به گزارش گروه دین اندیشه«کمال مهر»؛
علم فقه و تطور تاریخى آن
فقه امامیه، از آن جهت که داراى اجتهاد مستمر است و عقل، نقش سراج منیر دارد و در تشخیص صراط مستقیم الهى از سهم بسزایى برخوردار است و کتاب و سنت معصومین – علیهمالسلام- مخازن غنى و پایانناپذیر استنباط احکام و حکم مىباشند، لذا شاهد توسعه و تکامل و تطورات همهجانبه بوده و هست; هم تطور عمقى در مسائل از پیشطرحشده، و هم گسترش عرضى در مسائل جدید و مستحدثه; و از اینرو، توان پاسخگویى به همه مسائل و پرسشهاى بشر درباره فقه اصغر و اوسط و اکبر را تا دامنه قیامت دارد.
از تطورات فقهىاصولى که زمینه پیدایش تفکر ولایت فقیه گشت، آن است که بر اساس تفکر اخباریین افراطى، ارتباط فقیه عادل با جمهور مردم، رابطه «محدث و مستمع» است; یعنى فقیه، حق استنباط احکام شرعى به وسیله اصول مستفاد از کتاب و سنت معصومین(علیهمالسلام) را ندارد، بلکه فقط باید آنها را ترجمه و تشریح کند و مردم نیز پس از استماع و شنیدن معانى احادیث، به آنها عمل کنند و بنابراین، میان فقیه و مردم، پیوند فکرى و اجتهادى وجود ندارد، بلکه رابطه میان آن دو، رابطه نقلى و حسى است. اگر چه معتدلهاى از اخباریین، اجتهاد را فىالجمله جایز دانستهاند و ظاهر حدیث را براى آن منبع مىدانند، ولى آنان، ظاهر قرآن و همچنین برهان عقلى را حجت نمىدانند و هیچ گونه پیوندى را میان برهان عقلى و مردم، و نیز میان تفسیر و اجتهاد در معانى قرآن و مردم برقرار نمىدانند.
در مقابل این جمود فکرى، تفکر اصولیین قرار دارد که آنان رابطه فقیه و مردم را، رابطه «مجتهد و مقلد» مىدانند; یعنى بر اساس این تفکر، فقیه حق استنباط فروع فقهى را از اصول دارد و با چراغ فکر و نور راى خود، احکام الهى را از منابع چهارگانه کتاب و سنت و عقل و اجماع، و از مبانى استوار اصولى مستفاد از آن منابع چهارگانه استنباط مىنماید و محصول راى استنباط شده خود را به صورت فتوا به مقلدین خویش اعلام مىدارد.
سالیان متمادى سپرى شده بود که در طى آن، بر اساس تفکر اخبارىگرى و جمود فکرى و ممنوع شدن اجتهاد، تنها پیوندى که فقیه را با جامعه مرتبط مىساخت، همان نقل حدیث و معناى صورى آن بود. این تحجر فکرى، به دست تواناى اصولیین خردپیشه عموما، و استاد اکبر، مرحوم وحید بهبهانى(قدس سره) خصوصا، رختبربست و «اجتهاد» و تفکر اصولى زنده شد. کار اجتهاد و اصولیون گرانقدر این بود که پیوند حوزه فقاهتبا مردم را از مرحله حس که نقل سمعى است، به مرحله عقل و فکر و حدس منتقل کردند و به فقیهان، اجازه اجتهاد داده شد و به مردم، اجازه تقلید. حکم فقیه در این محور، کم و بیش نافذ بود و فتواى او نیز ضرورى و لازمالاجراء. این مقطع، تحولى مهم در رابطه عالمان دین با توده مردم بهشمار مىرود و این تحول فکرى، دالان ورودى مرحله ولایت فقیه بوده است.
تطور و تکامل ولایت فقیه
نمونه بارز تطور فقهىکلامى که زمینه تشکیل حکومت اسلامى را فراهم نمود تا مقدمه ظهور حضرت بقیهالله(ارواح من سواه فداه) باشد، همین مساله «ولایتفقیه» است.
