به گزارش«کمال مهر» به نقل از زیتون؛ نگارنده: حسن عدالتی
«صَعصَعه بن صُوحان بن حجر» از تیره «عبدالقیس» از قبیله «ربیعه» بود[۱] که در اطراف «قطیف» متولد شد[۲]و به «صعصعه بن صوحان العبدی» نیز شهرت داشت.[۳] صعصعه در دوران پیامبر اسلام (ص) به اسلام ایمان آورد، ولی آنحضرت را ندید.[۴] درباره صحابه پیامبر(ص) بودن صعصعه، نظریههای گوناگونی وجود دارد. چنانچه صحابی آن حضرت را کسی بدانیم که از ایشان حدیث نقل کرده، یا در غزوات شرکت داشته است، صعصعه جزو اصحاب نخواهد بود؛ زیرا وی در آن زمان خردسال بود. ابن عبدالبر و ابن اثیر (دو تاریخ نگار معروف) میگویند: او در زمان پیامبر(ص) مسلمان بود، ولی آن حضرت را ندید؛ زیرا در آن زمان خردسال بود.
بنو عبدالقیس که به «عبدی» شهرت داشته اند، از جمله خاندانهای عرب یمنی و از تیره ربیعه[۵] بودند که هم پیش از اسلام و هم پس از آن خداپرست بوده و با اهل بیت (ع) رابطه قابل توجهی داشتهاند.[۶] در تاریخ گزارشی از بعضی از قیسیان که پیش از اسلام مردم را به خدا دعوت میکردهاند در کتاب مروج الذهب به آن اشاره شده است.[۷]
در برخی منابع نیز صحبت از افرادی از این قبیله است که ده روز مهمان رسول خدا (ص) بودهاند. اولین کسی که از این طایفه اسلام آورد، عمرو بود که به دستور یکی از روسای این قبیله به نام «منذربن عائذ» خدمت پیامبر (ص) رسید تا از میزان علم آن حضرت آگاهی یابد. او پس ازشرفیابی به خدمت رسول خدا (ص)، مسلمان شد و در برگشت، ماجرا را برای «منذر» بیان کرد. او نیز مسلمان شد و پس از چندی منذر خود به محضر پیامبر (ص) آمد.[۸] رسول خدا به او فرمود: «ای اشج![۹] دو صفت در تو است که خداوند آن دو را دوست دارد: حیا و حلم»
روایاتی مبنی بر حضور آنان در بخشی از فتوحات و نبردهای رده، بهخصوص در یمن دیده میشود[۱۰] که به نام سیحان بن صوحان در گزارشهای انگشت شماری اشاره شده است.[۱۱]
ابن سعد در چهار بخش از الطبقات الکبری روایاتی در مدح و اکرام قبیله عبد القیس از پیامبر اکرم (ص) آورده است. در این روایات چنین مضمونهایی قابل مشاهده است: تمجید از آنان با عبارت: چه نیکو قومی است عبد القیس،[۱۲] توصیه به عبد القیس و مهمانان آنان،[۱۳] دعا برای غفران و رحمت عبد القیس[۱۴] گفته شده اولین کسی که در بین اعراب نوحه خوانده، عبد القیس بوده است.[۱۵]
هذا الْخَطیبُ الشَّحْشَح
از برجستهترین ویژگیهای صعصعه، خطیب بودن و فصاحت و بلاغت او بود[۱۶] تا جایی که امام علی (ع) او را با تعبیر «هذا الْخَطیبُ الشَّحْشَح»[۱۷] (این سخنران زبردستِ ماهر)، مورد ستایش قرار داد.[۱۸]
گزارشهای اندکی از زندگی صعصعه در دوران پیامبر (ص) و دو خلیفه اول، وجود دارد. او در زمان خلافت جناب عمر، جوان بود و به نکته سنجی او در حضور خلیفه در کتاب اسدالغابه اشاره شده است.
