گفتوگوی روزنامه جوان با این همسر شهید مدافع حرم را پیش رو دارید.
خانم گلدوست شما و همسرتان متولد دهه ۶۰ هستید، دههای که جنگ جریان داشت و حالا خودتان نقش پدران و مادرانتان را بر عهده گرفتهاید.
بله، من در سال ۱۳۶۷ در شهرستان نکا به دنیا آمدم و همسرم شهید عبدالرحیم فیروزآبادی هم متولد ۱۳۶۴ بود. من فقط از همسران شهدا و خانوادههای شهدا چیزهایی شنیده بودم و فکر نمیکردم که روزی خودم هم همسر شهید شوم. ابتدای آشنایی من و عبدالرحیم کاملاً سنتی بود. عبدالرحیم به دنبال همسری متدین و محجبه بود و من هم ملاکم ابتدا ایمان و اخلاق بود که ایشان دارای این ویژگیهای مهم بودند. زمانی که عبدالرحیم به خواستگاری من آمدند در همان ابتدای همکلامیمان از شغلشان به من گفتند. از اینکه پاسدار هستند و از من صبر در مقابل سختیها را خواستند. عبدالرحیم برایم از مشکلات و سختیها در مسیر راه و زندگی گفت، از نبودنها و مأموریتهایی که برایش پیش خواهد آمد و از عشقش به جهاد و شهادت برایم صحبت کرد. از من خواست همراه و همسنگرش باشم، نه اینکه در زندگی جلوی کارها و جهادش را بگیرم. همانجا ته دلم لرزید اما گویی خدا پیوند من و ایشان را بسته بود. میدانستم و ایمان داشتم که او به شهادت خواهد رسید. عبدالرحیم لیاقت شهادت را داشت. من و عبدالرحیم سال ۱۳۸۸ همزمان با ولادت امام علی(ع) عقد کردیم و خداوند او را به من هدیه داد.
زندگی مشترکتان چند سال طول کشید؟
ما در سال ۱۳۹۰ زندگی خودمان را در نیمه شعبان در کنار بیتالله الحرام و در جوار ائمه و رسول اکرم(ص) آغاز کردیم که این زندگی مشترک چهار سال طول کشید. زمانی که از مکه برگشتیم، عبدالرحیم تنها دو روز در کنارم بود. بعد از دو روز برای انجام مأموریت به اشنویه رفت.
پس نبودنهای ایشان از همان اولین روزهای زندگی مشترکتان خودش را نشان داد؟
دقیقاً همینطور است. برای من که تازه عروس بودم بسیار سخت بود. ابتدای زندگی، مأموریت خطیر ایشان در درگیری با پژاک پیش آمد. چهار روز از عبدالرحیم بیخبر بودم. یک سال بعد مأموریت ایشان به پیرانشهر پیش آمد. سال بعد هم یک سالی به چابهار رفت. سال گذشته هم راهی پیرانشهر شده بود که بعد از یک ماه به خانه آمد و حرف از مدافع حرم شدنش به میان آمد. همسرم برای اعزام به سوریه سر از پا نمیشناخت. او در همه نبودنهایش در کنارم بود و حضور معنویاش را در کنار خود احساس میکردم و میدانستم بله گفتن به یک نظامی با شرایط ایشان سخت است. اما من عاشقش بودم و برای مسیری که او در زندگیاش انتخاب کرده بود، احساس تکلیف میکردم. من همسر و همسنگرش بودم پس باید با صبوری، مأموریتها و شرایط کاریاش را تحمل میکردم.
از شهید فرزندی هم دارید؟
حاصل زندگی من و همسنگرم در مدت چهار سال در کنار هم بودن، دو یادگار از شهید است. فاطمه سه ساله و نیم و حنانه هم که یک سال و نیم دارد.
گفتید که به نظر شما همسرتان لیاقت شهادت را داشت، به نظر شما چه ویژگیهایی در همسرتان وجود داشت که شهادت را نصیبش کرد؟
عبدالرحیم را نه تنها به عنوان یک همسر بلکه باید به عنوان یک شیعه برای شما معرفی کنم. بارزترین شاخصه اخلاقی همسرم اطاعت امر از ولایت فقیه بود. به نظر خودم همین ولایتپذیری، ایمان و اخلاص در مأموریتهایش، او را به شهادت رساند و مزد مجاهدتهایش را اینچنین زیبا از خداوند گرفت. برای من به عنوان یک همسر بسیار دلسوز و فردی بسیار امیدوار به زندگی بود. این امیدواریاش سرلوحه زندگی من شده است. عبدالرحیم در میان بستگان فردی مهربان، شوخطبع و اهل تفریح و شیطنت بود. ایشان پدری نمونه برای بچهها هم بود. پدری مهربان و دلسوز که با شهادتش راه درست زندگی کردن را به فرزندانش آموخت و راه حسینی شدن و زینبی ماندن را به ما یاد داد.
