این جانباز مدافع حرم که دوست صمیمی دانشجوی شهید محمد اینانلو است در رابطه با طریقه مجروح شدن خود در گفتگو با خبرگزاری دانشجوگفت:
محمد تیربارچی بود من هم کمکش بودم. البته همه نسبت به این موضوع اعتراض داشتند و میگفتند شما دو پتانسیل را در یک جا متوقف کردید در حالی که خودت میتوانی یا تیربارچی باشی یا کار دیگری انجام بدی اما به خاطر علاقهای که بین ما بود و قولی که به هم داده بودیم که جدا نشویم همیشه با هم بودیم.
آن روز بچه ها روی تپه تیربارشان خراب شده بود. به ما گفتند داوطلب میخواهیم. محمد بلند شد و بلافاصله فرمانده گروهان گفت پاشو! من هم پشت سرش اسلحه را برداشتم و رفتیم. به عنوان تجربه اولین جنگ بعد از اینکه از پشت دیوار را رد شدیم و نقطه رهایی را رد کردیم، فضای عجیبی بود، صدای صفیر گلوله می آمد. این گلوله هایی که از کنار ما رد می شد صدا میداد. اولش میگفتیم این صدای چیه؟ بعد که چندتا گلوله خورد جلوی پایمان فهمیدیم که گلوله است. یعنی تیربار دشمن مستقیم آن منطقه را زیر نظر داشت و میزد. خلاصه به هر نحوی که بود رسیدیم بالای تپه. مسیر رسیدن بین نقطه رهایی تا بالا تپه خودش یک دنبا ماجرا است.
بعد از اینکه مستقر شدیم، حدود ده دقیقه گذشته بود که احساس کردم سمت راست ما خالی شده است و دشمن در حال پیشروی است. نیروهای پیادهشان به ۱۵۰ متری ما رسیده بودند. در همین حال محمد بلند شد تا جایش را عوض کند. زمانی که مشغول جابهجا شدن بود یک تیر جلوی پایش خورد، تصمیم گرفت برگردد که تیر خورد. تقریبا ۱۰ متر با ما فاصله داشت، افتاد و از هوش رفت. اول فکر کردم که شهید شده است. در همان حال بی اختیار گریه میکردم. محمد جلوی من از حال رفته بود، بعد از چند دقیقه سرش را که آورد بالا فهمیدم که زنده است. این شگرد این لعنتیها است. از کمر به پایین را میزنند تا افرادی که برای کمک میآیند را هم بزنند.
با اینکه میدانستم محمد طعمه است ولی رفتم. قطعاً اگر من هم بودم محمد میآمد. بلند شدم فاصله را دویدم به سمت محمد! فاصله دشت مانندی بود. تا من رفتم تک تیرانداز زد. محمد را از جیب خشابش گرفتم و کشیدم عقب. تخته سنگ کوچکی آنجا بود. سرش را گذاشتم آنجا که اگر باز هم تیر خورد به سرش نخورد. با زحمت سه چهار متری کشیدمش عقب. بدنش سنگین شده بود. همان جا زمین گیر شدم. ۴۰ دقیقه تک تیرانداز ما را میزد. کار خدا هیچکدام از این تیرها به ما نمیخورد. سر من و محمد پشت سنگ بود و پاهایمان سمت پایین بود.
نهایتاً موفق شدم و محمد را عقب کشیدم و با کمک بچهها محمد راگذاشتیم داخل تویوتا. چند نفر دیگر هم سوار ماشین شدند. من مجبور شدم برم عقب. هنوز سوار ماشین نشده بودم که موشک به ماشین اثابت کرد. تا چند ثانیه چیزی را متوجه نمیشدم. از آن جمعی که داخل ماشین بودند همه شهید شدند و فقط من ماندم.