نکته سنج
ابوموسی اشعری، اموال بسیاری را برای خلیفه دوم فرستاد و او پیرامون این اموال از مسلمانان مشورت خواست. صعصعه بلند شد و گفت: در مواردی که در قرآن حکمی وجود ندارد، از مسلمانان مشورت بخواه ولی در مواردی که در قرآن حکم آن گفته شد، به حکم قرآن عمل کن. جناب عمر گفت: راست گفتی. تو از من هستی و من از تو هستم. سپس اموال را در میان مسلمانان تقسیم کرد.[۱۹]
در زمان حکومت خلیفه سوم جناب عثمان در سال ۳۳ هجری چند تن از اشراف کوفه، اشخاص برجسته، سخنوران و فصیحان عرب، به سخنرانی و شوراندن مردم علیه عثمان و به تعبیر برخی منابع، فتنه آفرینی بر ضد او پرداختند که رئوس این جریان افراد ذیل بودند: مالک اشتر نخعی، ثابت قیس نخعی، کمیل بن زیاد بن نخعی عروه بن جعد، عمرو بن جموح خساعی و در نهایت، صعصعه بن صوحان.
بعد از آغاز مطالبات عمومی مردم جناب عثمان این افراد را از کوفه به شام تبعید کرد[۲۰] و این روش جناب عثمان در برخورد با مخالفان و منتقدین بود که بر هر کس خشم میگرفت او را نفی بلد میکرد. وقتی جناب عثمان، امارت کوفه را از ولید بن عقبه گرفت و به سعید بن عاص سپرد، اعتراضهای مردمی تا حدی فروکش کرد و این امر الزاماً به معنای رضایت مردم از والی جدید ـ چنانکه برخی منابع مدعی شدهاند[۲۱] نبود; چون بعد از آرامش نسبی یکی از اولین اقدامات سعید بن عاص نفی بلد مشاهیری مثل مالک اشتر بوده است. وی با این اقدام که با حمایت مستقیم جناب عثمان انجام داده بود، هم از مردم زهرچشم گرفته و آنان را میترساند و هم با حذف رئوس مخالفان، به راحتی با مدیریت نهضت آن را منحرف کرد. با این حال، جریان مخالفت با خلیفه، پایان نیافت و تا حذف او از خلافت ادامه پیدا کرد. پس از مدتی که از سکونت این جمع به شام میگذشت معاویه برای جناب عثمان چنین نوشت: «همانا گروهی پیش من آمدند که نه خردی دارند و نه دین، از عدالت و دادگری به ستوه آمده و دلتنگ شدهاند، خدا را منظور ندارند و با دلیل و برهان سخن نمیگویند. همانا تنها قصدشان فتنهانگیزی است و خداوند، آنان را گرفتار و رسوا خواهد کرد و از آن گروهی نیستند که از ستیز ایشان بیمی داشته باشیم و اکثریتی میان کسانی که اهل غوغا و فتنهاند ندارند.» سپس معاویه آنان را از شام بیرون کرد. ابوالحسن مدائنی نقل کرده: در شام میان آنان و معاویه چند مجلس صورت گرفت و مذاکرات و گفتگوهای طولانی داشتهاند. حتی در یکی از این گفتگوها میان آنان و معاویه درگیری رخ داده است.[۲۲] خلیفه سوم در پاسخ معاویه نوشت که آنان را به کوفه و نزد سعیدبن عاص بفرستد و او چنان کرد؛ و ایشان در نکوهش سعید و خلیفه و خرده گرفتن بر آن دو زبان گشودند و جناب عثمان برای سعید نوشت که آنان را به حمص تبعید کند و نزد عبدالرحمن بن خالد بن ولید بفرستد و او آنان را به حمص تبعید کرد.[۲۳]
وقتی آن گروه (مالک اشتر، ثابت بن قیس همدانی، کمیل بن زیاد نخعی و زید بن صوحان و برادرش صعصعه، جندب بن زهیر غامدی و جندب بن کعب ازدی، عروه بن جعد و عمرو بن حمق خزاعی و ابن کواء) به حمص رسیدند، عبدالرحمن بن خالد بن ولید، امیر حمص، در مدت سکونت آنان بارها ایشان را مورد تحقیر و توهین قرار داد و سرانجام از معاویه درخواست کرد که ایشان را به کوفه بازگرداند.[۲۴]
در همان دوران در زمان خطبه خوانی جناب عثمان، صعصعه خطاب به او چنین گفت: «ای عثمان، خود منحرف شدی و امت تو نیز منحرف شدند. عدالت پیشه کن تا امت تو نیز به عدالت رفتار کنند.» مشابه این عبارت، از زید (برادرش) نیز نقل شده است. ماجرای دیگری از برخورد صعصعه با جناب عثمان را شیخ طوسی به نقل از خود او نقل کرده است.
