرند خودم را پشت شیشه عقب چسباندم و از من عکس گرفتند چون قرار بود هم اعتصاب غذا کنیم هم اعتصاب حرف، هیچ نگفتم. قانون این است که یک شب بیشتر نمیتوانند در آگاهی نگه دارند و باید تحویل زندان بدهند. چون دیدند کاری نمیتوانند بکنند میخواستند تحویل زندان بدهند حتی بند کفشم را باز کردند بلکه سندی بیابند تکه کاغذی در جیب پیراهنم بود که تلفن مدرسه خزائلی را نوشته بودم. سریع بوسیله تلفن رفتند و از مدارکم به خانه ما رفتند و از آنجا قضیه لو رفت.»
*دستگیریها آغاز میشود
پس از یافتن آدرس خانه شهید بخارایی به شهید نیکنژاد و هرندی نیز دست مییابند و تعدادی در این زمینه دستگیر شدند، رژیم متوجه تشکیلاتی قوی در برابر خود میشود و به دنبال مسئولین گروه میگردد. شاه دستور دستگیری شهید امانی و شهید اندرزگو را صادر میکند بالاخره برای جلوگیری از دستگیری وسیع یاران امام(ره) محل اختفای شهید امانی معرفی میشود و رژیم به یکی از دو نفر مورد نظر میرسد. همسر شهید امانی از چگونگی دستگیری میگوید:
«خود ایشان تا ساعت ۱۰ صبح آن روز در منزل بودند و بعد از منزل رفتند بیرون. ساعت ۸ شب ریختند منزل ما را محاصره کردند نه میگذاشتند کسی برود نه کسی بیاید. پرسیدند همسر صادق کیست من معرفی شدم مرا دستگیر کردند و بردند برای شهربانی. بچه کوچکم شیرخوار بود؛ فقط روزی یکبار من را میآوردند منزل بچه را شیر میدادم، بچه را نمیگذاشتند ببرم. من و قاسم آقا ـ فرزند بزرگتر شهید امانی ـ را تا روز ۲۸ ماه مبارک که ایشان را دستگیر کردند میبردند شهربانی تا اقرار کنم حاج صادق کجاست».
*آخرین لحظهها/وداع شهدا و آخرین اظهارات/گریه مامورین شاه پس از اعدام
شهید عراقی در خاطرات خود اینگونه مینویسد: «فردا شب که روز سهشنبه بود ـ روز ۲۵ خرداد ـ بعد از نماز مغرب و عشا بود که آمدند عقب من و حاج هاشم امانی، رفتیم دفتر سرهنگ پریور ـ رئیس کل زندان ـ او این جور صحبت را شروع کرد که دیدی به تو گفتم که شاه میآید و تخفیف میدهد و مورد عفو قرار میگیرید و چه میشود و چه میشود، از این حرفها. خلاصهاش شما و ایشان مورد رحمت شاه قرار گرفتهاید. ما اولین سؤالی که کردیم، گفتیم که آن چهارتا بچهها جریانشان چه میشود؟ گفت هنوز به ما دستوری ندادهاند. بعد گفتیم که اگر این مرحمت را جایی وارد نکردهاند و میشود برگردانید. به آنها بگویید برگردانند، ما این مرحمت را نخواستیم. گفت شما اصلاً عقلتان کم است، دیوانه هستید، آدم حسابی که اینجوری حرف نمیزند، بلندشو برو یک تشکر بکن، یک نامه بنویس. گفتم نه، فرق بین ما و شما این است که شما برای زندگی دو روزهات حاضرید تن به هر ذلت بدهید، ما سعی میکنیم که از اینجا زود رخت بکنیم و برویم، این دوتا فرهنگ است، دوتا فکر است، آن عینکی که تو به چشمت زدهای و دنیا را داری با آن میبینی و آن عینکی که ما به چشممان زدهایم و دنیا را با آن میبینیم دو نوع عینک است و دو نوع دید است. ما بلند شدیم آمدیم.»
دیگر یار شهیدان مرحوم حاج آقا عسگراولادی از شب وداع اینگونه روایت میکند: «آن شهدا شاد بودند و شاید از همه آرامتر و شادمانتر شهید صادق امانی بود. با اینکه او همسر و دو فرزند داشت و سه نفر دیگر هنوز ازدواج نکرده بودند. اما از همه آرامتر و شادمانتر، روزها به بحث و شبها به تفسیر قرآن میگذشت و در آخر هر شب مناجات بود و آن شهدا مناجات ویژه داشتند.
یکی از شبها من خواب آلوده، توجه داشتم به راه رفتن شهید امانی در داخل راهروی سلولهای زندان، دیدم اینطور دارد با خدا راز و نیاز میکند: (خدایا، یک عمر خدا، خدا کردم، خدا میخواهم پهلویت بیایم. خدا، خدا، خدا) یعنی خودمانیترین مناجات را با خدا داشت.»
همسر شهید امانی از آخرین دیدار خود اینگونه میگوید: «دفعه آخری که میخواستیم به ملاقات برویم مادر شهید امانی گفتند به صادق بگو من از تو راضی هستم انشاءالله امام زمان و خدایت از تو راضی باشند. وقتی من خدمت ایشان رسیدم و پیام را رساندم خیلی خوشحال شدند، دستها را بالا بردند و خدا را شکر کردند و گفتند به مادرم بگویید عمده نگرانی من رضایت شما بود».
