به گزارش گروه دین و اندیشه«کمال مهر»؛
مقاله حاضر، احیاگرایی را به مانند برنامهای پژوهشی در نظر میگیرد که در آن دو گروه روشنفکران دینی و عالمان دینی در طریقی متفاوت مشغول بهکارند. تأکید بر این است که در مقایسه با رویکرد عالمانی که پروژه احیاگرایی را به پیش میبرند، روش امام خمینی در نوع خود بدیع و بینظیر بوده است. بدیع بودن برنامه پژوهشی امام به این لحاظ است که وی مدعی احیای دین در کاملترین شکل آن (بازسازی جامعه دینی) با ابزارها و امکانات و لوازم سنتی است؛ چرا که ایشان به آن بُعد از دین یعنی فقه که در دیگر برنامههای تحقیقاتی مورد غفلت قرار میگیرد یا به آن توجه چندانی نمیشود، بسیار تأکید میکند. در هسته مرکزی برنامه تحقیقاتی امام، “فقه” قرار دارد. از اینرو مدعای نوشتار حاضر این است که “نظریه ولایت مطلقه فقیه” باید براساس برنامه تحقیقاتی امام به عنوان پروژهای احیاگرانه درک گردد و نه نظریهای صرفا سیاسی. در واقع این نظریه، از طریق بازاندیشی در دین و افزایش توان سنت، امکان بازسازی جامعه را در عصر مدرن براساس شالودههای دینی فراهم میسازد.
- مقدمه
طرح مسأله و بیان موضوع در این مقاله نیازمند توضیح چند مطلب است:
۱) امام خمینی(ره) شخصیتی چند بُعدی است که هریک از ابعاد آن میتواند بهطور مستقل مطالعه گردد. از یک منظر میتوان ایشان را به عنوان فقیه مطالعه کرد و درباره آثار و کتب فقهی ایشان داوری کرد. از بعدی دیگر امام به عنوان یک فیلسوف قابل مطالعه هستند. همچنین امام را میتوان به عنوان عارف بازشناساند. از منظر دیگر، امام یک مرد سیاسی است که در بخش عمدهای از حیات خود فعالیت سیاسی داشته است. فرایند فعالیتهای سیاسی ایشان و پیامدهای این فعالیتها نیز میتواند بهگونهای مستقل مطالعه شود. آنچه در این مقاله، امام با آن صفت مورد توجه قرار میگیرد، احیاگری است. به نظر میرسد مهمترین محصول حیاتِ مبارک امام و هدف عمده ایشان از همه فعالیتها، احیای دین خدا بوده است.
۲) احیاگری دین نیز، پدیدهای نوظهور نیست و در تاریخ حیات مسلمانان، پیشینهای طولانی دارد ، بهگونهای که فرهنگ احیاگری، پارهای از فرهنگ دینی ما را تشکیل داده است. احیاگران بزرگی ظهور کردهاند که احتمالاً در پشت همه تلاشهایشان این پرسش نهفته بود که برای احیای دین چه باید کرد؟ احیای دین منوط به احیای کدام بخش از دین است؟ آنچه احیاگران را از یکدیگر جدا میسازد پاسخ به همین پرسشها بوده است. برخی از این پاسخها بدین قرارند:
الف) احیای دین منوط به احیای بخشی از معارف دین است که متروک مانده است. (مثل اخلاق و عرفان: رویکرد عرفانی).
ب) در صورتی که نظام عقلانی دینی نزد مسلمین احیا شود (مثل فلسفه) دین احیا خواهد شد (رویکرد فلسفی).
ج) احیای دین برابر با احیای شریعت است (التزام مسلمین به آداب و مناسک دین: رویکرد فقهی).
د) اگر جامعه اسلامی احیا شود و مسلمانان بیدار گردند، دین احیا شده است (رویکرد اجتماعی).
ه ) اگر حکومتهای اسلامی متعهد و ملتزم به اسلام گردند، دین احیا خواهد شد (رویکرد سیاسی).
هریک از احیاگران، احیای یک بخش را برابر با احیای دین میدانستند. در این میان، امام خمینی ضمن آنکه به احیای همه ابعاد دین توجه داشتهاند، تکیه عمدهشان بر یک بخش از دین بوده است، که چنانچه آن بخش از دین احیا شود، زمینه احیای سایر ابعاد دین فراهم خواهد شد. اکنون این پرسش مطرح میشود که آن بخش از دین کدام است؟ چه چیز در دین اگر احیا شود، دین احیا خواهد شد. کدام بخش از دین توانایی دارد که همه ابعاد دین را زنده کند؟ پاسخ امام به این سؤال چیزی جز احیای فقه نیست. بخشی از احیاگران در طول تاریخ، برای احیای دین، یا به فقه بیتوجه بودهاند و یا معتقد به تضعیف آن. به نظر آنان فقه موجب شده است که ابعادی از دین مورد بیتوجهی قرار گیرد (احیاء علومالدین، ج۴، ص۴۰۱، ج۱، ص۱۸). عرفا، شاعران و صاحبان ذوق عموما از فقها مینالیدهاند. صفتِ ممتاز امام این است که احیای دین را در توجه به فقه و اقتدار فقیهان میدانستند(۲) و نهتنها بدان باور داشتند، بلکه از لحاظ نظریهسازی و عملیسازی نیز برای آن تلاش کردند؛ تلاشی که به طور کامل ایشان را از دیگر احیاگران جدا میسازد (امام خمینی، منشور روحانیت، ص۲۵۵).