روزی صعصعه علیه جناب عثمان سخنرانی مفصلی کرد. خلیفه نیز که از سخنان او به خشم آمده بود، او را «بجباج نفاخ» خواند و گفت: او نه میداند خدا کیست و نه اینکه خدا کجاست (کنایه از اینکه نه عظمت خدا را در نظر میگیرد و نه به این توجه دارد که او در همه جا حاضر است و سخنانش را میشنود.) البته او با ظرافت این انتقادها را از او نمود بی آنکه به او نسبت کفر داده باشد. صعصعه نیز به تفصیل پاسخ او را داد.[۲۵]
ضمن یکی از ملاقاتهایی که در طول تبعید صعصعه و دیگر کوفیان به شام با معاویه رخ داد، معاویه به مالک و همراهانش خطاب کرد و با دعوت ایشان به تقوا، آیه ذیل را قرائت کرد: (وَلاَ تَکُونُواْ کَالَّذِینَ تَفَرَّقُواْ وَاخْتَلَفُواْ مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْبَیِّنَاتُ.)[۲۶]
وی با استناد به آیه فوق، سعی داشت در ذهن مخاطبانش این شبهه را القا کند که یاران امیرالمؤمنین (ع) به وحدت و انسجام جامعه اسلامی توجه ندارند و آن را به خطر انداختهاند و او نیز این خطر را دریافته و مشفقانه تذکر میدهد! پس از سکوت معاویه، کمیل سخنان او را با آیه ۲۱۳ سوره بقره پاسخ داد. پس از کمیل، برخی دیگر مانند مالک و صعصعه نیز به پاسخ سخنان او پرداختند.[۲۷] نام صعصعه در میان افرادی که به تجهیز و تدفین ابوذر همت گماشتند نیز دیده میشود.[۲۸]
در زمان خلافت امیرالمومنین علی (ع) صعصعه از شیعیان و یاران نزدیک امام بود، به گونهای که او را از بزرگترین اصحاب ایشان دانستهاند[۲۹] و حتی امام صادق (ع) در حدیثی چنین فرموده است: «کسی با امام علی (ع) نبود که ایشان را آنگونه که شایستهاش است، بشناسد، مگر صعصعه و اصحابش.»[۳۰] البته واضح است که این روایت ناظر به روزها و ماههای پایانی عمر حضرتشان میباشد و نشانگر برتری صعصعه بر افرادی چون مقداد، سلمان، ابوذر، عمار یاسر، مالک اشتر و … نیست.
