مرضیه اکرمی
الو صد و بیست و پنج
خیلی دلم گرفته
الو بگین دروغه
بابای من نرفته
الو طاقت ندارم
کشته منو درد و رنج
بگین میاد به زودی
الو صد و بیست وپنج
بگین نمرده زیر
آواره زنده مونده
شعله های پلاسکو
قلب منو سوزونده
آدم تو این شرایط
آروم باشه چه جوری
این یک کلاغ چهل کلاغ
این انتظار و دوری
منتظر صدای
پاهای بابایی ام
من یکی یک دونه ی
تنهای بابایی ام
کلید شو توی در
بذاره و بیاد تو
نگین دیگه نمیشم
من با بابام رو در رو
منتظرم لباسه
کارشو در بیاره
منتظرم بیادو
منو رو دوش بذاره
قول داده بود که منو
ببره شهر بازی…
تاب تاب عباسی
منو زمین نندازی…
رحیم فتوحی-آتش دل
مگر جایی بازم آ تش گرفته
که بر جانم غمی ماواگرفته
چرا با با ی من امشب نیامد
خد ا یا ما در م ماتم گر فته
د لم تنگه مگر با با ند ا رم
مگر با با ی من آتش گرفته
مگر با بای من رفته. پلاسکو
چرا امشب دلم را غم گرفته
چر ا د یو ار ها ی ما سیا هه
چر ا قلب همه عا لم گر فته
تمام جان من میسوزد امشب
د ر و د یو ار ما ما تم گر فته
بگو ما د ر چر ا با با نیا مد
چرا رنگ رخت مادر گرفته
بهروز قاسمی
وطن از داغ یاران، گشته خسته
غمی سنگین، به جانم ریشه بسته
دل تنگم به زیر بارش غم
به یاد قهرمانانی، نشسته
ز مرگ سخت این، آتش نشانان
گل حسرت بچینم، دسته دسته
چرا ایران و ایرانی، همیشه
اسیر این عزا و سرنوشته
هجوم هق هق تلخ پلاسکو
سکوت سرد ایران را، سرشته
‹‹رها›› با بغضی مملو از شکایت
ز بی برنامگی، قلبش شکسته
فخرالسادات سادات
نگاه کن
اسمان را
چه شب غمگینی ست
اشک های خدا
قطره
قطره
میزبان
انسان هاییست
که خلق کرده
وزمین دلتنگ تر ازهمیشه
در حسرت و ماتم
از دست دادن
فرزندانش
که
نجات دهنده
انسانهای دیگر بودند
در خود فرو رفته و مبهوت
از این هم
ایثار و فداکاری ….
مرتضی ذوالفقاری
چه شب تاریکی ست
نگه ام خسته و تار
رود اشکم چه روان
گشته با صورت غمگینم یار
و مرا نیست که نیست
همدمی جز تب پر سوز و فغان
کورسوی مهتاب
نکند شام سیه را روشن
آسمان جامه ی غم کرده به تن
عاشق شبگردی
در خیابان های خلوت شهر
گنگ و لایعقل و مست
بی هدف پرسه زنان
گاه گاهی نفسی حبس کند
نگهش پر حسرت
در فراسوی زمان
کی شود جلوه ی صبح
بر رخ تیره ی این شام سیه
بکشد مخملی از جنس بلور
و به پایان برسد روزگار هجران
و غم سنگین یک چمدان
که روایت کند از یک سفر بی پایان
آتشی افروخته
و نگاهی غمگین
جعبه هایی چوبی
که به خود سوزی خود میبالند
و در این همهمه ی آتش و درد
عاشق ولگردی
هم مسیر یک رود
پر از حس پریشان حالی ست
ای دریغا افسوس
میرسد باز مسیر این رود
عاقبت وصل به دریاچه ی غم
گشته طوفان بر پا
در درون سینه ی سوزانش
حسرت و کینه و بغض
عاقبت غرق کنندش در اعماق پریشانی ها
مرتضی رامندی
اگه خواب هرشب من آرومه
اگه آرامش و لبخند تو خونه است
عطر پیراهن تو نبض شبه
باتو دیدن خدا بی بهونه است
اگه آتیش داره غوغا میکنه
داره میسوزه اگه بال و پرم
به بهشت دستای تو مومنم
نمی سوزه باتو تنها باورم
با تو جنگ آب و آتیش همیشه
آخر قصه هاشون تبانیه
راه تو ادامه داره با غرور
کی می گه که این سکانس ،پایانیه
**این و مدیون تو هستیم که هنوز
نبضِ آرامش شهر تو مشتته
به مسیر و سختیاش فک نکن
دعای یه شهر همیشه پشتته
این روزا تمام امید وطن
یه فرشته تو لباس زرد بود
بردو باخت معنی نداره واسه مرد
بین شعله ها همیشه مرد بود
با تو فردای وطن امنه برام
با تو می رسم به کوچه ی امید
وارث پیراهن خاکی تو یی
طرح پیراهنت و خدا کشید
داره انتظارتو تو دفترش
دخترت جای الفبا میکشه
همسرت چشماشو میدوزه به در
عکستو تو قاب رویا میکشه
**این و مدیون تو هستیم که هنوز
نبضِ آرامش شهر تو مشتته
به مسیر و سختیاش فک نکن
دعای یه شهر همیشه پشتته
بهروز قاسمی
سکوت پنجره ها
در خلوت کشنده ی غبار شب
زیر توده های دود و آهن
ناقوس فریاد توست.
در سکوت گاه گاه جیر جیرکها
به گوش می رسد مرثیه ی کبود شب پره
خواب پرستو روی سیم برق
به مشام می رساند
بوی زوال شکوفه های نارنج را.
زمزمه ترانه عشق و زیتون
آوای ساده مرگ است
زیر آوار سهل انگاری
اکرم زنگنه (رها)
گفتم میان خواب من دیشب قدم زدی
گفتی خواب من چب است ان را بهم زدی
ای وای آتش ودود است خواب من
ققنوس قصه ها شدی جان را رقم زدی
خاموش بودی ومن باز زنگ زدم
وبعد تو بر شیشه قلبم رنگ زدم
امروز میان سفره ام من غصه چیده ام
من نیز مثل قامت تهران خمیده ام
انتهای پیام/