گروهى از فقیهان، براى فقیه در عصر غیبت، مقام افتاء و نیز مقام قضاء را ثابت مىدانستند; عدهاى دیگر، گذشته از افتاء و قضاء، سمت اجراى احکام قضایى را نیز ثابت مىدانستند; و گروه سوم از عالمان و فقیهان دین، علاوه بر سمتهاى یادشده، تصدى بسیارى از شؤون جامعه اسلامى را مانند اجراى همه حدود الهى و سرپرستى اشخاص یا اموال و حقوق بىسرپرست قائل گشتند و به این طریق، سمتسرپرستى نسبى و اداره شؤون مسلمین، از وظایف فقیه عادل شناخته شد که از این میان مىتوان مرحوم کاشفالغطاء و صاحبجواهر(قدس سرهما) را نام برد.
اکنون «ولایت فقیه» علاوه بر آنکه در جایگاه اصلى خود قرار گرفته، بر سایر جایگاههاى فرعى نیز سایه افکنده است در حالى که در گذشته چنین نبود; یعنى اگر امثال مرحوم نراقى(قدس سره) مساله ولایت فقیه را طرح کردند [۱] ، آن را در محور فقه و به عنوان یکى از مسائل فقهى عرضه مىداشتند و به همین دلیل که ولایت فقیه در جایگاه اصلى خود یعنى «علم کلام» قرار نگرفته بود هر چند که با ادله فقهى شکوفا مىشد قهرا آن رویش و بالندگى مطلوب را نداشت که همچون «شجره طیبه»اى باشد که: «اصلها ثابت وفرعها فى السماء» [۲] .
امام خمینى(رض) و اوج تکامل ولایت فقیه
اوج این تطور فکرى توسط سیدنا الاستاد، حضرت امام خمینى(قدس سره) صورت پذیرفت. ایشان کارى را که در محور فقه انجام دادند، این بود که دست «ولایت فقیه» را که تا آن زمان مظلوم واقع شده بود و در محدوده مسائل فرعى محبوس بود، گرفتند و از قلمرو فقه بیرون آوردند و در جایگاه اصلى خود یعنى علم کلام نشاندند و سپس این مساله را با براهین عقلى و کلامى شکوفا ساختند به نحوى که بر همه مسائل فقه سایه افکند و نتایج فراوانى بهبارآورد که یکى پس از دیگرى شاهد آن بودیم.
از نظر امام خمینى(رض)، فقیه جامعالشرایط در عصر غیبت امام زمان(عج)، همه سمتهاى اعتبارى امام معصوم(علیهالسلام) را داراست و آن هم نه در حد حق و سمت وضعى محض، بلکه همراه با تکلیف الزامى; یعنى بر فقیه واجب است که نظام اسلامى را تاسیس کند و در برابر طغیانگران به مقابله برخیزد و با جهاد و اجتهاد، و با ایثار و جانبازى و نثار همه امکانات، ستمسوزى کند و حکومت اسلامى را بر اساس کتاب و سنت معصومین(علیهمالسلام) پىریزى نماید و همان راه سیدالشهداء، حضرت حسینبنعلى بنابىطالب(علیهمالسلام) را طى کند; بلغ ما بلغ.
امام خمینى(رض)، از دیدگاه کلام به فقه نگریست
هنگامى که «ولایت فقیه» به عنوان یک مساله کلامى و در قلمرو علم کلام مطرح شد و روشن گردید که تعیین ولى و سرپرست جامعه اسلامى مربوط به فعل خداوند است، این کلام، فقه را مشروب مىکند و بر آن سایه مىافکند و آنگاه است که انسان، سراسر فقه را با دیدگاه کلامى مىنگرد و براى مطالب فرعى فقه، صاحب و مسؤول مىبیند و در نتیجه، مسائل فقهى، سازماندهى مىشود و از آشفتگى بیرون مىآید.
اینکه حضرت امام(قدس سره) به طور مکرر در گفتار و نوشتار خود فرمودهاند اگر کسى سراسر دین را بررسى کند، خواهد دید که دین، سیاست را به همراه دارد وسائس و مجرى را از نظر دور نداشته، سرش آن است که ایشان از دیدگاه کلام به فقه نگریسته و از افق برترى فقه را شناخته است. «فقهشناسى» مسالهاى کلامى است نه فقهى. در صدر و ساقه علم فقه، مسالهاى نداریم که بیان کند فقه براى چیست و از آن چه برمىآید. شناخت فقه، بررسى کار خدا و شناخت قانون الهى است و این کار، یک کار کلامى و خارج از قلمرو علم شریف فقه است.
