پدر فرزانه مدام قدم میزد و کلافه بود. مادرش هم گوشهیی نشسته و دعا میخواند. آنها یک بار دیگر هم این شرایط را تجربه کرده بودند. درست یک ماه قبل هم فرزانه پای چوبهدار رفت اما پدر شوهرش در حالی که طنابدار دور گردن عروس سابقش بود یک ماه برای ادامه زندگی به او مهلت داد. پدر و مادر فرزانه امیدوار بودند اینبار هم پدرشوهر سابق دخترشان به او فرصتی دوباره برای زندگی بدهد یا اینکه معجزهیی اتفاق بیفتد و دخترشان بخشیده شود.
بیم و امید یک لحظه پدر و مادر فرزانه را رها نمیکرد. زمان به سرعت برایشان میگذشت. چند دقیقه بعد خودرویی مقابل در زندان توقف کرد و مردی از آن پیاده شد. چهره مرد برایشان آشنا بود. او همان کسی بود که ۱۱ سال قبل برای خواستگاری از فرزانه به خانه آنها رفت. او پدرشوهر سابق فرزانه بود.
مادر فرزانه با دیدن او به سالها قبل رفت. زمانی که دخترش در ۱۵سالگی لباس عروسی به تن کرد و پای سفره عقد نشست. آن روز پدر شوهر فرزانه تور سفید را از روی تازه عروسش کنار زد تا برای نخستینبار او را ببیند. اما اینبار قرار بود عروسش را پای چوبهدار ببیند و طنابدار به گردنش بیندازد.
وقتی او پدر و مادر فرزانه را دید راهش را به سمت در زندان کج کرد. پدر و مادر فرزانه دوان دوان به دنبالش رفتند. پدر و مادر فرزانه به دست و پایش افتادند و شروع به التماس کردند. مادر فرزانه ضجه میزد تا شاید دخترش قصاص نشود. اما مرد در تصمیمش مصمم بود و خیلی سریع از جلوی آنها گذشت و وارد زندان شد.
دیگر هوا گرگ و میش شده بود. یک آمبولانس از در زندان گذشت و با بسته شدن در آهنی، شمارش معکوس آغاز شد. پدر و مادر فرزانه میدانستند این آمبولانس برای چه وارد زندان شده است. این نشان میداد تصمیم اولیای دم برای اجرای حکم جدی است. دیگر فقط یک معجزه میتوانست از اجرای حکم جلوگیری کند. مادر فرزانه فریاد میکشید تا شاید دخترش در آن سوی دیوارهای بلند زندان برای آخرین مرتبه صدایش را بشنود. هیچکس از داخل زندان خبر نداشت. معلوم نبود در آنجا چه اتفاقی افتاده و پدر شوهر فرزانه در آخرین لحظه چه تصمیمی گرفته است.
نور آفتاب از دیواره شرقی زندان پیدا شد اما هنوز به درستی معلوم نبود چه اتفاقی افتاده است. دیگر نایی برای مادر فرزانه باقی نمانده بود. او به دیوار تکیه داده و منتظر بود تا خبری از دخترش بیاید. بالاخره با روشن شدن هوا در آهنی بار دیگر باز شد. همان آمبولانسی که ساعتی قبل وارد زندان شده بود خارج شد اما اینبار فرزانه روی برانکارد آن آرام گرفته بود. پدر فرزانه سرش را بین دو دستش گرفته بود و اشک میریخت. وقتی آمبولانس از جلوی زندان دور شد دیگر امید این زن و شوهر برای دیدن دوباره دخترشان رنگ باخت.
فرزانه دخترش را ندید
مادر فرزانه که بعد از قصاص دخترش در شرایط روحی بدی به سر میبرد عصر دیروز درباره اجرای حکم به «اعتماد» گفت: یک روز پیش از اجرای حکم همراه شوهرم به زندان رفتیم. دخترم حال بدی داشت. گریه میکرد و قسم میخورد که بیگناه است.
او میگفت قاتل «الف» است و او مجبور شده قتل را بر عهده بگیرد. او گفت خون شوهرش ناحق ریخته شده و حالا هم خودش بیگناه است. دخترم روی پاهاش بند نبود و به زحمت حرف میزد. او میگفت آخرین خواستهاش پیش از اعدام دیدن دخترش است. او میگفت بعد از دستگیری فاطمه را ندیده و آخرین خواستهاش دیدن او است. ما هم این خواسته را به مسوولان و پدر شوهر فرزانه گفتیم اما فایدهیی نداشت و فرزانه تا آخر هم نتوانست دخترش را ببیند»
این زن درباره اجرای مراسم قصاص نیز گفت: «من و شوهرم هر چه به دست و پای اولیای دم افتادیم فایدهیی نداشت. آنها قبول نکردند که دخترم را ببخشند دخترم به آخرین خواستهاش هم نرسید.»
