همین شمع های نقاشی او بود که به جان دخترکی لبنانی(همسرچمران) نشست و غوغایی در دل او به پا کرد…
او مردی است که آغوش گرم و مرفه استعمارگران را کنار می زند و حاضرمی شود برای اعتلای اسلام و مسلمین در کوچه های خاکی لبنان، از جانش بکاهد.
مردی که در این راه ابراهیم گونه از خانواده اش می گذرد و برای مظلومان پدری می کند…
مردی که به قسم می توان گفت، به حرمت هم کیشانش قلم را بر زمین انداخت و سلاح را بردوش کشید و حسین وار ماند، تا اسلام بماند.
او اسوه ولایتمداری شد زمانی که امامش(امام خمینی ره) از او خواست به خاکش بازگردد و او بی چون و چرا اطاعت کرد.
او مردی است که روزی که خاکش را در خون دید جان سپرد و تمام روزهای جنگ با عراق را با روحش جنگید…
او مرد بود … مردی که رویای «قادسیه» صدام را در هم شکست…
مردی که معلم مکتبی شد که تا کنون نیز شاگردان مجاهدی را در خود جای داده… شاگردانی که چون او دفاع را خارج از مرزهای سیاسی کشورشان جستجو می کنند و می جنگند، فقط برای بالندگی اسلام.
او مردی است که ملکوتیان برای عروجش در چنین روزی لحظه شماری می کردند… او چمران است… چمرانی که از دو روز حیاتش «چ» ها می توان نوشت…
انتهای پیام/