۳) گرچه «ولایت مطلقه فقیه» در سنت فکر دینی ما بیگانه نیست و در بستر تاریخی خود متولد گردیده، اما محتوای نظری آن با تکیه بر شرایط و تجارب سیاسی، ابداع امام خمینی بوده و به طور خاص برای حل مشکلات موجود در پیش پای حکومت اسلامی گشوده شده است. این نظریه هدفی جز این ندارد که فقه همچنان بتواند به حیات سیاسی خود ادامه دهد تا از آن طریق به احیای دین در جامعه مدرن یاری رساند. به نظر میرسد مطالعه ولایت مطلقه فقیه به عنوان یک طرح تحقیقاتی احیاگرانه، دریچه جدیدی بر روی ما میگشاید و تا حد بسیار، از تقلیل آن به پروژهای سیاسی میکاهد.
- سه قرائت از ولایت مطلقه فقیه
قرائتهای متفاوتی از این نظریه وجود دارد. در اینجا برای اینکه به قرائت موردنظرمان دست یابیم تنها سهقرائت را که به نوعی باهم مرتبطاند، مطرح میکنیم:
۱) قرائت سیاسی:
این رویکرد، محور گفتمان «دین سیاسی» در جامعه ماست. براساس این قرائت، نظریه ولایت مطلقه فقیه پروژهای سیاسی است و بیشتر ناظر به حل مسائل مربوط به سیاست، کشورداری و حکومت اسلامی است. مباحثی چون جایگاه حکومت مبتنی بر ولایت مطلقه در طبقهبندی حکومتهای سیاسی، رابطه مردم و ولیفقیه، تعارض آرای مردم با رأی رهبر، انتخابی بودن یا انتصابی بودن آن، مقدس بودن یا نقدپذیری رهبر، فراقانون بودن یا قانونی بودن آن و… در این قرائت مطرح میشود (کواکبیان، دموکراسی در نظام ولایت فقیه، ص۱۷۰-۱۱۷). در این گفتمان، تلاش بخش عمدهای از مخالفان و بخش قابل توجهی از طرفداران این است که حکومتِ مبتنی بر ولایت فقیه از نظام دموکراتیک فاصله دارد. از اینرو هردو جریان آن را در عمل، نظامی غیردموکراتیک قلمداد میکنند.
۲) قرائت فقهی:
این قرائت تکیه بر «نقل» دارد و مبتنی بر مستندات روایی است. مطالعه در کتاب و سنت، بررسی تاریخ فقه و فلسفه فقه نیز میتواند در این قرائت جای گیرد. مخالفان و موافقان این نظریه در بررسی مفهوم ولایت مطلقه و حدود و اختیارات فقیه و… تکیه بر روایات دارند. با وجود اینکه این رویکرد پیامدهای بسیاری دارد، صرفا متعلق به حوزه آکادمیک فقهی است، و برای ورود در این بحث به تخصص در این زمینه نیاز است.
با این حال، این دو قرائت دائما با یکدیگر در داد و ستد هستند. دادههای قرائت فقهی، مواد لازم را برای تحلیل در حوزه سیاست فراهم میسازد (برای آگاهی بیشتر به نمونهای از تعامل میان حوزه فقه و حوزه سیاست، ر.ک: کدیور، محسن، نظریههای دولت در فقه شیعه).
۳) قرائت احیاگرانه:
این قرائت نه بر جایگاه آن در حوزه سیاست و نه بر مباحث و مستندات روایی متکی است. قرائت احیاگرایانه، این دو مقوله را بیاهمیت نمیداند، بلکه آنها را خارج از حیطه و قلمرو موضوع خود میداند. آنچه برای این رویکرد مهم است این است که این نظریه چه نقشی در احیای دین دارد؟ کارکرد اصلی آن چیست؟ تلاش نوشتار حاضر این است که قرائتی احیاگرانه از نظریه ولایت مطلقه فقیه ارائه دهد و در پی این است که ببیند امام بر مبنای این قرائت چگونه به احیای دین ــ آنگونه که موردنظر ایشان بوده ــ یاری رسانده است. بنابراین، چارچوب تحلیل این مقاله مبتنی بر این قرائت از ولایت مطلقه فقیه است و از این رو از مجادلات فقهی و سیاسی اجتناب میورزد.
- رویکرد امام خمینی در احیای دین
احیاگرایی دینی، تنها متعلق به جهانِ اسلام نیست. همه ادیان بزرگ، این جریان را در تاریخ خود تجربه کردهاند. تاریخ احیاگرایی دینی را در عصر مدرن به دو بخش میتوان تقسیم کرد: بخش اولِ حیات احیاگرایی در عصر جدید، تلاشها و کوششهای احیاگرایان را برای سازگار نمودن دین با دنیای جدید شامل میشود.
تلاش عمده عالمان دینی این بوده که به نوعی دین را با ارزشهای جدید منطبق کنند. لذا درتعامل دین و مدرنیته آنچه اصل، فرض میشد مدرنیته بود. مباحثی چون «باب روز نمودنِ کلیسا» در جهان مسیحیت و «متجددکردن اسلام» در دنیای اسلام، نمونهای از این تلاشهاست. احیاگری، اوج این بخش از حیات خود را در دهه ۶۰ قرن بیستم مشاهده کرده است. از دهه ۷۰ به بعد، این جریان معکوس میشود؛ تلاش احیاگرایان دیگر برای منطبق شدن با ارزشهای دنیوی نیست بلکه هدف آنان ارائه مجدد مذهب به سازمان اجتماعی است. از این دهه به بعد مباحثی چون «مسیحی ساختن دوباره اروپا» و «اسلامی کردن تجدد»، جای مباحث پیشین مینشیند. براساس رویکرد اخیر، این جهان مدرن است که باید جنبه دینی به خود بگیرد. از اینرو در کشورهای اسلامی پدیدهای دینی شکل میگیرد که در نوسازی جامعه مشارکت مینماید (ژپل کپل، اراده خداوند).