صعصعه خطاب به امیرمومنان(ع): تو خلافت را زینت بخشیدى و خلافت، زینت تو نشد
صعصعه در گفتاری ماندگار، امام علی (ع) را چنین مورد خطاب قرار داد: «اى امیر مؤمنان! به خدا سوگند! تو خلافت را زینت بخشیدى و خلافت، زینت تو نشد! تو مقام خلافت را ارزشمند کردی و آن مقام بر ارزش تو نیفزود! و نیاز خلافت به تو، بیشتر از نیازت به آن است.»[۳۱]
صعصعه در جنگ جمل، پس از شهادت دو برادرش زید و سیحان – که از پرچمداران سپاه امام علی (ع) بودند- پرچم آنان را به دوش گرفت و تا پایان جنگ، افتخار پرچمدارى سپاه امام (ع) را از آن خود کرد.[۳۲]
نقش موثر صعصعه در جنگ صفین
در ماجرای صفین، پیش از شروع جنگ، سپاه معاویه که زودتر به منطقه درگیری رسیده بودند بر آب مسلط شدند و اجازه ندادند که یاران حضرت علی (ع) از آب بیاشامند. ابواعور سواران و پیادگان را بر سر آب به صف کرد و تیراندازان را همراه با نیزهداران و سپرداران که همگی دستار سپید بر سر بسته بودند، پیشاپیش آنان گماشت. بیدرنگ، گزارش ماجرا را به حضرت علی (ع) دادند. ایشان صعصعه را فراخواندند تا سراغ معاویه رفته و این پیام را به او ابلاغ کند: «ما مسیر خود را طی میکنیم و دوست نداریم پیش از آنکه حجت را تمام کنیم، آغازگر جنگ باشیم. پس از اطراف آب کنار روید تا ببینیم سرنوشت ما و شما به کجا میانجامد، در غیر این صورت، جناح پیروز، آشامنده آب خواهد بود.» صعصعه این پیام را به معاویه رسانید. معاویه رو به همراهان خود کرد و از آنها نظرخواهی کرد. چند تن از یاران او همچون: ولید بن عقبه و عبدالله بن سعد[۳۳] گفتند: اینان عثمان را تشنه کشتند، اکنون باید تشنه به قتل برسند و بعد از آن بحث سختی میان معاویه و طرفدارانش از یکسو و صعصعه از سوی دیگر، درگرفت.[۳۴] صعصعه در جنگ صفین نیز حضور تاثیرگذار داشت و امام علی (ع) او را فرمانده قبیله بنیعبدالقیس کرد.[۳۵]
پس از اختلاف مردم عراق در مورد ترک جنگ با فتنه قرآن سر نیزه کردن عمروعاص، صحبتهایی در محضر امیرالمؤمنین (ع) بیان شد و هر یک از یاران مطالبی را بیان نمودند. در میانه این صحبتها، صعصعه نیز برخاست و خطاب به حضرت گفت:
ای امیرمؤمنان، ما زمانی که مردم به سوی طلحه و زبیر میرفتند به سوی تو پیش افتادیم. شخص خردمندی ما را به یاری کارگزار تو، عثمان بن حنیف، فراخواند. ما نیز او را اجابت کردیم. او با دشمن تو جنگید؛ تا اینکه با مردمی از بنی عبد القیس برخورد کردیم. آنان خداوند را عبادت کرده بودند. زانوان آنان همچون زانوان شتر و پیشانی آنان همچون چرم سخت بود، زنده به اسارت درآمد و کشته مسلوب گشت. ما نخستین قتیل و اسیر بودیم. سپس سختی ما را در صفّین دیدی.[۳۶]
نامههای را که حضرت علی (ع) برای مردم مصر درباره امارت مالک اشتر نوشتند، صعصعه نقل کرده است.[۳۷]
آگاه از انحرافات آینده ی قوم عرب
صعصعه از جمله مسلمانانی بود که در پرتو تعالیم قرآن کریم، پیامبر گرامی (ص) و امیرمؤمنان (ع) نه تنها شرافت و فضیلیتی را در نژاد نمیدید، بلکه از آینده قوم عرب و انحرافات که بدان مبتلا میشد آگاه بود. موضعگیری تند و صریح صعصعه در برخی گزارشها به خوبی نشان میدهد که او نیز همانند کمیل و مقداد و دیگر یاران نزدیک حضرت علی (ع) از آینده با خبر بود.[۳۸]
