به گزارش «کمال مهر»؛ به نقل از پایگاه خبری ندای پیشوا، زائری غریب از شهر فریمان به حرم امامزاده جعفر(علیه السلام) پیشوا پناه می آورد تا مشکلش برطرف شود و وقتی از او پرسیده می شود که شما به مشهد نزدیکتر بودید چرا اینجا آمدید، می گوید، غریب باید نزد غریب برود. با هم به شرح این کرامت از زبان زائر مورد عنایت حضرت خواهیم پرداخت:
حقیر از اهالی فریمان از شهرستانهای استان خراسان رضوی هستم. و شغلم گالری خرید و فروش خودرو بود. در تاریخ ۱۸ فروردین ۹۳ خانه ای به مبلغ ۱۲۰ میلیون تومان از یکی از اهالی همان شهر خود خریدم. ابتدا ۷۰ میلیون آن را در بنگاه پرداختم و قولنامه ای با حضور فروشنده تنظیم شد. قرار ما بر این شد که ۵۰ میلیون تومان باقی مانده را در هنگام تنظیم سند در محضر بپردازم. چند روز بعد بقیه پول را به بنگاه بردم و در همان روز پول را پرداختم و در عوض سند خانه را هم به نام من زدند. البته بیشتر این پول را بر حسب اعتماد به حقیر از دوستانم قرض گرفته بودم.
حال باید کلید خانه را برای تملک از فروشنده تحویل می گرفتم ولی او گفت که من تا یک ماه دیگر نمی توانم خانه را به شما تحویل دهم. با رایزنی و توافقی که با بنگاه و شاهدان داشتیم قبول کردم تا اینکه یک ماه هم سپری شد. و من بنا بر وعده نزد فروشنده رفتم. ولی در عین ناباوری او همه چیز را منکر شد. گفت کدام خانه؟ مگر من به شما خانه ای فروخته ام؟ با اینکه سند خانه هم به نام من زده شده بود تعجب می کردم که مگر می شود سند خانه ای یا ملکی داشته باشی و خیلی راحت منکر آن شوند. و بگوید که این معامله بین من و تو صوری بوده است. اول باورم نمی شد ولی وقتی گفت که هر جا می خواهی بروی شکایت کن. فهمیدم که گرهی در زندگی ام افتاده است. او به من گفت که یا ۵۰ میلیون دیگر به من می دهی یا اینکه همه چیز بین من و تو هیچ و پوچ خواهد بود. خانه قیمتش بالا رفته بود و طمع او را برداشته بود و نمی توانست این مسئله را نادیده بگیرد. من هم که دیگر هیچ پولی نداشتم ضمن اینکه او می خواست بر من ظلم کند و خانه ای که پولش را داده ام و یک ماه بیشتر پول من دست او بود ، باز هم از من اخاذی کند.
به هر حال مجبور شدم تا در همان شهرستان خودمان فریمان ، طرح دعوا کنم و از او شکایت کنم. چند روز بعد از دادسرا به من زنگ زدند که به عنوان شاکی پرونده به فلان شعبه و نزد فلان قاضی بروم. طی دو نوبت که به دادگاه رفتم هر دو بار جو دادگاه به هر علتی به نفع متهم بود و به ضرر من !!!
به سراغ وکیل رفتم و ادامه شکایت را از طریق او پیگیری کردم ولی او هم نتوانست برایم کاری کند چرا که بنا نبود حق دیده شود. و بالاخره بر خلاف روند قانونی پرونده با شهادت دروغ سه نفر بر صوری بودن معامله من و او ؛ قاضی علیه من حکم صادر کرد.
دیگر هیچ چاره ای نداشتم. من مانده بودم و درهای بسته و دهها طلبکار آشنا و نزدیک و حالا بر همه اینها اضافه کنید انگشت اتهام و تردید به حقانیت من از طرف دوستان. جالب بود که من در افکار عمومی هم تخریب شده بودم که پول عده ای را خورده ام و کلاه برداری کرده ام!
تمام توانم را به کار بستم و تا اعلام رای نهایی دادگاه تجدید نظر به روسای سه قوه و نمایندگان مجلس نامه ها نوشتم تا شاید حکم را بر حقیقت برگردانند. ولی اصلا نامه من در هزاران نامه دیگر گم بود و هیچ پاسخ شفافی دریافت نمی کردم. چون حتی زحمت خواندن نامه من را هم به خود نمی دادند تا به مسئولان انعکاس داده شود.
دیگر آبرویم در خطر بود . و روحیه ام و اعصابم به هم ریخته شده بود و تنها را چاره را به پیشنهاد خواهرم در این دیدم که غریب باید به سراغ غریب برود. این بود که من غریب برای فرار از مشکلات دست به دامان فرزند غریب امام کاظم (علیه السلام) شدم. و چند وقتی در خانه خواهرم در شهرستان پیشوا ساکن شدم . تا شاید از زیر بار نگاه دوستان طلبکارم کمی رها شوم و فرجی شود.
در بدو ورودم به خانه خواهرم وی به من گفت که راه چاره تو توسل به این امامزاده واجب التعظیم حضرت جعفربن موسی (علیه السلام) است. من هم هر وقت از همه جا خسته و ناامید می شوم به این بارگاه پناه می آورم و بارها از این آقای غریب جواب گرفته ام.
دیگر زندگی من گریه و توسل و چنگ زدن به ضریح این امامزاده شده بود. ۷ ماه تمام شب و روز به آستانش پناهنده شدم. صدایش زدم. گفتم آقا تو غریبی و من هم غریبم. به خانه تو پناه آورده ام. تو که برادرت ضامن آهوست برایم کاری کن.