در کشور ما پدیده احیاگرایی دو خاستگاه متفاوت دارد: یکی جریان برخاسته از روشنفکری و دیگری جریان احیاگری دینی برخاسته از عالمان دینی (سنت) است.بنابراین، دو جریان پروژه احیای دین را رهبری میکنند. برای روشنفکری دینی، احیاگرایی بخشی از پروژه بزرگتر «سازگاری دین با مدرنیته» است. براساس این رویکرد، احیای دین به نوعی با بحث سازگاری با مدرنیته پیوند میخورد. دغدغه اصلی روشنفکری دینی آن است که دین در دنیای مدرن به حیات خود ادامه دهد. به نظر میرسد که این جریان پایینترین سطح احیا را در نظر دارد (احیای حداقل). براساس همین «احیای حداقل» است که دین باید برای جهان جدید از نو ترجمه گردد و در مواجهه با خرد عصر، باز تفسیر شود.(۳)
اما برای عالم دینیِ احیاگر، مدرنیته محور نیست؛ لذا بحث سازگاری دین با مدرنیته مطرح نیست:«هی دم از غرب چقدر میزنید! چقدر میان تهی شدید! باید احکام اسلام را با غرب بسنجیم! چه غلطی است!»(امام خمینی، صحیفه نور، ج۴، ص۳۴۶). بلکه تلاش این جریان، این است که اسلام به بهترین گونه در شکلبندی جهان مدرن حضور یابد. نه تنها جایی در جهان مدرن برای نفس کشیدن داشته باشد، بلکه جهان متناسب با انگارههای دین شکل گیرد. این دین نیست که باید از نو تفسیر گردد، بلکه جهان مدرن باید از نو ساخته شود: «قانون اسلام میخواهد سرحدات را از جهان برچیند و یک کشور همگانی تشکیل دهد» (امام خمینی، ولایت فقیه، ص۶۳).(۴)
امام خمینی(ره) را که از جریان عالمان سنتی دین برخاسته است میتوان بهعنوان سرسلسله احیاگران دین شمرد؛ زیرا جریان نوظهوری را که احیاگرایی دینی بعد از دهه ۷۰ تجربه کرد، تا حد بسیار، از انقلاب اسلامی ایران متأثر بوده است.
تلاش عمده امام، معطوف به نوسازی جهان با عناصر دینی بوده است. از اینرو پروژه احیاگرایانه امام واجد عناصری است که آن را با پروژه احیاگرایانه روشنفکری دینی کاملاً متمایز ساخته است. روشنفکری دینی برای سازگار کردن اسلام با مدرنیته، میکوشد تا بخشی از دین را که با آن سازگار است برجسته نماید و آنچه را با مدرنیته ناهمساز است نادیده بگیرد. و چون بنابراین قرائت فقه سرناسازگاری با دنیای مدرن دارد باید تضعیف شود و بخشهای دیگر که واجد عناصری از همسازی با دنیای مدرن هستند برجسته گردند.
برخلاف این رویکرد، پروژه احیاگرانه امام تلاش دارد تا بخشی از دین را برجسته سازد که داعیه یا توانایی دخالت و تصرف در جهان مدرن را داشته باشد. عناصری باید در پروژه احیاگرایانه امام جای یابند که در چالش دین با مدرنیته بتوانند بیشترین مقاومت را بنمایند. به نظر میرسد فقه، تنها بخشی از دین است که داعیه دخالت در زندگی اجتماعی آدمیان را دارد: «در این نظام حقوقی هر چه بشر نیاز دارد فراهم آمده است…» (امام خمینی، ولایت فقیه، ص۲). از اینرو برخلاف روشنفکران دینی که پروژه «کوچک سازی فقه» را دنبال میکنند و احیای دین را در کمتر شدن جایگاه فقه در کالبد دین میدانند، امام خمینی نوسازی فقه و اقتدار فقیه را موجب احیا و عزت دین میداند و لذا همواره خوف آن را داشتند که مبادا فقهستیزی گرایش غالب جامعه شود:
«من خوفم این است که ما نتوانیم، روحانیت نتواند آن چیزی که به عهده اوست، صحیح انجام بدهد،… من خوف این را دارم که … حوزههای علمی از آن کار اساسی که حفظ فقاهت است سستی بکنند و کمکم فقه منفی بشود و در درازمدت اینها نتیجه بگیرند…» (امام خمینی، منشور روحانیت، ص۲۵۷).
از آنجا که احیای فقه با تحقق احکام شریعت معنا مییابد، ضرورت دارد که فقیه از اقتدار لازم برخوردار گردد (امام خمینی، کشف الاسرار، ص۱۹۱، ۲۰۲ و ۲۱۲).اقتدار فقیه در جهت بیان نمودن کامل احکام شریعت جز در سایه حکومت دینی ممکن نمیگردد (امام خمینی، انقلاب اسلامی، ص۹۷) و بهترین حکومت دینی آن است که حاکمش به احکام شریعت آشنا باشد (امام خمینی، شؤون و اختیارات ولیفقیه، ص۱۹ـ۳۰). این اعتقاد سبب میشود که امام، احیای دین را در حکومت مبتنی بر ولایت فقیه جستجو کند.
- نگاه جامعهشناختی به نقش فقیه در احیای دین
آیا علم فقه و فقیه از جایگاه جامعهشناختی ویژهای برخوردار است که سایر معارف دین فاقد آنند؟ از دیدگاه «جامعهشناسی احیای دین»، چرا امام از میان معارف مختلف دین، فقه را برای احیای دین برگزیده و از میان سایر شقوق (فیلسوف، متکلم، عارف و …) فقیه را برای احیای دین مناسب دانستهاند؟ بدیهی است که پرسش ما، پرسشی درون دینی نیست تا استدلالات دینی آورده شود، بلکه پرسشی برون دینی و با رویکرد جامعهشناختی است.