اولین سوال کننده درباره آخرالزمان
علاوه بر روایت مزبور، روایات دیگری نشان میدهد صعصعه بیش از اطرافیان خود نسبت به مهدویت و آخرالزمان معرفت داشته است.[۳۹] بنا بر دیگر نقلها، در شرایطی که میزان معرفت اطرافیان امیرمؤمنان (ع) به قدری بود که برخی از آنان در پاسخ به «سلونی قبل ان تفقدونی»، از تعداد تارهای موی خود سوال میکردند، صعصعه از ایشان درباره آخرالزمان و دجال و مهدویت سوال میکرد.[۴۰]
استدلال روشن برای خوارج
با شکلگیری مشکل خوارج؛ امام على (ع) صعصعه بن صوحان را به سوى خوارج فرستاد تا با آنها صحبت کند. صعصعه پیش آنها رفت و آنها به او چنین گفتند: آیا اگر على با ما و در جایگاه ما بود، تو با او بودى؟ صعصعه گفت: آرى. گفتند: پس تو در دینت دنبالهرو على هستى. بازگرد که دینى ندارى. صعصعه گفت: واى بر شما! آیا از کسى دنبالهروى نکنم که به نیکویى از خدا دنبالهروى میکند و همواره و صادقانه، در پى فرمان خدا است؟ آیا پیامبر خدا، هنگامى که جنگ شدت میگرفت، او را پیش نمیفرستاد تا جنگ زیر پایش لگدمال و آتش آنرا با شمشیرش، خاموش کند. او در راه خدا چنان افتاده بود که پیامبر خدا و مسلمانان از طریق او پیش میرفتند؟ پس کجا میچرخید، کجا میروید، به چه کسی رغبت میورزید و از چه کسی باز میمانید؟…»[۴۱]
روزی امام علی (ع) به عیادت صعصعه آمد و به او فرمود: «مبادا این عیادت را مایه فخرفروشى سازى» صعصعه در پاسخ، گفت: نه اى امیر مؤمنان! بلکه آنرا منتى از جانب خدا بر خود میدانم که اهل بیت و پسرعموى پیامبر خدا، به عیادتم آمده است.[۴۲]
صعصعه به جهت سخنوری و شیوایی گفتار، بارها در حضور امام على (ع) و به فرمان ایشان، براى مردم به سخنرانی کرده و فضا را تنویر و روشن نمود که این روال پس از امام على (ع) نیز با بیان فضائل و برتریهاى ایشان شجاعانه، حتى در حضور معاویه با کلامى شیوا و بران تداوم داد.
کم هزینه و پرفایده به تعبیر حضرت امیر(ع)
پس از ضربه خوردن حضرت علی (ع) به دست ابن ملجم، صعصعه قصد دیدار آن حضرت را نمود، ولی به علت وخامت حال ایشان به کسی اجازه ملاقات ندادند. از اینرو، درخواست کرد این پیغام را از طرف او به حضرت علی (ع) برسانند: «رحمت خداوند بر تو باد ای امیرمؤمنان! در حال حیات و بعد از آن؛ چراکه خدا در نزد تو بزرگ و آگاهی تو نسبت به او زیاد است.» لحظهای بعد، پاسخ حضرت را برایش باز گفتند که: «خدا تو را رحمت کند که کم هزینه و پرفایده هستی.»[۴۳]
اولین مداح تشییع جنازه مطهر امیر مومنان(ع)
صعصعه از جمله کسانی بود که در نیمههای شب، در تشییع پنهانی جنازه مطهر امیرمؤمنان علی (ع) شرکت کرد. وقتی حضرت را دفن کردند، نزدیک قبر آمد و نوحهسرایی کرد. بعد از نوحهسرایی، او و همراهانش به شدت گریستند و به امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) و سایر فرزندان علی (ع) تسلیت گفتند.[۴۴]
در زمان خلافت امام حسن، صعصعه همچنان در کنار امام خود حضوری موثر داشت و پس از آنکه امام حسن (ع) صلح را پذیرفت، معاویه وارد کوفه شد و صعصعه نیز در آنجا حضور یافت.
معاویه به او گفت: به خدا سوگند! ناراحت نمیشوم که در امان من قرار گیری.