امام خمینى(رض) و فقه جواهرى
سر اینکه امام راحل(قدس سره) اصرار داشتند بر اینکه فقهبا روش «جواهر» پویا شود[۳] ، آن است که مرحوم صاحبجواهر(رض) مىگوید: اگر کسى منکر ولایت فقیه باشد، گویا طعم فقه را نچشیده است: «کانه ما ذاق من طعم الفقه شیئا» [۴] .
چشیدن طعم فقه، نتیجه نگاه برون فقهى و نگاه کلامى به فقه داشتن است. برهان و استدلالى که مرحوم صاحبجواهر(رض) در کتاب شریف جواهر الکلام، درباره ولایت فقیه اقامه مىکند، صبغه کلام دارد; اگر چه آن را در فقه مطرح کردهاند. ایشان مىفرماید چون در زندگى عصر غیبت امام زمان(عجل الله تعالى فرجه الشریف) وجود یک نظام ضرورى است و نظام نیز یک نظام الهى است، یقینا خداوند براى اداره این نظام، کسى را پیشبینى کرده است تا او حدود الهى را بشناسد و اجرا نماید. این سخن، صبغه کلام دارد که در کتاب فقه، از زبان یک فقیه بیان شده است.
گاهى انسان در درون فقه حرکت مىکند و از بیرون و بالا، بر کل فقه نگاه نمىکند و لذا احاطه لازم را ندارد، ولى صاحب جواهر(رض)، این هجرت و بروننگرى را داشت و سر از کتاب فقه برداشت و از خود سؤال کرد: آیا این قوانین فقهى، مجرى و متولى نمىخواهد؟ آیا این قطار فقه و این واگنها و ابواب بههمپیوستهاش که در حال حرکت است، ادارهکنندهاى نمىخواهد؟
البته فقیهان نامور امامیه(رضوان الله علیهم) عموما، و بزرگ فقیه نامدار، مرحوم صاحب جواهر(قدس سره) که مساله ولایت فقیه را مطرح کرده و آن را به عظمتیاد کرده خصوصا، تا محدوده چشیدن طعم فقه را رفتهاند; اما چشیدن طعم فقه، غیر از آن است که انسان این شربت را از چشیدن به نوشیدن، و از ذوق به شرب و از شرب به شناگرى، و از شناگرى به غواصى برساند; غواصى در کوثر ولایت فقیه را فقط حضرت امام خمینى(رض) انجام دادند.
دو تذکر:
اول: جریان ولایت و سرپرستى فقیه عادل نسبتبه امور مسلمین، اگر به صورت مبسوط در متون فقهى نیامد، نه براى آن است که فقهاى متقدم، قائل به ولایت فقیه نبودند و پس از قرندهم، به تدریج، سوق چنین کالایى رواج یافت و در عصر مرحوم نراقى(ره) خریداران وافرى پیدا کرد و زمان امامخمینى(قدسسره)، به بالندگى و ثمربخشى خود رسید، بلکه تا آن عصر، زمزمه سیاست دینى و نواى حکومت اسلامى و صلاى رهبرى سیاسى، نه دلپذیر بود و نه گوشنواز; و از این رو، از ولایتسیاسى ائمهمعصومین(علیهمالسلام) نیز در متون فقهى بحث نمىشد; زیرا فقه سیاسى به معناى گفتگوى مشروح پیرامون مسؤول اجراى حدود و تعزیرات و فرماندهى کلقوا یا فرماندهى لشگر، به طور رسمى طرح نمىشود تا آنکه بالاصاله ازآن امام معصوم باشد و بالنیابه در عصر غیبت امام معصوم(علیهالسلام)، بر عهده فقیه عادل باشد و این، براى آن نیست که در عصر غیبت نمىتوان درباره امام معصوم(علیهالسلام) بحث کرد به بهانه اینکه فعلا امام معصوم(علیهالسلام) حاضر نیست و در ظرف ظهور، تکلیف خود را از دیگران آگاهتر است; زیرا بررسى متون اسلامى و تحقیق پیرامون دین و سیاست و عدم انفکاک آنها از یکدیگر، جزء مباحث اصیل کلام اسلامى است از یک سو و جزء مباحث مهم فقه سیاسى است از سوى دیگر; لیکن شرایط محیط و خفقان حاکم بر امت اسلامى و علل درونى و عوامل بیرونى هماهنگ، سبب خروج اینگونه از مسائل اساسى اسلام از صحنه کلام و از ساحت فقه و از فهرست احکام الهىسیاسى شدهاند.