از اجرا شدن حکم خوشحالم
در سوی دیگر پرونده پدرشوهر فرزانه قرار دارد که به گفته خودش شخصا حکم را اجرا کرد. او که پیش از گشوده شدن این پرونده رابطه خوبی با عروسش داشت دیروز چند ساعت بعد از اجرای حکم قصاص درباره چگونگی اجرای حکم به «اعتماد» گفت: «از اینکه این حکم اجرا شد خوشحالم چرا که بالاخره حق به حقدار رسید.»
این مرد درباره لحظهیی که فرزانه را پای چوبهدار دید، گفت: «وقتی او را دیدم التماس و گریه میکرد اما کسی نبود که به حرفهایش توجه کند. التماسهایش بیفایده بود. او باید قصاص میشد. من خودم حکم را اجرا کردم.»
او درباره اینکه حالا بعد از اجرای حکم عروس سابقش چه احساسی دارد، گفت: «خوشحالم. چون عدالت اجرا شد. زمانی که پسرم را کشت باید فکر این روز را میکرد.»
پدرشوهر سابق فرزانه درباره اینکه این ماجرا را چگونه برای نوه ۸ سالهاش بازگو میکند نیز گفت: «به وقتش همهچیز را برای نوهام میگویم. او از دو سالگی پیش من است و از این به بعد هم پیش خودم میماند. این موضوع به خودم مربوط است که چه کار میکنم.»
فرزانه که در ۱۵ سالگی با شوهرش احمد ازدواج کرده بود متهم بود روز ۱۰ بهمن ماه سال ۸۶ شوهرش را در خانهشان واقع در اصفهان به قتل رسانده است. او در مراحل مقدماتی بازجویی اتهام قتل را برعهده گرفت و گفت چون شوهرش به او تهمت میزد ناخواسته دست به چنین کاری زده است. به این ترتیب با درخواست خانواده احمد از سوی قضات شعبه ۱۷ دادگاه کیفری استان اصفهان به قصاص محکوم و این رای نیز در دیوانعالی کشور تایید شد.
با وجود تایید این رای، فرزانه یک ماه پیش در نامهیی گفت که قاتل شوهرش مردی بهنام «الف» است. او گفت: «الف» که دوست شوهرش بود قاتل اصلی است.
فرزانه در این نامه نوشت: «روز حادثه الف به خانهمان آمد و در حالی که شوهرم خواب بود او را کشت. او گفت همسرش را طلاق میدهد تا با من ازدواج کند. او من را مجبور کرد قتل را گردن بگیرم. الف گفت که اگر خودم را به عنوان قاتل معرفی کنم به خاطر بچهام قصاص نمیشوم. او علاوه بر این من را تهدید کرد که اگر این ماجرا را برای کسی بازگو کنم خودم و خانوادهام را میکشد. من هم از ترس قبول کردم. حالا میخواهم همهچیز را بگویم» .
با وجود این نامه به حرفهای فرزانه توجهی نشد و سرانجام پرونده او پای چوبهدار بسته شد.
یادداشت کوتاه عبدالصمد خرمشاهی وکیل قاتل
اعاده دادرسی هم کارساز نشد و پرونده زندگی فرزانه مرادی همراه با پرونده اجرای حکمش همزمان مختومه شدند. در این سطور مختصر سرآن ندارم که دوباره جزییات پرونده را کالبد شکافی کنم و دنبال نواقص شکلی و ماهیتی پرونده باشم چرا که دیگر موضوع از هر حیث اعتبار امر مختومه را پیدا کرده است.
اما نکتهیی که ناگزیر هستم دوباره و دهباره روی آن انگشت بگذارم طرح این سوال است که چرا فرهنگ عفو و بخشش و گذشت در جامعه ما هر روز کمرنگ و کمرنگتر میشود؟
شکی نیست که قصاص حق ولی دم بود و او از حقی که قانون به او داده بود استفاده کرد و طبعا کسی معترض اعمال حق قانونی او نمیتواند باشد اما جای تعجب است که چرا پدرشوهر فرزانه بیاعتنا به وساطت و درخواست دهها و صدها نفر مبنی بر گذشت او از مرگ فرزانه باز عجولانه و مشتاقانه صندلیدار را از زیر پای فرزانه میکشد و راضی از گرفتن انتقام به زعم خود اعلام میکند که از این کار خوشحال است. چرا این همه اصرار بر عدم گذشت؟
ای کاش پدرشوهر فرزانه که یک بار هم چندی پیش تا پای چوبهدار او را برده و طعم تلخ مرگ را به او چشانده بود اینبار از مرگ فرزانه گذشت میکرد و اجازه میداد که او دوباره به آغوش زندگی بازگردد… دختر ۹ ساله فرزانه که شش سال پیش پدرش را در این حادثه از دست داده بود اینبار نیز شاید با وجود میل باطنیاش مادرش را از دست رفته میبیند. به راستی پدر بزرگ او در آینده چه پاسخی به او خواهد داد؟
اعتماد