اقدام زیرکانه ی صعصعه در پاسخ به درخواست معاویه
صعصعه گفت: آنگاه اگر به این نام خوانده شوم، شرمنده خواهم بود! معاویه از او خواست که بالای منبر رفته و امام علی (ع) را لعنت کند!
صعصعه بالای منبر رفته و پس از حمد و ثنای خداوند چنین گفت: از پیش مردی میآیم که شرش نزدیک است و خیرش دور. او مرا دستور داد تا علی (ع) را لعن کنم. پس او را لعن کنید که خدا او را لعنت کند.»[۴۵]
او با این تعبیر دو پهلو و زیرکی تمام هم از دستور معاویه فرار کرد و هم از لعن مراد خود، نجات یافت.
صعصعه دارای شاخصها و ویژگیهای خاصی بود و این خصلتها باعث شد وی در شمار صحابههای نامدار و مورد وثوق امام علی(ع) و فرزند خلفش امام حسن (ع) قرار گیرد. شاید در این مخـتـصر نتوانیم همه ابعاد شخصیت این مرد بزرگ را بیان کنیم، اما براى اداى وظـیفه و ارج نهادن نسبت به چنین بزرگانى، گزیده اى از آنچه درباره عظمت و شخصیت صعصعه را بیان میدارم.
۱-فصاحت و بلاغت:
اگر به تاریخ زندگى صعصعه نظری بیفکنیم، قدرت وتـوانایى او را در فن سخنورى به حد کمال مى یابیم و اگر گفتگوها و بحث هاى او را مورد دقت قرار دهیم، برترى او در مجاب کردن و ساکت نمودن دشمنان براى ما آشکار مى شود. ابن ابى الحدید درباره او مىنویسد: همین افتخار براى صعصعه بس است که شخصیتى همچون على (ع) از مهارت در سخنورى و فصاحت بیان او تعریف مىکند.
برای اینکه از کلمات حکمت آمیز این صحابى بزرگ امیرالمؤمنین استفاده کرده باشیم به شاهدى از تاریخ استناد مى کنیم .
ابن عباس سوالاتی دارد که صعصعه جوابهای عالمانه، فصیحانه و مفصل به آن سوالات داده است که ذیل به بخشی از آن اشاره میکنم.
ابن عباس پرسید: سروری در بین شما به چه معنى است؟
صعصعه گفت: غذا دادن به گرسنگان، سخن به نرمی گفتن، دست بخشنده داشتن، دست پیش دیگران دراز نکردن، باکوچک و بزرگ دوستى و محبت داشتن و اینکه تمام مردم در نزد انسان یکسان باشند.
ابن عباس از او پرسید: حکیم و دانا کیست؟
صعصعه پاسخ داد: حکیم کسى است که افسار خشم خویش را داشته باشد و عجله نکند و سخن چینی کسی را درباره اشخاص قبول نکند و اگر قاتل پدر و برادر خویش را پیدا کرد ببخشد و او را نکشد. آرى اى پسر عباس! چنین شخصیتى حکیم و داناست.
ابن عباس از او پرسید: آیا چنین اشخاصى در بین شما زیادند؟
جواب داد، نه حتى کم آنان را نیز سراغ ندارم براى تو وصف افرادى را گفتم که ترس از پروردگار دارند و مقصد آنها رضایت اوست، آزار میبینند، اما آزار آنان به کسى نمى رسد. در مقابل افرادى هم هستندکه نادانى آنها بر بردبارىشان پیشى مى گیرد و از هر راهى که بتوانند به مقصود خود برسند باکى ندارند. حتى اگر پدر و یا برادرشان دراین راه مانع باشند، آنها را خواهند کشت…
ابن عباس به او گفت: تـو هر چیزی را خوب و در حد خودش بیان می کنی، حال بگو بدانم سلحشور و جنگجو کیست؟
گفت: جنگجو کسى است که جانش در نظرش کم ارزش بوده و آرزوهایش را زیر دندان گذاشته باشد و روز جنگ نزدش آسانتر از روز آرامش باشد. آرى چنین شخصى درزمانى که آتش جنگ شعله ور شده، بلاها برجانها هجوم آورده، جنگاوران یکدیگر را به مبارزه مى طلبند و براى جنگ صف کشیده خون دل یکدیگر را از سینه ها بیرون مى ریزند و با شمشیر آخته خود را به دریاى مواج جنگ و ستیز مى زنند، مرد میدان است.