غرض آنکه; نه تنها از ولایت والیان دینى یعنى فقیه عادل در متون فقهى بحث نمىشد(مگر به طور نادر و متفرق) بلکه از زعامت و رهبرى والیان معصوم نیز در آنها بحثى عمیق و دامنهدار به عمل نمىآمد و جزء مسائل و احکام «غیر مبتلابه» محسوب مىشد.
ابتکار و نوآورى امام خمینى(قدسسره) در این بود که در عناصر محورى:
۱.اسلام چیست؟
۲.اسلام داراى سیاست و حکومت ویژه است.
۳.شرایط حاکم در اسلام چیست؟
۴.شرایط حکومت و حاکم، حصولى استیا تحصیلى؟ یعنى تشکیل حکومت که واجب است، واجب مطلق استیا واجب مشروط؟، بحث زنده و پویا نمود و همه امور یادشده، با سعى علمى و عملى ایشان، از «علم» به «عین» آمد و از گوش به آغوش(قدساللهسره الشریف).
دوم: تطور مساله ولایت فقیه و گستره پهنه آن، از ولایتبر افتاء و ولایتبر قضاء تا ولایتبر تدبیر امور امت اسلامى، همانند دیگر مسائل کلامى و فقهى، حصیل پیدایش شرط یا رفع مانع است. شرطى که وجود آن در طلوع یک اندیشه سیاسىفقهى مؤثر است و مانعى که رفع آن در افول یک تحجر و جمود فکرى سهم دارد، گاهى علمى است و زمانى عملى; گاه درونى است و زمانى بیرونى.
به عنوان نمونه، مرجعیت فقیه جامعشرایط براى دریافت وجوه شرعى و توزیع عادلانه آنها میان طالبان علوم الهى و محققان دانشهاى اسلامى و تاسیس مدارس و کتابخانههاى عمومى و تخصصى و احداث پژوهشگاههاى فنى و مانند آن، گرچه به طور غیر رسمى در ادوار پیشین سابقه داشت، لیکن رسمیتیافتن آن به نحوى که در عصرهاى اخیر رایج و دارج شده، هرگز مسبوق نبود; لذا فقیه نامورى چون محقق، در کتاب شرایع و مختصر نافع، اقوال متعدد و آراء گونهگونى را درباره خمس یادآور مىشود و راى به «ایصاء»، «دفن»، «ابام و تحلیل»، تحصیل، و مانند آن از آراء ضعیف و مهجور را نقل مىکند و هیچ اشارهاى به آنچه هماکنون به صورت اصل مسلم و مقبول همه فقیهان درآمده است و استقرار و استحکام حوزههاى علمى مرهون چنان بودجهاى است و تامین حداقل معیشت محصلان علوم دینى، درگرو چنین بینش اقتصادى اسلام مىباشد ندارد. بنابراین، هرگز نمىتوان فقهاى متقدم را به سهلانگارى در تاسیس مراکز و حوزههاى علمى متهم نمود; چهاینکه هیچگاه نمىتوان فقیهان متاخر را به جمع حطام دنیا تهمت زد.
جریان ولایتسیاسى فقیه عادل نیز مىتواند از همین سنخ باشد; لذا هم فقهاى متقدم، مصون از آسیب تهمت رفاهطلبى و سازشکارى با سلاطین مىباشند و هم فقیهان متاخر، محفوظ از گزند اتهام جاهخواهى و ریاستطلبى خواهند بود. لذا دامن بلند فقاهت، از گردتهمت در پذیرش مقبولهعمربن حنظله، هماره مصون است; یعنى نمىشود قبول آنان را، ضامن اعتبار سند ندانست و چنین پنداشت که چنین قولى، زمینه چنان تهمتى را به همراه دارد. غرض آنکه; نزاهت فقهاء، مانع تهمت است; چه اینکه عدم ابتلاء به مساله حکومت و رهبرى سیاسى، سبب عدم طرح مساله ولایت فقیه بر امت اسلامى شد.