از اینرو باید نقش اجتماعی فقه و جایگاه فقیه از لحاظ کارکردی نشان داده شود و از رابطه فقه با قدرت بحث شود و نسبت سایر معارف دین با قدرت و مقوله اقتدار در جامعه مشخص گردد. در اینجا دلیل جامعهشناختی اینکه چرا امام احیای دین را در احیای فقه میدانستند مطرح میشود.
امام به سه حوزه مستقل عرفان، فلسفه و فقه علاقه بسیار نشان دادهاند. از اولین حوزههایی که امام بدان دل بست و نقشی بنیادی در شخصیت ایشان ایفا نمود، عرفان بود. در کتابهایی که ایشان از خود به یادگار نهادهاند این علاقه مشهود است. از اینرو جهانشناسی، انسانشناسی و معرفتشناسی ایشان متأثر از رویکردی عرفانی و ملهم از آرای ابن عربی و فلسفه ملاصدرا بوده است. دانش فقه، فلسفه و سایر معارف دین، در کار امام آغشته به آموزههای عرفانی است. براین اساس است که میتوان گفت شخصیتِ مجتهد تنها محدود به فقهدانی نیست؛ چراکه قبل از هر چیز فقیه باید انسانی کامل باشد (امام خمینی، شرح دعای سحر).
با توجه به علاقه امام به عرفان و فلسفه، پرسشهایی از این دست مطرح میشود که چرا امام احیای دین را در برجسته نمودن نقش عارف یا فیلسوف نمیداند و به تکمیل دروس فقهی خود در سالهای بعد میپردازد؟ چه مطلبی او را از بستر اصلیاش به سوی فقه سوق داد؟ چرا عرفان و فلسفه بهتنهایی نمیتواند برای احیای دین کافی باشد؟
حساسیت امام به مسائل اجتماعی مسلمین از همان ابتدا در آثار منتشر شدهشان محسوس بود. این حساسیت، ایشان را بیش از پیش درگیر ابعاد عینی و ملموس حیات مسلمانان نمود (امام خمینی، کشف الاسرار). درگیری با مسائل اجتماعی ـ سیاسی، امام خمینی را متوجه آن بخش از معارف دین میکند که بتواند پاسخگوی آن مسائل باشد. نه عرفان، نه فلسفه و نه معارف دیگر، ادعای پاسخگویی به مسائل و حل مشکلات عینی جامعه دینی را نداشتهاند. از سوی دیگر در اعتقاد امام، دین کامل است؛ لذا توانایی آن را دارد که به حل مشکلات دنیایی آدمیان نائل آید. اینگونه بوده است که امام پی میبرد که فقه، تنها بخشی از معارف دین است که داعیه شکلدهی زندگی اجتماعی دینداران را دارد و از قواعد، قوانین اجتماعی و احکام مربوط به روابط انسانی سخن میگوید. این علم فقه است که کوچکترین مشکلات بشر را مغفول نمینهد: «فقه تئوری واقعی اداره انسان و اجتماع از گهواره تا گور است» (صحیفه نور، ص۹۸).
عرفان در جامعه هواخواهان اندکی دارد و عده کمی را میتواند به دور خود جمع کند. عارف در برقراری رابطه با همه دینداران ناتوان است؛ او معدودی از افراد مستعد را از جامعه جدا میسازد و حلقه مراد و مریدی را بنا مینهد. از طرف دیگر زبان عرفان سراسر رمزآمیز و کنایهآلود است و توان انتقال مسائل مورد نیاز را به مردم ندارد. مهمتر از همه اینکه عارفان همواره مورد طعن بسیاری از علمای دین بوده و پایگاه اجتماعی قوی و نیرومندی میان توده نداشتهاند و امام به این مطلب واقف بودند: «… فلسفه و عرفان گناه و شرک بهشمار میرفت، در مدرسه فیضیه فرزند خردسالم، مرحوم مصطفی از کوزهای آب نوشید، کوزه را آب کشیدند؛ چرا که من فلسفه میگفتم. تردیدی ندارم که اگر همین روند ادامه مییافت، وضع روحانیت و حوزهها، وضع کلیساهای قرون وسطی میشد» (امام خمینی، منشور روحانیت، ۱۳۷۲).
فلسفه نیز به لحاظ ماهیت انتزاعی و رفیعش نمیتواند بهطور مستقیم با مسائل مردم مواجه شود. فیلسوف، توانایی ارتباط با توده مردم را ندارد، و هیچگاه رابطهای مبتنی بر اقتدار را برقرار نکرده است. فیلسوفان همواره در این آرزو بودهاند تا افرادی پدید آیند که ایدههای آرمانگرایانهشان را به کار گیرند؛ چرا که خودشان هیچگاه درگیر مسائل اجرایی نشدهاند. این در حالی است که توده مردم همواره از طریق شریعت به دین توجه کردهاند و آنچه را که به عنوان دین میشناسند شریعت و احکام مربوط به آن بوده است. در مقایسه با بخشهای دیگر معارف دین، تنها احکام فقهی است که همواره ذهن مردم را به خود مشغول میکند؛ به گونهای که مردم در سراسر زندگیشان با آن مرتبطاند. از لحظه تولد تا مراسم تدفین همواره احکام فقهی است که حضور دارند نه عرفان و فلسفه.
وابستگی مردم به شریعت و حضور وسیع احکام شریعت در سراسر زندگی دینداران، به نوعی میان آنان با صاحبان علم فقه رابطهای تنگاتنگ برقرار کرده است؛ به گونهای که مردم همواره برای دانستن احکام به فقها رجوع میکردهاند. این امر رابطهای مبتنی بر اقتدار را برای فقیه رقم زده است. تاریخ دینی ما نیز خود سراسر مشحون از اقتدار فقیهان و نفوذ آنها در زندگی اجتماعی دینداران است.