ابن عباس گفت: آفرین برتـو اى پـسر صوحان! حقا که تـو از نسل خاندانى بزرگ، سخنور و فصیح هستى، آنچه دارى از دودمان خود به ارث برده اى نه از دیگران، پس برگفتار خویش بیفزاى.
صعصعه گفت: بلى، جنگجو کسى است که اطراف خویش را با دقت زیر نظر داشته و از مکر دشمن بپرهیزد، دل به جنگ بدهد و قامت خویش استوار دارد.
ابن عباس گفت: آفرین بر تـو خوب تـوصیف نمودى. سپـس احوال برادرانش را از او پـرسید و گفت آنها را تـوصیف کن تا قدر و منزلت شما را بهتر بشناسم.
صعصعه گفت: قسم به خدا زید بن صوحان درمردانگى به حد کمال و در برادرى با کرامت و بزرگ مرتبه … و شب و روز به یاد خدا بود و گرسنگى و سیرى نزد او یکسان مى نمود، دنبال دنیا و لذتهاى آن نمى رفت. سکوت او طولانى بود و افسار سخن خویش را در اختیار داشت، اگر سخن مى گفت با قاطعیت بیان مى کرد که فرومایگان از سخن او گریزان بودند و آزادگان و نیکان با کلام او الفت داشتند…
۲-شجاعت:
مقاومت وی در برابر انحرافهای بعضی از مدعیان خلافت از جمله معاویه، حضور در سه جنگ بزرگ (جمل، صفین و نهروان) که گاه سمت فرماندهی را بر عهده داشت، گویای شجاعت او است.
۳- آشنایی با معارف اهل بیت علیهمالسلام:
روزی علی (ع) در مورد خروج دجال و اوصاف او سخنانی فرمود و در ضمن آن بیان داشت: قاتل دجال همان است که حضرت عیسی (ع) پشت سرش نماز میگذارد. یکی از حاضران به نام «نزال بن سبره» به صعصعه گفت: مقصود از این فرد کیست؟ صعصعه پاسخ داد: کسی که عیسی مسیح(ع) به او اقتدا میکند، داوزدهمین فرزند از عترت پیامبر (ص) است و نهمین فرزند از فرزندان امام حسین (ع) و او خورشیدی است که از مغرب این جهان، از بین رکن و مقام، طلوع خواهد کرد و زمین را از وجود ظالمان پاک و عدالت را آنچنان حاکم خواهد کرد که هیچ کس بر دیگری ظلم نکند.
۴-رهبری قوم:
درباره صعصعه نوشتهاند: «وکان سیدا من سادات قومه؛ او یکی از بزرگان قوم خود بود.»
۵-وثاقت:
صعصعه در وقف چاهها، باغها و اموال امیرالمومنین یکی از اشخاص مورد اعتماد ایشان بود که به عنوان شاهد وقف نامهها را ممهور می نمود.
وفات صعصعه
درباره تاریخ وفات صعصعه دو قول است: از محسن امین نقل است که صعصعه در زمان حکومت معاویه در شهر کوفه درگذشت و روح بلندش به ملکوت اعلی پیوست و پیکر مطهرش در قبرستان کوفه به خاک سپرده شد.[۴۶]
اما از تنقیح المقال استفاده میشود که او تا عصر امام حسین (ع) زنده بوده و در جنگ توابین شرکت نمود و در همان جنگ به شهادت رسیده است.[۴۷]
تاریخ زندگی این بزرگمرد جهان اسلام سرشار از خلوص و ولایت پذیری بود و حضور این بزرگمرد در تشییع پیکر مطهر امیرالمومنین نشان از اعتماد و نزدیکی به خاندان ولایت دارد، چرا که تا سالاها قبر مطهر آن امام همام برای جلوگیری از دست درازی امویان و خوارج پنهان داشته شد.