ولایت فقیه و رابطه «امام و امت»
امام راحل(قدس سره)، رابطه «مرجع و مقلد» را به رابطه «امام و امت» ارتقاء داد و این، تحول بزرگ دیگرى در رابطه فقیه با مردم بود; یعنى اگر مرحوم وحید بهبهانى(قدس سره) توانست رابطه فقیه و مردم را از سطح «محدث و مستمع» بودن بالا برد و به سطح «مرجع تقلید و مقلد» برساند، امام راحل(رض) با انقلاب فقهى و فرهنگىاش، آن را به اوج خود یعنى رابطه «امام و امت» رساند.
حضرت امام(رض) امور ذیل را روشن ساخت:
۱. ادله اصلى نبوت و امامت مىگوید: انسانها براى رسیدن به کمال شایسته خود، در هر زمانى، نیازمند قانون دینى و سپس نظام اسلامىاند.
۲. انبیا و ائمه معصومین(علیهمالسلام)، تنها براى مساله گفتن نیامدند، لیکن طاغوتیان لئام، دست آنان را بستند و آنان را به شهادت رساندند: «ویقتلون الانبیاء بغیر حق» [۵] ; «یقتلون النبیین بغیر حق» [۶] ; «وقتلهم الانبیاء بغیر حق» [۷] . این آیات که به طور مکرر از شهادت انبیاء(علیهمالسلام) و مظلومیت آنان به دست طاغوتیان هر عصر خبر مىدهد، نشانگر آن است که انبیاء الهى، ظلمستیز و ظالمبرانداز بودهاند; چنانکه قرآن کریم در این باره مىفرماید: «وکاین من نبى قاتل معه ربیون کثیر»[۸] ; و چه بسیار پیامبرانى که با مؤمنین بسیار، به قتال با دشمنان دین مىپرداختند.
۳. دین، گذشته از مؤلف و مصنف و شارح و ترجمان و مبین، «متولى» [۹] مىخواهد تا با پذیرش تولیت دین، همه احکام آن را احیا کند و آنها را در جامعه عینیتبخشد و در عصر غیبت و در نبودن امام معصوم(علیهالسلام)، فقیه جامعالشرایط وظیفه دارد که علاوه بر تبیین، افتاء، و قضاء، تولیت دین را نیز بر عهده گیرد.
۴. ولایت فقیه، جانشین شایسته ولایت و امامت امام معصوم(علیهالسلام) است و از اینرو، رابطه فقیه جامعالشرایط رهبرى با مردم مسلمان، رابطه «امام و امت» [۱۰]مىباشد.
۵. فرقهاى بسیار وافرى که میان امام معصوم و غیرمعصوم وجود دارد، هرگز منقولعنه نبوده و نیست و در هیچ مرحلهاى شخص غیرمعصوم، همتاى معصوم(علیهالسلام) نخواهد بود.
تحصیلى بودن شرایط ولایت فقیه
یکى دیگر از امتیازهاى برجسته امام خمینى(قدس سره) از دیگر عالمان دین، آن است که دیگران اگر چه ولایت فقیه را قبول داشتند، ولى غالب آنان، شرایط آن را حصولى مىدانستند، اما حضرت امام(رض) که ولایت را مانند امامت مىداند، معتقد است که شرایط اعمال ولایت دو بخش است; بخشى از آن «حصولى» است و بخش مهم آن «تحصیلى» مىباشد; یعنى باید آن شرایط را به دست آورد و اینگونه نیست که اگر مردم حاضر شدند و امکان داشت که بدون خطر، نظام اسلامى تاسیس شود، فقط در این شرایط حاصل شده، بر فقیه جامع اوصاف رهبرى لازم باشد زمام نظام را به دست گیرد، بلکه بسیارى از شرایط ولایت فقیه، تحصیلى مىباشد و مانند وضوء براى نماز است که باید آن را به دست آورد; نه حصولى مثل استطاعتبراى حج، که تحصیل آن واجب نیست; به تعبیر علمى، بسیارى از شرایط ولایت فقیه، «شرط واجب» هستند نه «شرط وجوب».
