مهتاب که گریه می کرد به افسر تحقیق گفت:خیلی درس خوان بودم تا اینکه رفتار پدرو مادرم با هم تغییر کرد آنها مدام با هم دعوا می کردند تا اینکه یک روز مادرم رو به پدرم کردو گفت که هیچ گاه هیچ علاقه ای به او نداشته است.
وی افزود:این حرف برای پدرم سنگین در آمد و از آن به بعد شروع کرد از روزهایی خاطره تعریف کرد که مادرم پیش از ازدواج برای اینکه با پدرم دوست شود دست به چه کارهایی زده بود.
دخترگریان افزود:انگار پدرم به دوست مادرم علاقه مند بود و یک روز مادرم با پدرم که مغازه دار بود تماس گرفته و می گوید دوستش خانه آنهاست و می خواهد پدرم سری به خانه پدربزرگم بزند و در انجا بوده که در شرایط کثیفی به پدرم ابراز علاقه کرده و خودش را در دل پدرم جا کرده است.
مهتاب گفت:این پایان خاطرات نبود پدرم مدام از رابطه های پنهانی اش با مادرم تعریف می کرد و مادرم مدام غر می زد یا داستان هایی از پسران دیگر به من تعریف می کرد که به او علاقه مند بودند این خاطرات مشمئزکننده بود فاصله زیادی بین من و آنها انداخت تا جاییکه دیگر طاقت شنیدن این حرف ها در دعواهایشان را نداشتم و از خانه فرار کرده سوار اتوبوس شدم و به اینجا آمدم.
وی افزود:نمی دانستم به خانه عمویم بروم یا به شهرمان برگردم تا اینکه دستگیر شدم و خیلی از تصمیم اشتباهم پشیمان هستم.
بنابه این گزارش:با راهنمایی های مهتاب پدرو مادرش به نزد بازپرس پرونده احضار شدند و آنها با تایید اینکه ندانسته چنین رفتاری داشته اند قول دادند پدرو مادری الگو باشند و با تحویل گرفتن مهتاب به خانه شان برگشتند