علم فقه، درون خود واجد عناصری است که به طور ذاتی با زندگی دینداران گره خورده است و این عناصر و این پیوستگی با زندگی اجتماعی، به فقیهان قدرتی بخشیده است که سایر معارف دین فاقد آن عناصر و دیگر عالمانِ به معارف دین فاقد آن اقتدار و قدرتند. لذا دانش فقه و دانشمند فقیه واجد قدرتی قابل توجه میان توده مردم است (امام خمینی، کشف الاسرار، ص۲۱۲).بنابراین میتوان برای علم فقه خصوصیاتی جامعهشناختی قائل شد که آن را از سایر معارف دین متمایز میسازد.
این خصوصیات عبارتند از:
۱) علم فقه و دانش شریعت بهطور ذاتی قابلیت پیوند دادن دین با اجتماع و سیاست را دارد.
۲) تنها دانش فقه، توانایی اعطای مشروعیت یا سلب مشروعیت را از یک حکومت یا حاکم دارد.
۳) گرچه معارف دیگر زنجیرههایی چون حلقه «مراد ـ مریدی»، «استاد ـ شاگردی» و … دارد، اما علم فقه، فقیه را از طریق یک حلقه وسیع «مجتهد ـ مقلد» به کل اجتماع متصل مینماید، لذا تنها فقیه است که با توده مردم ارتباط تنگاتنگ و گسترده دارد.
۴) علم فقه به فقیه سلاحی به نام فتوا میبخشد که از طریق سیستم مجتهد ـ مقلد، آرا و نظریات وی را واجد ضمانت اجرایی مینماید.
۵) دانش فقه با ابزار ارتداد (به مثابه رویههای طرد) میتواند به تحدید مرزهای سایر معارف، اعطا یا سلب مشروعیت از آنان، سرکوب رقیبان و در نهایت استحکام قدرت خود بپردازد.
۶) تنها فقیه است که توانایی بسیج تودهها را دارد؛ هم توانایی دارد انقلابی را هدایت کند و هم از طریق احکام فقهی سیستم حکومتی بنا نهد.
۷) سازمانها و نهادهایی چون مسجد، مدرسه علمیه، نهادهای اخذ وجوهات شرعی، دفتر ازدواج و طلاق و … زیر نظر کسانی اداره میشوند که از دانش فقه برخوردارند. این سازمانها همان شاهراههای ارتباطی با تودهها هستند.
۸) علم فقه توانایی آن را دارد که نظریهای بنا کند تا در دل آن، نوعی نظام سیاسی شکل گیرد که فقیه در رأس آن قرار داشته باشد.
این خصایص، فقه و فقیه را با مقوله قدرت و اقتدار پیوند میدهد؛ رابطهای که دیگر عالمان دین فاقد آنند. با این وصف، در صورتی که امام(ره) با سایر معارف قصد اصلاح و احیای دین را میکردند، به توفیق چندانی دست نمییافتند، چون سایر معارف فاقد مقبولیت و اقتدار لازم بودهاند. احراز مشروعیت آن معارف و احیای آنها، تنها بهمدد علمی ممکن میگردد که قدرت کافی داشته باشد. شاید توانایی بالقوهای که امام در فقه دیدند، ایشان را به گونه خاص به سمت آن سوق داد. اینها علتهای اجتماعی است که میتوان در توجیه جهتگیری امام به سمت فقه عنوان داشت. بدیهی است که دلایل معرفتی امام از توجه خاص به فقه، مقوله دیگری است.
- ولایت مطلقه فقیه
امام(ره) میان همه شقوق معارف دین که یک احیاگر میتواند برای احیای دین به آن تکیه کند به فقه توجه نمود؛ چرا که به اعتقاد ایشان، زنده کردن فقه و تحقق احکام شریعت راه را برای احیای همه ابعاد دین میگشاید. در عین حال هیچ بخش از معارف دین را نیز نادیده نگرفت، بلکه هر بخش را به سهم خود، زنده نمود؛ به ویژه رابطهای میان علم فقه، فلسفه و معرفت عرفانی بنا نهاد و با پیوند تعاملی میان آنها، نظام معرفتی و دینی جدیدی به وجود آورد. با این حال امام اعتقاد داشتند آن بخش از معارف که اول و آخر از همه، همچنان باید حضور داشته باشد، فقه است: «حوزههای فقاهت را به همان قوت خودش حفظ کنید، این فقه است که اسلام را حفظ کرده و تا آخر حفظ میکند…» (امام خمینی، منشور روحانیت، ص۲۵۷).
از این رو دیدگاه امام در احیای دین، دیدی عملگرایانه (پراگماتیستی) است. بر این اساس دین هنگامی احیا میشود که در زندگی اجتماعی مردم حضور یابد و بالاتر از آن، ثمرهای ملموس داشته باشد؛ مسائل بشری را حل کند؛ زندگی اجتماعی را جهت دهد، و از حکومت تا زندگی خانوادگی دخالت نماید. هرگاه چنین هدفی صورت گیرد در اعتقاد امام دین احیا شده است: «باید سعی خودتان را بنمایید که خدای ناکرده اسلام در پیچ وخمهای اقتصادی، نظامی، اجتماعی و سیاسی متهم به عدم قدرت اداره جهان نگردد» (امام خمینی، صحیفه نور، ص۶۱). حال آنکه بخشی از احیاگران دین، این دیدِ عملگرایانه را نسبت به احیای دین نداشتند. همین دید عملگرایانه امام را به تئوریسازی در فقه سوق داده است.
با این حال میدانیم که رویکردهای متفاوتی در برابر فقه وجود دارد و قرائتهای ویژهای از نقش فقه و حدود آن مطرح شده است. علاوه بر آنکه قرائت امام از احیای دین و مسیری که برای تجدید حیات دین پیمودهاند، راهی بدیع بود (توجه به فقه برای احیای دین) قرائت امام از فقه نیز به گونهای ویژه، از بسیاری از فقیهان متفاوت است. قرائت جدیدی که امام از فقه ارائه دادند، ایشان را از سایر کسانی که از دریچه فقهی در طلب احیای دین برآمدهاند، جدا میسازد. باید تأکید کرد تنها با قرائتی که امام از فقه ارائه کردند، میتوان به تداوم حیات پروژه احیای دین امیدوار بود. قرائتهای بسیاری از فقه وجود دارد که این پروژه را از همان اول با شکست مواجه میسازد.