امام امت(رض)، چون تشکیل و تاسیس حکومت اسلامى را وظیفه مىدانست و از سوى دیگر معتقد بود که بسیارى از شرایط آن تحصیلى است نه حصولى، در پى تحصیل این شرایط رفت که این امر، مستلزم زندان رفتن و تبعید شدن و تهمتخوردن و مانند آن بود و ایشان همه آن تلخکامىها را به جان خرید و از اینکه در راه رضاى خدا شهید بدهد یا شهید شود، لذت مىبرد:
«اگر ما ماوراى این عالم را اعتقاد داشته باشیم، باید شکر کنیم که در راه خدا کشته بشویم و برویم در صف شهدا» [۷] ; «چنین کشته شدنى(شهادت) که افتخار دارد، بزرگترین آرزوى من است» [۱۱] .
اگر در خطبه «شقشقیه» این بیان آمده است: «لولا حضور الحاضر وقیام الحجه بوجود الناصر وما اخذ الله على العلماء الا یقاروا على کظه ظالم ولا سغب مظلوم، القیتحبلها على غاربها ولسقیت آخرها بکاس اولها» [۱۲] . اگر آن حضرت مىفرماید: اگر حضور حاضرین نبود و اگر به سبب وجود یاران، حجتبر من تمام نمىشد و…، حکومت و زمامدارى را نمىپذیرفتم، این سخن را حضرت على(علیهالسلام) پس از تحمل رنجهاى درازمدت و فراوان فرمودند; نه اینکه در اولین قدم گفته باشند; زیرا ایشان از احتجاج به خانه مهاجرین و انصار شروع نمود و مناظرهها و تبلیغها و نقدهاى سازنده بسیار کرد، لیکن شرایط تحصیلى براى ایشان فراهم نشد و پس از سالها رنج، وقتى که امتحاضر شدند با آن حضرت بیعت نمایند، فرمود: «لولا حضور الحاضر…».
محرک قیادى و محرک سیاقى
فرق امام راحل(قدسسره) با عالمان دیگر این بود که آنان مىگفتند: «مردم! قیام کنید; حرکت کنید; بشورید». نه جامعه دیروز سخن چنین عالمى را گوش داد و نه امروز گوش مىدهد. مردم سخن کسى را که نشسته است و فرمان قیام مىدهد گوش نمىدهند. امام خمینى(رض) نفرمود: «مردم! بروید»، بلکه فرمود: «من رفتم; شما هم بیایید!». فرق ایشان با دیگران در این بود که آنان مىگفتند بر شما واجب است مبارزه کنید; یعنى آنان «محرک سائق» بودند و مىخواستند مردم را از پشتسر سوق بدهند و لذا مردم نیز گوش نمىدادند; اما امام امت(رض)، خود جلو افتاد و سالیان متمادى اهانت و فحش شنید، تبعید و زندان و سختى را تحمل کرد، شهید داد، بخش زیادى از راه مبارزه را به تنهایى طى کرد و مردم را به تاسیس حکومت الهى دعوت نمود و مردم نیز «لبیک یا امام!» گفتند و به دنبال ایشان حرکت کردند. حضرت امام(قدسسره)، «محرک قیادى» بودند و آن دیگران، «محرک سیاقى»; آنان مىخواستند از پشتسر مردم را به حرکتسوق بدهند،ولى امام،خود «قائد» شد و در پیش مردم به راه افتاد و آنان را رهبرى کرد.
البته در تمام مراحل قیام قیادى امام راحل(رض)، یاران معدودى بودند که ایشان را در همه حال همراهى مىنمودند; بهویژه مراجع بزرگوار تقلید که غفلت از مساعدت، معاضدت، معاونت، مشاورت، و همآوائى آن آیات عظام در تمام مراحل و منازل و مقاصد و مآرب، یا تغافل از آن همه هماهنگىها، اعتسافى استبدور از انتصاف و انصاف.
بنابراین، در سایه تحولى که امام راحل(قدس سره) در فقاهت اسلامى و در فرهنگ مردم ایران ایجاد کرد، مردم بالا آمدند و نه تنها اهل «فرهنگ»، که اهل «آهنگ» و قصد شدند و لذا «امت»ى شدند که در پى «امام» خود، با حرکت توفنده و سیلگونه جریان داشت.
