تصویری که در ذهن داشتم یک مراسم پر زحمت بود، اما وقتی از ماشین پیاده شدم کاملاً نظرم برگشت؛ فضای سبزی زیبا و نسیمی که برگهای درختها را با هم آشتی میداد و معماری ساده اما باشکوه برای مزار شهیدانی که هر کدام کمتر از ۲۰ سال سن داشتند.
پیشانی بندهای منظمی که به تعداد زیاد به یک تور بافته شده و از سقف آویزان بودند با وزش نسیم جلو و عقب میرفتند و آرامش خاصی از این سکوت همراه با صدای باد و برگ و حرکات موزون پیشانی بندها ایجاد شده بود.
دور مزار صندلی چیده بودند روی موکتهای تمیزی که به فرش بیشتر شباهت داشت؛ خانواده عروس و داماد هم نشسته بودند تا من بروم و عقد را بخوانم…