ولایت فقیه تقریبا اصلی پذیرفتنی میان همه فقیهان عصر اخیر است. تفاوت، تنها بر سر درک مفهوم ولایت و گستره آن است. این گستردگی و فراخیِ مفهوم، از «ولایت بر صغار و دیوانگان» شروع میشود و تا «ولایت بر فرزانگان» ختم میگردد (عبداللّه جوادی آملی، نشریه حکومت اسلامی، ص۵۰ـ۸۰). در مورد اینکه حدود و اختیار فقیه به عنوان نائب امام معصوم (ع) در زمان غیبت تا چه حد است، اختلافنظر بسیار است.
با کمنمودن قدرت فقیه و اقتدار فقه و توانایی آن، نمیتوان پروژه احیاگرانهای را که مدعی نوسازی جامعه و دینی کردن جامعه است به پیش برد. لذا ولایت فقیه با «نقش حداقلی» که بسیاری از فقیهان برای آن قائل شدهاند، نمیتواند اهداف احیاگرانه را دنبال کند. از اینرو نظریه ولایت فقیه امام، به صورتی جدید به شکل یک تئوری سیاسی درآمد که در آن فقه میخواهد زندگی مردم را سامانی مجدد دهد و فقیهِ عالم به آن باید در رأس حکومت قرار گیرد (امام خمینی، منشور روحانیت، ۱۳۷۲). از اینرو برای تداوم پروژه احیای دین و به تبع آن، فعال نگاه داشتن فقه، سه اعتقاد اساسی باید به وجود بیاید:
الف) نظام اجتهاد فقهی باید تحول یابد. لذا اگرچه امام پایبند به فقه جواهری و سنتی بود و از آن دفاع مینمود، اما خواستار تحول اجتهاد از لحاظ روششناسی شد و آن، توجه به دو عنصر زمان و مکان در اجتهاد بود. این توجه، موجب گردید فقه در برابر مسائل جدید توانایی بیشتری کسب کند (صحیفه نور، ج ۲۱، ص ۹۸).
ب) شأن فقیه باید افزایش یابد، از این رو در نظریه امام، فقیه به لحاظ شأن حکومتی، همشأن پیامبر و امامان معصوم است: «همه آنچه برای معصوم ثابت است، برای فقیه نیز ثابت میباشد» (کتاب البیع، ج۲، ص۴۹۶).
با این «نگرشِ موقعیتی» که امام مطرح کردند، فقیه را واجد قدرتی نمودند که توانایی ارائه احکام حکومتی و ولایی را داشته باشد؛ قدرتی که ما تنها برای پیامبر و امامان معصوم میتوانیم متصور شویم: «تصرفات ولایی و قوانین حکومتی که از سوی ولی فقیه صادر میشود، در کنار سایر احکام اسلام بوده، چون در ارتباط با مصلحت نوعی اسلام و حکومت اسلامی میباشد، در صورت تعارض با سایر قوانین بر آنها مقدم میباشد» (امام خمینی، صحیفه نور، ص ۱۵۲).
ج) حکومت دینی باید واجد مصلحتی فراتر از هر مصلحت دینی تصور گردد و مصلحت نظام باید در زمره احکام اولیه باشد: «حکومت که شعبهای از ولایت مطلقه رسول اللّه(ص) است، یکی از احکام اولیه اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعیه، حتی نماز، روزه، حج و …» (امام خمینی، صحیفه نور، ص۱۷). بدینسان گفتمان «فقه المصلحهٔ» شکل میگیرد: «مصلحت نظام از مسائلی است که مقدم بر هر چیز است و همه باید تابع آن باشیم» (امام خمینی، صحیفه نور، ص۱۱۲). بر مبنای مصلحت نظام، احکام اولیه و ثانویه میتواند موقتا تعطیل شود.
این سه گزاره، که به اجمال بیان شد، تحولی شگرف در نظام فقهی ایجاد نمود؛ به گونهای که آن را در خور «پروژه احیا» کرد. این منظومه اعتقادی، امام را از ولایت فقیه به ولایت مطلقه فقیه سوق داده است. بر مبنای قرائت احیاگرایانه از ولایت مطلقه فقیه:
۱) فقه در پروژه احیاگری امام، ادعای ایجاد سازگاری میان دین و مدرنیته را ندارد چراکه (این رویکرد متعلق به روشنفکری دینی است)، بلکه آنچه منظور امام است دخالت دین از طریق فقه در جهان جدید و حضور هر چه بیشتر آن برای نوسازی جامعه است. لذا هیچ التزامی وجود ندارد که دین خود را با مدرنیته سازگار کند؛ بلکه احیای دین در این بیان به معنای حضور فعال دین در عرصه جامعه است.
۲) حال که قرار شد فقه قافله سالار احیای دین گردد، باید توانمندی خود را در جهان جدید نشان دهد. ابتدا باید منابع قدرت را بهدست آورد تا از ابزارهای لازم برای توانمندی برخوردار گردد (امام خمینی، صحیفه نور، ص۱۹)، لذا فقیه به منظور تحقق احکام باید در رأس قدرت قرار گیرد و بدینگونه ولایت فقیه به حوزه سیاست نزدیک میگردد.