بوعلى(رحمهالله) در کتاب منطق شفاء، پس از نقل سخنانى از ارسطو، او را به عظمتیاد مىکند و مىگوید: تامل کنید در آنچه این مرد بزرگ گفته است و ببینید که پس از او تا زمان قریب به هزار و سیصد و سى سال گذشته، آیا کسى آمده است که تقصیر و کوتاهى او را تصدیق کند و آیا نابغهاى پس از او آمده است که در این فن چیزى را بر گفتههاى او اضافه کند؟ هرگز! بلکه او آنچه آورده، تام و کامل است [۱۰] . سبب این تعظیم بوعلى(ره) از ارسطو، علاوه بر جامعبودن بیان ارسطو درباره سفسطه و گروههاى سوفسطایى، به لحاظ آن است که ارسطو، درباره صعوبت اندیشورى و تفکر عقلى، تنها به نصیحت و دستور احتیاطى اکتفا نکرد چنانکه بسیارى از عالمان دیگر چنین کردند، بلکه علاوه بر آن، براى معیار اندیشه درست، طرح و راه عملى را نیز ارائه نمود; عالمان دیگر، مانند کسانى بودند که به رهنوردان راهى توصیه مىکردند که براى آسیبندیدن پایشان، پوستى را به پاى خود ببندند، ولى به آنان نمىگفتند که این پوست، چگونه پوستى باشد و چگونه بریده شود و چگونه دوخته شود و… اما ارسطو، کفشى راهوار درست کرد تا راهیان کوى اندیشه آن را بپوشند و فرمود: اى سالک کوى اندیشه! در تمام مراحل فکرى، موازین اندیشه را رعایت نما; یعنى توجه کن که این صغراى تو و آن هم کبرا; بگو: «ا»، «ب» است; «ب»، «ج» است; پس «الف»، «ج» است. اگر در هر استدلالى، با این قالبگیرى و پاىافزار حرکت کردى، به مقصد مىرسى وگرنه درخواهى ماند.
غرض آنکه; اگر امت ایران اسلامى، امام خود را با نظر تکریم و تعظیم یاد مىکند، براى آن است که ایشان، نصیحت تنها نکردند و تنها احکام اسلامى را در کتابهاى علمى ننوشتند، بلکه براى اجراى احکام و معارف دین، طرح عملى دادند. با این شرایط، سازماندهى فقه، به دستبا کفایت آن رهبر عظیمالشان صورت گرفت; بخش قابل توجه و مهم آن، از ۱۵خرداد ۱۳۴۲ه.ش آغاز گشت و در ۲۲بهمن ۱۳۵۷هـ .ش به ثمر نشست.
نویسنده: آیت الله جوادی آملی
پی نوشت:
[۱] . عوائد الایام، ص ۵۲۹.
[۲] . سوره ابراهیم (ع)، آیه ۲۴.
[۳] . صحیفه نور; ج ۲۱، ص ۹۸.
[۴] . جواهر الکلام; ج ۲۱، ص ۳۹۷.
[۵] . سوره آل عمران، آیه ۱۱۲.
[۶] . سوره بقره، آیه ۶۱.
[۷] . سوره نساء، آیه ۱۵۵.
[۸] . سوره آل عمران، آیه ۱۴۶.
[۹] . «متولى دین» کسى است که خود را سپر دین کند و در برابر خطرها بایستد و در مقابل آسیبها ننالد.وظیفه اولى متولىآن استکه جانفشانى کند و از هیچ خطرى نهراسد و صحنه را خالى نکند; زیرا اگر صحنه را خالى کرد، دیگر سپر دین و مدافع آن نمىتواند باشد.
[۱۰] . فعل ماضى «ام» یعنى قصد کرد و «آمم» که اسم فاعل آن است، به معناى قاصد(قصد کننده) است. «امت» به مردم و جامعهاى گفته مىشود که نه تنها داراى «فرهنگ» است، «آهنگ» نیز دارد. فرهنگ داشتن، مقدمه آهنگ داشتن است و آهنگ، به معناى قصد و عزم و تصمیم و اراده است. همه فرهنگداران، اهل آهنگ و عزم و قصد و اراده نیستند، ولى همه آهنگمندان، اهل فرهنگ هستند.
[۱۱] . صحیفه نور، ج ۱، ص ۱۰۷.
[۱۲] . همان، ص ۵۷۷.
[۱۳] . نهجالبلاغه، خطبه ۳، بند ۱۶.
[۱۴] . منطق شفاء; بخش سفسطه، فصل ششم، ص ۱۱۴.
منبع: با تلخیص از کتاب ولایت فقیه