زندگی سختی برایم بود ولی با همین توسلات به این امامزاده روز به روز در کارهایم گشایش حاصل می شد. مثلا من که از شغلم جدا افتاده بودم و اینجا هم کاری نداشتم کم کم همان کسانی که به من تردید پیدا کرده بودند شروع کردند و یک به یک بدهی های من را تسویه کردند. برایم خیلی عجیب بود که چطور می شود ؟ ولی همه اینها را از عنایت امامزاده جعفر (علیه السلام) می دانستم و اعتقادم به ایشان بیشتر از گذشته می شد و توسلاتم را بیشتر کردم.
در این اوضاع و احوال شرمندگی از زن و بچه و بالخصوص خواهرم خیلی بر قلبم سنگینی می کرد. طوری که بعضی شبها از شرمندگی و وضعیت اقتصادی خانوده خواهرم ، شرم می کردم که ازغذایشان بخورم و هر بار با سر هم کردن داستانی که غذا خورده ام یا میل ندارم و … از خوردن غذا دوری می کردم ولی شبها از شدت گرسنگی پنهانی قوطی رب گوجه را به اتاقی می بردم و گریه می کردم و نان و رب می خوردم. همسر و خواهرم فهمیده بودند ولی به رویم نمی آوردند.
این روزها به همین منوال به سختی می گذشت تا اینکه در حال امید به کمک این امامزاده به تهران رفتم تا نامه هایی دیگر به مسئولین بدهم یا نامه قبلی را پیگیری کنم. سوار بر مترو شده بودم و خسته و بدون جواب مثبت و یا خبری خوش در حال برگشت بودم. در مترو اتفاقی افتاد که گشایش اصلی کارم از همین جا بود. پیرمردی را دیدم که بار بسیاری همراه خود به مترو آورده بود. دلم برایش سوخت و کمکش کردم تا از مترو بیرون ببرد و حتی یک ایستگاه جلوتر پیاده شدم تا بتوانم این بار سنگین را تا بالای ایستگاه ببرم. پیرمرد که این کمک من را دید شروع کرد ضمن دعا با من صحبت کردن که کجایی هستی ؟ اینجا چه می کنی ؟ و… بابا گفتگو و درد دل من برای او باز شد. وقتی از مشکل من با خبر شد ، به من گفت که پسر من شاید بتواند کاری کند . من گرفتاری تو را به او می گویم. شماره ام را گرفت و فردای آن روز جوانی به گوشی همراهم زنگ زد. خودش را که معرفی کرد دیدم فرزند همان پیرمرد است. اول بخاطر کمکم به پدرش بسیار از من تشکر کرد و بعد از من خواست که به محل کار او بروم. او که یک روحانی جوان بود، به من گفت هر آنچه برایت اتفاق افتاده به هر زبانی که دوست داری بنویس و من هم مثل آن نامه های خوانده نشده ولی این بار با امید فراوان و به همان لهجه مشهدی شرح گرفتاری ام را کامل نوشتم.
خلاصه آنکه همان نامه و پیگیری آن جوان و یکی از نهادهای بازرسی موجب شد دادگاه تجدید نظر استان خراسان بنده را احضار کند و پرونده بصورت جدی مورد پیگیری و بررسی دوباره قرار گرفت . در همین روزها اتفاقی دیگر افتاد که کار دادگاه تجدید نظر را بسیار سهل و آسان کرد.
و آن این بود که در همان ایام گرفتاری من که حالا بیش از دو سال طول کشیده بود و از آنجا که ظلم هرگز پایدار نمی ماند آن مرد فروشنده که سابقه کلاه برداری از دو فرد دیگر را هم به همان شکل داشت با همسرش به اختلاف دچار شدند و از یکدیگر طلاق گرفتند. و همسر وی با مرد دیگری ازدواج کرد. او که شیرازه زندگیش از هم پاشیده بود . وهنوز دست غیب الهی را ندیده بود ، بار دیگر نقشه ای شوم برای بر هم زدن زندگی شوهرخانم مطلقه اش را طراحی کرد. او به خانمی مقداری مواد مخدر (شیشه) داده بود تا در مغازه رقیبش جاسازی کند. اما صاحب مغازه فهمیده بود و با حضور پلیس آن زن دستگیر می شود و در بازجویی متوجه می شوند که عامل اصلی همان مرد شیادی است که زندگی مرا هم بر هم زده بود. لذا او را به جرم حمل و نگهداری مواد مخدر دستگیر می کنند. وقتی به سوابق او در دادگستری رجوع می کنند متوجه می شوند که او در پرونده ای دیگر که مربوط به کلاه برداری از من بوده است ، هم مرتکب جرم شده است. خلاصه آنکه با آشکار شدن هویت این کلاه بردار و صحت اسناد در دست من و شهادت همان بنگاهی که شهادتش را قاضی اول به هیچ عنوان ترتیب اثر نداد ، بالاخره امروز ۲۰ خرداد ۹۵ اولین ۵ شنبه ماه مبارک رمضان و در حال خواندن جزء سوم قرآن در حرم مطهر امامزاده جعفر (علیه السلام) زنگ گوشی ام به صدا در آمد و خبر خوش تمام روح و جانم را صیقل داد و حکم دادگاه تجدید نظر با عنایت امامزاده جعفر (علیه السلام) به نفع من صادر شد و خبرش هم در جوار و در حرم او به من داده شد.
حال با این عنایتی که این آقا به من کرده است دو دل شده ام که زندگی ام را که مدیون او هستم در همین شهر پیشوا باشم یا به دیار خود برگردم . هر چند هر کجا باشم قطعا این آستان مقدس را رها نخواهم کرد و بحمد ا… قلبم به این نور الهی گره محکمی خورده است. و من به همه ساکنان این شهر و مجاورانش یک جمله می گویم که ( قدر این آقای عزیز را بدانید.)
انتهای خبر/