۳) با تسلط فقیه بر منابع قدرت، از سویی فقه در فرایند اجرا و آزمون قرار گرفته، اعتبار تجربی و کفایت عملیِ آن آزمایش میشود: «حکومت نشاندهنده جنبه عملی فقه در برخورد با معضلات اجتماعی، سیاسی، نظامی و فرهنگی است» (امام خمینی، منشور روحانیت، ص۱۶) و از سوی دیگر، توانمندی درونی فقه نیز ارزیابی میشود. از اینرو ضرورت دارد تا نظام اجتهادی فعال شود و با توجه به مقوله «زمان» و «مکان»، از مسائل حادث در دنیای مدرن غفلت نکند (امام خمینی، منشور روحانیت، ص۱۹). هم موقعیت فقیه و هم ابزار دست او (اجتهاد) تا حدودی باید تغییر کند تا توانمندی فقیه حفظ گردد. بدینگونه، اجتهاد وارد مرحله جدیدی میشود.
۴) ولایت فقیه با استفاده از احکام اولیه و احکام ثانویه، نمیتواند همه مشکلات و مسائل حکومتی را حل کند. حکومت فقیه در دایرهای وسیع و گسترهای بیش از ظرفیت بالفعل فقه قرار دارد. از اینرو با افزودن اقتدار فقیه و همشأن دانستن او با پیامبر و معصومین(ع) او را باید صاحب احکام ولایتی و حکومتی(۵)نمود تا در کنار احکام اولیه و احکام ثانویه به حل مسائل جامعه بپردازد.
۵) با توجه به این ضرورت، ولایت مطلقه فقیه(۶)شکل میگیرد. مفهومی که لایه ظاهری آن سیاسی است و لایه عمیقتر آن مبیّن دیدگاه بقای جامعیت دین در دنیای مدرن است. ولایت مطلقه فقیه در معنای احیاگرایانه به این معناست که فقیه همانند پیامبر و معصومین، در احکام حکومتی و احکام مربوط به اجتماع اختیار مطلق دارد، و حتی میتواند احکام اولیه و ثانویه را موقتا تعطیل کند (امام خمینی، صحیفه نور، ص۱۷).
۶) با طرح ولایت مطلقه فقیه است که به بسیاری از مسائل جدید، پاسخ داده شده، فتواهای جسورانه ارائه گردیده و بسیاری از پاسخهایی که فقه سنتی ناتوان از درک آن بوده، بر مبنای این تئوری به وجود آمده است. بسیاری از مسائل مربوط به دنیای معاصر را امام با همین نگرش حل نمودند.(۷)بنابراین، ولایت مطلقه فقیه راه را همچنان برای ادعای دین جهت دخالت در اجتماع بازگذارده است. حضور تعیینکننده دین در اجتماع، همان چیزی بود که امام آنرا با احیای دین برابر میدانستند.(۸)
- نتیجه
نظریه ولایت فقیه، درون پروژه احیاگرایی معنای دیگری مییابد. امام با توجه به تجارب سیاسی و عملی خود، به این درک رسیدند که تنها با همطراز نمودن اختیارات فقیه با پیامبر و ائمه معصومین (ع) است که فقه میتواند همچنان به عنوان برنامهای احیاگرایانه مورد توجه قرار گیرد: «روحانیت تا در همه مسائل و مشکلات حضور فعال نداشته باشد نمیتواند درک کند که اجتهاد مصطلح برای اداره جامعه کافی نیست» (امام خمینی، صحیفه نور، ص۱۰۰). تنها با کسب اختیارات مطلق توسط فقیه است که «دین حداکثری» میتواند به حیات خود ادامه دهد. با شکست فقه و محقق نشدن شریعت، دین به حاشیه رانده خواهد شد. احیای دین به احیای شریعتِ آن وابسته است. بنابراین در دیدگاه امام هر نوع جریانی که به تضعیف قدرت فقه و فقیه بینجامد، نمیتواند جریانی احیاگرایانه قلمداد شود.
در مجموع میتوان گفت که پروژه ولایت مطلقه فقیه، با تجربه زیست سیاسی امام نسبت مستقیم دارد و از دل مشکلات موجود بر سر راه احیای دین خلق شده است. لذا درک احیاگرانه از آن، ما را از تقلیلگرایی سیاسی باز میدارد. در باب چگونگی خلق این نظریه و امکان ظهور آن بیان کردیم که چنین نظریهای تنها در کنار سه حوزه معرفتیِ فقه، فلسفه و عرفان ـ که امام در آنها صاحبنظر بودهاند ـ امکان ظهور یافت. بسیاری از مفاهیمی که در گفتمان «ولایت مطلقه» یافت میشود، وامهایی است که از حوزههای معرفتی دیگر اخذ شده است. مفهوم ولایت و ترجمه عرفانی از آن بر مبنای انسان کامل (ولی اللّه) این امکان را ایجاد کرد که فرد غیرمعصوم نیز بتواند «ولی» خوانده شود. همچنین راجع به مفهوم «امام» نیز میتوان سخن گفت. جهانشناسی عرفانی امام، مانع از آن شد که شریعت و فقه نقشی انحصاری در معرفت دینی وی بازی کند. لذا فقه تنها در حکم وسیلهای برای رساندن آدمها به سوی توحید تلقی میشود و چنین دیدی موجب شد که نظام فقهی در مواجهه با مشکلات، دست به اصلاح خود زند. توانایی چنین اصلاحی را فقیهان دیگر در خود نمیدیدند. معرفت فلسفی امام نیز زمینه را برای حضور یک حاکم صالح و انسان کامل (متأثر از فلسفه ملاصدرایی) در رأس اداره جامعه فراهم آورد. وجود جاذبههای کاریزماتیکِ امام نیز ناشی از جاذبههای عرفانی ایشان بود. داشتن معرفت شهودی (معرفتی که فراتر از جهان محسوس است) امام را از انسانهای عادی جدا میکرد و مقامی بالاتر به ایشان میداد؛ مقامی که یک فقیه، با دانستن فقه تنها به آنجا نمیرسد.