مرحوم عسگراولادی در خاطرهای دیگر میگوید: «شهید حاج صادق امانی در شب وداع خواب دیده بود که کسی به ایشان میگوید تو در حال رفتنی دو فرزندت قاسم و صدیقه را به که میسپاری ایشان میگفتند من در عالم خواب گفتم همان کار که مولایمان سیدالشهداء(ع) کرد و فرمود:«استودعکم الله» من این دو را به خدا میسپارم چون من به جانب خدا در حال حرکت هستم».
شهید عراقی نیز از آخرین وداع اینگونه میگوید: «ما مسأله را مطرح کردیم به اینکه در این مسافرتی که بنایش را با هم گذاشتیم و امید داشتیم تا آخرین منزلگاه در این سفر با هم باشیم، ولی چون هرکاری قابلیت و لیاقتی میخواهد، من و برادرم هاشم لیاقت این را نداشتیم که در این سفر با شما همراه باشیم. در حال شما هستید که گوی سبقت را از ما ربودید. این است که من به نوبه خودم متأثرم و متأسفم که چرا این لیاقت در من نبوده که در این حالت حداقل به دنبال شما باشم و دنبالهرو شما باشم. بعد از من مرحوم حاج صادق امانی صحبت کرد، او هم خطاب کرد به این که از آرزوهای من بود که این شب را ببینم و نمیدانم که چه طوری شکر این نعمت را بجا بیاورم که چنین چیزی نصیبم شده و من وصیت میکنم به شما که به خانواده من بگویید که برای من ختم نگیرند.
سپس، محمد بخارایی صحبت کرد و گفت من همانطور که در دادگاه گفتم، امروز هم به شما برادرها وصیت میکنم که به جوانان این مرز و بوم بگویید که اولین تیر را من رها کردم، ولی آخرین تیر نبود، تا بیرون کردن دشمن و استعمار از این مرز و بوم بر زمین ننشینند. و به همه برادران و دوستان و اقوام من بگویید که برای ما جشن بگیرند و پایکوبی کنند. در این موقع بود که مأمورین نتوانستند طاقت بیاورند و گریهشان افتاده بود، هق هق مأمورین راه افتاد. سرهنگ محرری که دم در ایستاده بود چشمش آلوده به اشک شده بود و من را صدا کرد، گفت وضع مأمورین من دارد بهم میخورد و بعدش میترسم که وضع زندان هم بهم بخورد، بگو صحبت نکنند. گفتم من که نمیتوانم این کار را بکنم، چهار تا از برادرانمان را میخواهید بکشید، بعد بگویم که صحبت نکنید. اصلاً این درست است؟ شما برو توی دفتر بنشین هیچ اتفاقی هم نمیافتد، بگذار هرچه میخواهند بگویند، حرفهایشان را بزنند. دیگر هرکدام از بچهها تقریباً در رابطه با همین مسائل صحبت کردند، بعدش هم مرتضی نیک نژاد و بعد هم رضا صفار هرندی.
تا اینکه ساعت نزدیک یک بعد از نیمه شب بود، بچهها را تا دم در مشایعت کردیم، دوتا جیپ که توی آن مأمور بودند و چهارتا کامیون پلیس، اینها را سوار کردند و از زندان موقت بردند عشرتآباد به لشگر دو زرهی، تا اذان صبح که اینها را شهید کردند، مأمورین آنجا بودند. قبل از اینکه به درجه شهادت برسند، وضو گرفتند دو رکعت نماز خواندند، تکبیر الله اکبر، آیاتی از قرآن تلاوت میکردند و با روحی سرشار از شادی خلاصهاش لبیک گفتند به ندای حق و مأمورین که آمدند، خود مأمورین طاقت نداشتند، وقتی برگشتند توی بندی که ما بودیم، اکثرشان از بس که گریه کرده بودند، چشمشان سرخ شده بود، از شهامت بچهها، از روحیه بچهها، از قوی بودن بچهها در این موقع اظهار تعجب میکردند.»
خبر منتشر نشده کیهان
خبری که در ذیل آمده است خبری است که ۳۷ سال پیش، در سحرگاه روز بیست و ششم خرداد ماه ۱۳۴۴ توسط خبرنگار کیهان از مراسم تیرباران! چهار شهید گروه مؤتلفه اسلامی تهیه شده ولی مسئولان آن روز کیهان از درج این خبر در روزنامه جلوگیری کرده و آن را به بایگانی فرستاده بودند.
کاغذی که این گزارش کوتاه روی آن نوشته شده، اگرچه کهنه و فرسوده است، اما خبر، همچنان تازه و پرمخاطب است. متن خبر، گویا است و نیازی به توضیح و تفسیر ندارد. چهار مرد خدا را به قربانگاه میبرند و آنها آرام و مطمئن به استقبال مرگ میروند، مرگی که آغاز زندگی جاودانه در جوار معبود و آخرین گذرگاه به سر منزل مقصود است. مردان خدا، که از خود گذشته و به جانان رسیدهاند، آیات قرآن را زیر لب زمزمه میکنند و شایسته نمیدانند که هنگام دیدار، سخنی جز کلام یار بر لب داشته باشند. به اعتراف دژخیمان شاه، «ضربان نبض و قلبشان طبیعی است»... قاتلان، سینه عاشورائیان را به رگبار میبندندو… لحظهای بعد، مرغان عاشق که از قفس خاک به عالم پاک پرکشیدهاند، به حقارت قاتلان دنیا پرست، میخندند…
انتهای پیام/