هیچگاه فکر کردهاید که شاید یک عنصر اصلی زندگیتان را گم کردهاید؟ پیش آمده است وقتی به حرفهای دیگران گوش میدهید که درباره عمیقترین احساساتشان سخن میگویند به زندگی خود نگاه کنید و از خود بپرسید چرا شما تجربه متفاوتی دارید؟
آیا وقتی دیگران درباره رضایت کاملشان از کار، ازدواج یا فعالیتهای روزانه صحبت میکنند فکر میکنید فریبکاری میکنند؟ آیا هیچگاه فکر کردهاید عمیقترین خواستههایتان چه چیزهایی هستند؟ یا چرا تجربه شما از زندگی کاملاً رضایتبخش یا معنادار نیست؟
آیا واقعاً کمیت زندگی من لنگ میزند؟
بخش قابلتوجهی از جمعیت جهان همین سؤال را دربارهی یک یا چند زمینه زندگی خود مطرح میکنند. هنگامیکه ما متوجه میشویم طعم زندگی دیگران غنیتر و معنادارتر از زندگی ما است، طبعاً دوست داریم تجربهای مشابه داشته باشیم.
در اعماق وجودمان، همه میدانیم که زندگی میتواند و باید، سرشار از معنا و رضایتمندی باشد؛ اما به راستی چرا تنها تعداد کمی از انسانها واقعاً به اینگونه زندگی دست مییابند؟ چرا برخی غنای زندگی را گم کردهاند و برخی دیگر کاملاً از آن لذت میبرند؟
آیا شرایط مطلوب، یک زندگی پرمعنا را رقم میزنند؟
آیا علت آن است که عدهای آنقدر خوششانس بودهاند که در شرایطی متولد شوند که داشتن یک زندگی پربار آسان است؟ شاید آنها توسط والدینی استثنائی و فوقالعاده عاشق و فهیم تربیتشدهاند؟ شاید آموزگار یا مرشدی خردمند داشتهاند که به آنها در کشف معنای عمیق زندگی در سنین پایین کمک کردهاند.
البته، هر روایتی از این قبیل امتیازاتی به فرد میدهد. همچنین، واضح است که این امتیازات بین تمام انسانها مشترک نیستند؛ اما وقتی با انسانهایی که زندگی پربار و پراحساسی تجربه میکنند صحبت کنیم، چه خواهیم شنید؟
عده بسیار کمی دارای شرایط مطلوب بودهاند.
در حقیقت، در بیشتر موارد آنها در شرایطی رشد کردهاند که به هیچ عنوان امتیاز محسوب نمیشدهاند! اگر نگوییم شرایط رشد آنها کاملاً در نقطه مقابل مطلوب قرار داشته است. داستان زندگی بسیاری از انسانهای موفق نشانگر وجود شرایط فوقالعاده نامطلوب در قسمتی از زندگی آنهاست.
با وجود اینکه سرزنش کردن شرایط برای داشتن تجربهای نامطلوب در زندگی کاری آسوده است، باید گفت منطق آن توخالی است. اگر فرصتی دست داد در زمینه رشد شخصیت و نحوه درک شرایط توسط انسانها توضیح خواهم داد که انسانها شرایط را در قالب جهانبینی خودشان میریزند؛ یعنی در شرایط یکسان انسانها واکنشهای مختلفی از خود بروز میدهند و تصمیماتی گاه کاملاً متناقض اتخاذ میکنند. خوب، اگر شرایط، تجربه رضایتبخشی از زندگی رقم نمیزنند، پس…
شاید وراثت عامل مورد نظر است!
حتی در مورد کودکان به وضوح قابل مشاهده است که برخی از دیگران کنجکاوتر یا مصممتر هستند. آیا ممکن است اینگونه خصایص منجر به داشتن زندگی پرمعنایی در آینده شوند؟
آنچه ما با بررسی ژنهای افراد موفق به آن دستیافتهایم طیف وسیعی از ویژگیهای شخصیتی است. برخی درونگرا و دیگران برونگرا هستند. هیچ طرح مشخصی برای داشتن یک زندگی معنادار وجود ندارد. در واقع، مصمم بودن یا کنجکاوی بیش از حد میتواند به طور یکسان به معنادار بودن یا ناامیدی زندگی بی انجامد.
اگر شرایط و ژن شناختی عوامل مهمی نیستند، چه عاملی مهم است؟
به طور قطع، انسانهایی که زندگی بهتر و باکیفیتتری نسبت به میانگین جامعه دارند دارای اشتراکاتی هستند. حتماً عامل دستیابی به نتایج شگفتانگیز در زندگی آنها زمینهای است که آنها متفاوت از دیگران عمل میکنند.