به گزارش کمال مهر، هاشم کرونی شاعر انقلاب اسلامی در هشتمین عصرانه ادبی خبرگزاری فارس که دقایقی پیش در خبرگزاری فارس برگزار شد، بیان داشت: امروز بزرگانی در مراسم پاسداشت بنده حضور یافتهاند که روزی بنده شاگردی آنها را کرده و اشعار و کتابهای بسیاری از آنها را نیز مورد مطالعه قرار دادهام.
وی اضافه کرد: دوستان و شاعران در مراسمهای خیمه شعر عاشورایی و یا سایر نشستهای ادبی تنها به واسطه اسم سید و سالار شهیدان اباعبدالله الحسین (ع) دور هم جمع میشوند و به نوعی این مجالس با نام این شهید، دلها را به همدیگر پیوند داده است.
کرونی ادامه داد: خدا را گواه میگیرم که هر چه در زندگی دارم ، از برکت و نوکری سیدالشهدا (ع) است و مطمئن هستم که اگر توانستم قدمی در ادبیات بردارم حتی شعرهای غیر آیینی که دارم، از برکت لطف و عنایت حضرت سیدالشهدا (ع) بوده است.
وی افزود: از همسر عزیزم که محبت کرده است طی ۱۴ سالی که با هم زندگی میکنیم همیشه از خودش گذشته و کمک کرده تا بتوانم در حوزه شعر فعالیت داشته باشم، تشکر کنم. در این راستا نیز باید تشکر ویژه و بدون چشمداشت و مهربانانه از آقای حسین قرایی داشته باشم که بی چشمداشتی در حوزه ادبیات کار میکنند چراکه کمتر دیدهام که کسی این قدر خالصانه در حوزه ادبیات کار کند و تنها بخواهد در حق بقیه نیکی کند.
وی سپس به قرائت شعری پرداخت که در ذیل آن را میخوانید:
نم نم از چشم بیکران افتاد
ابر خندید و آسمان افتاد
آدم از اتفاق زرد بهشت
سیب از شاخه ناگهان افتاد
هرچه از آتش جهان چیدند
ما نخوردیم و از دهان افتاد
هیچ کس عشق را به دوش نبرد
قرعه بر نام شاعران افتاد
ما نوشتیم و دیگران خواندند
ما نوشتیم و دیگران خوردند
قلم خسته از زبان افتاد
شاعری خویش را نشانه گرفت
تیر از چله کمان افتاد
و در ادامه سپس به قرائت شعری سپید با عنوان »آفتابگردان» پرداخت که در ذیل از خاطرتان میگذرد:
آفتابگردان ها
سلام آقای مهربان زیارتنامه ها
پیامبر نخلستانهای مدینه
که سرشاخههایش ابتدای راههای آسمان است
پیامبر کوچههای خاکی
که همیشه در دسترس بود
بال عباش
پهن که میشد
باران میآمد و
شبه جزیره بوی پروانه میگرفت
بیکرانه دستهایش لانه پرندهها
گیسوانش پریشانی بادها
ابروانش مد هزار اسم اعظم خدا
شکفته میشد با ضربانش نبض هزار گل محمدی
خالش نقطه بای بسم ا…
خطوط پیشانیاش سرنوشت
«شاهدان و شهیدان»
نفسهایش انگاره نسیم رضوان است
پیرمرد مهربان مدینه
عصایی داشت
شکافنده هزار یلدا
و از چاک گریبانش خورشید طلوع کرد
تاجی از باران به سر داشت
زنده میکرد نفسهایش آواز هزار قناری مرده را
سفرهاش آب و آیینه
چاشتش ترانه
اجاقش گلپونه
به هیأت کلمه
عشق رنگ لبهایش
ماه در دستانش
و خورشید
از پشت شانههای او به زندگی سلام میکرد
زندگی بهانه بود
آفرینش بهانه
تا آفتابگردانها
سر به دامانش بگذارند
انتهای پیام/
–