[۱] الطبقات الکبری، ج ۶، ص ۲۴۴
[۲] الاعلام، ج ۳، ص ۲۰۵
[۳] الاستیعاب فی معرفه الأصحاب، ج ۲، ص ۷۱۷
[۴] الاصابه فی تمییز الصحابه، ج ۳، ص ۳۷۳
[۵] تاریخ یعقوبى، ج ۱، ص ۲۲۴
[۶] طبقات الکبرى، ج ۵، ص ۱۳۱; ج ۶، ص ۸۴ و ۸۶; ج ۷، ص ۶۰
[۷] مروج الذهب و معادن الجوهر، ج ۲، ص ۱۰۲
[۸] طبقات الکبرى، ج ۶، ص ۸۰
[۹] نام دیگر منذر
[۱۰] تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۱۳۱
[۱۱] تاریخ الامم و الملوک، ج ۳، ص ۳۱۶
[۱۲] طبقات الکبرى، ج ۱، ص ۲۳۸
[۱۳] طبقات الکبرى، ج ۴، ص ۲۶۷
[۱۴] طبقات الکبرى، ج ۷، ص ۶۱
[۱۵] تاریخ خلیفهبن خیاط، ص ۷۳
[۱۶] الاصابه فی تمییز الصحابه، ج ۳، ص ۳۷۳
[۱۷] نهج البلاغه، صالح صبحی، ص ۵۱۷
[۱۸] شرح نهج البلاغه، ج ۱۹، ص ۱۰۶
[۱۹] اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ج ۲، ص ۴۰۳
[۲۰] تاریخ الامم والملوک، ج ۴، ص ۳۲۳
[۲۱] تاریخ طبرى، ج ۳، ص ۵۹۲
[۲۲] شرح نهج البلاغه، ج ۲، ص ۱۳۲
[۲۳] همان، ج ۲، ص ۱۳۳
[۲۴] همان، ج ۲، ص ۱۳۰ ـ۱۳۵
[۲۵] المناقب، ج ۱، ص ۷۸
[۲۶] آل عمران آیه ۱۰۵
[۲۷] الفتوح، ۱۴۱۱، ج ۲، ص ۳۸۵
[۲۸] همان، ص ۳۷۷
[۲۹] الجمل و النصره لسید العتره فی حرب البصره، ص ۴۷۵
[۳۰] رجال الکشی (اختیار معرفه الرجال)، ج ۱، ص ۲۸۵
[۳۱] تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۷۹
[۳۲] الطبقات الکبرى، ج ۶، ص ۲۴۴
[۳۳] برادر رضایی جناب عثمان
[۳۴] الاخبار الطوال، ص ۱۶۸
[۳۵] وقعه صفین، ص ۲۰۶
[۳۶] الأمامه و السیاسه، ۱۴۱۰، ج ۱، ص ۱۴۱
[۳۷] شرح نهج البلاغه، ج ۶، ص ۷۵
[۳۸] الغارات، ج ۲، ص ۴۹۸
[۳۹] کمال الدین و تمام النعمه، ج ۱، ص ۷۸
[۴۰] همان، ج ۲، ص ۵۲۵
[۴۱] الاختصاص، ص ۱۲۱
[۴۲] تاریخ الیعقوبى، ج ۲، ص ۲۰۴
[۴۳] تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج ۳، ص ۶۴۶
[۴۴] بحارالانوار، ج ۴۲، ص ۲۹۵
[۴۵] البدایه و النهایه، ج ۷، ص ۱۶۵
[۴۶] اعیان الشیعه، ج ۷، ص ۳۸۸
[۴۷] تنقیح المقال، ج ۲، ص ۶۳