همه این جاذبههای شخصیتی امام، در نهایت به تئوری «ولایت مطلقه فقیه» منتقل شده است. ولی فقیه با ولایت مطلقه، تنها فقهدان نیست بلکه واجد همه خصوصیات یک انسان کامل است، و تنها با چنین درکی است که میتوان به احیای دین پرداخت.
بهطور خلاصه اگر بخواهیم درباره نظریه ولایت مطلقه فقیه امام در بستر اجتهاد سنتی قضاوت کنیم، خواهیم دید که این طریق، بهترین راهحلی است که میتواند به احیای دین کمک کند و آن را در جهان مدرن، حاضر سازد. به نظر میرسد هر نوع طرح دیگری (با تکیه بر اجتهاد سنتی) نمیتواند به این حد، حضور فعال دین را در جهان معاصر تضمین نماید.
نویسنده:عباس وریج کاظمی
منبع:فصلنامه حوزه و دانشگاه، شماره ۳۰
مرکز اسناد انقلاب اسلامی
منابع فارسی:
ـ امام خمینی، شرح دعای سحر، تهران: مؤسسه نشر و تنظیم آثار امام خمینی(ره)، ۱۴۱۶.
ـ امام خمینی، شؤون و اختیارات ولیفقیه، تهران: وزارت فرهنگ، ۱۳۶۹ـ امام خمینی، صحیفه نور، ج۲،۴،و۲۱.تهران: مؤسسه نشر و تنظیم آثار امام خمینی(ره)، ۱۳۷۲.
ـ امام خمینی، کتاب البیع، ج۲، قم: اسماعیلیان، ۱۳۶۸.
ـ امام خمینی، کشف الاسرار، انتشارات محمد، بیجا، بیتا.
ـ امام خمینی، منشور روحانیت، دفتر هشتم، امیرکبیر، ۱۳۶۲.
ـ امام خمینی، ولایت فقیه، ۱۳۷۲.
ـ جوادی آملی، عبداللّه، سیری در مبانی ولایت فقیه، نشریه حکومت اسلامی، ش۱، ۱۳۷۶.
ـ غزالی، ابوحامد امام محمد، احیاء علومالدین، ج۴ و ج۱، بیروت: دارالقلم، بیتا.
ـ کپل، ژیل، اراده خداوند، ترجمه عباس آگاهی، [بیجا]، نشر فرهنگ اسلامی. [بیتا].
ـ کدیور، محسن، نظریههای دولت در فقه شیعه، تهران: نشر نی، ۱۳۷۶ـ کواکبیان، مصطفی، دموکراسی در نظام ولایت فقیه، سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۰.
منابع انگلیسی:
Martin V. ۱۹۹۷۱- “Khumaini, Knowledge and the political Process”, The muslim world, No. ۱.
Saleh B. ۱۹۹۱۲-“intellectual currents in contemporary in islam” The muslim world, No. ۵.
Seifzade H. ۱۹۹۶۳- Islam, muslims and the modern state, macmillanSoyyid. B. ۱۹۹۷۴- A Fundamental fear, zed books, london and newyork
Voll. J. ۱۹۸۶۵-“revivalism social transformations in Islamic history” The muslim warld, No. ۵.
۱ دانشجوی دکتری جامعهشناسی دانشگاه تهران.
۲. «کوشش کنید آقایان … در تحکیم فقه اسلام، در بسط فقه اسلام، این فقه غنی است. در عالم مثل فقه شما چیزی نیست، این فقه غنی را بسطش بدهید…»
۳. مراجعه شود به کتب و مقالات و آرای دکتر عبدالکریم سروش، به عنوان نمونه ر.ک: مقاله «دین اقلی و اکثری»، ماهنامه کیان، ش۴۱، ۱۳۷۶ و کتاب قصه ارباب معرفت.
۴. برای آگاهی بیشتر ر.ک:
Watt. W۱۹۸۹, Islamic, fundamentalism and modernity, Routledge London.
۵. احکام حکومتی به جمیع احکامی گفته میشود که حاکم اسلامی بنا بر تشخیص مصالح نوعیه و به عنوان رئیس حکومت اسلامی حق وضع و اجرای آن را دارد.
۶. «ولایت مطلقه فقیه» ولایتی است فارغ از هر قید، بدون لزوم اجرای مصلحت در امور عمومی یا خصوصی، ولایت استقلالی که جواز تصرف ولی، اراده وی است. (کدیور، محسن، «قلمرو حکومت دینی از دیدگاه امام خمینی»، مجموعه مقالات احیاء تفکر دینی، ۱۳۷۶، ص۳۹۸).
۷. نمونهای از احکام حکومتی که امام استفاده نمودهاند:
ـ جواز خیابانکشیها که مستلزم تصرف در منزل یا حریم منزل اشخاص است؛
ـ جواز تحدید نسل و جلوگیری از ازدیاد بیرویه جمعیت؛
ـ احکام راجع به شطرنج، مجسمه و تصویر، خرید و فروش خون، غنا و موسیقی، پیوند اعضای بدن و … (ر.ک: فقیهان و زمان و مکان، مجموعه مقالات، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ج۴، ۱۳۷۴.)
۸. امام خمینی برای استقرار نظریه «ولایت مطلقه فقیه» بیش از همه، از روحانیان متحجر مورد فشار و تهمت قرار گرفتهاند. مهمترین مخالفان با این نظریه روحانیان بودهاند نه غیر روحانیان.
«راستی اتهام امریکایی و روسی و التقاطی، اتهام حلال کردن حرامها و حرام کردن حلالها، اتهام کشتن زن آبستن و حلیت قمار و موسیقی از چه کسانی صادر میشود، از آدمهای لامذهب یا مقدس نماهای متحجر و بیشعور» (منشور روحانیت، ۱۳۷۲).