با آن همه مأموریتی که میرفت، مانع رفتنش به سوریه نشدید؟
چرا، وقتی که ایشان از اعزام به سوریه صحبت کرد، گفتم شما تازه از مأموریت پیرانشهر برگشتی. کمی تامل کن و اجازه بده تا بچهها شما را ببینند و فرصتی فراهم بشود تا دلتنگیهای این مدت برطرف شود. اما در پاسخ گفت: وظیفه خودم میدانم و بر من تکلیف است که بروم.
راضی کردن شما که همراه همیشگیاش بودید، دشوار نبود؟
اصلاً دشوار نبود، چراکه من به این رفتن و برگشتنها عادت کرده بودم. اما خانوادهها از اعزام ایشان اطلاع نداشتند. زمانی که مطلع شدند فقط دعا میکردند. فاطمه و حنانه هم به این رفتنها و مأموریتهای پدرشان عادت داشتند.
چه تاریخی اعزام شدند و چه تاریخی به شهادت رسیدند؟
همسرم ۲۱ آبان سال ۱۳۹۴ به سوریه اعزام شد و تنها ۲۷ روز بعد از اعزامش یعنی ۱۶ آذر ماه ۱۳۹۴ به شهادت رسید. عبدالرحیم همان ابتدا از عشقش به شهادت برایم صحبت کرده بود. یک روز بعد از عقد در حیاط خانه نشسته بودیم که شناسنامهاش را به من نشان داد و گفت این هم سند شهادت من. به شناسنامه ایشان نگاه کردم در قسمتی که نوشته شده است وفات برای ایشان نوشته شده بود فوت و شهادت. این برایم بسیار جالب بود.
خبر شهادتش را چطور متوجه شدید؟
یک روز بعد از شهادتش به ما خبر دادند که به شهادت رسیده است. از صبح روز ۱۷ آذر ماه تلفنهای مشکوک زیادی داشتم. در نهایت با پدر ایشان تماس گرفتم. پدرشوهرم گفت که عبدالرحیم مجروح شده است و در حال بازگشت به کشور است. کمی خیالم راحت شد. اما تا از اتاق بیرون آمدم و برادرانم را دیدم، متوجه شدم که همسرم به خیل شهدای مدافع حرم پیوسته است. آنطور که به ما اطلاع دادند. همسرم در منطقه عملیاتی بود که با اصابت تیر مستقیم تک تیرانداز دشمن به گردنش به شهادت میرسد. همسر شهیدم در ۱۹ آذر ماه ۹۴ به خاک سپرده شد.
وقتی خبر شهادت عزیزتان را شنیدید چه کردید؟
ابتدا حال و روز خوبی نداشتم. خیلی جا خوردم از شهادتش. فکرش را هم نمیکردم به این زودی به آرزویش برسد و من همسر شهید شوم. کمی بعد با توکل به خدا و طلب صبر از خانم حضرت زینب (س) چنان به آرامش رسیدم که این روزها در کنار دوستم که ایشان هم همسر شهید مدافع حرم شدهاند هستم و به ایشان آرامش میدهم. همسر ایشان از دوستان صمیمی همسرم بودند. امروز این صبر و شکیبایی را مدیون خدا و همسرم هستم و خدا را شاکرم که به من طاقت داد تا کنار یک همسر شهیدی که از بهترین دوستان همسرم هست باشم و برایش خواهری کنم. الحمدلله مراسم شهیدم با شکوه خاصی برگزار شد، بسیار بینظیر و پرجمعیت. همه میگفتند که بعد از تشییع آیتالله کوهستانی، دومین تشییع جنازه پر شکوه در استان مازندران بوده است.
همسرتان سفارشی برایتان نداشت؟
وقتی عبدالرحیم راهی سوریه شد به من گفت بسیار مراقب دخترها باش. به دخترم فاطمه گفت مراقب مادرت باش. مادر را اذیت نکنید. در وصیتنامهاش برای دخترها نوشته است که هیچ وقت چادر را از سر خود برندارید تا چشم ناپاک نامحرمان به شما نیفتد و من هم در دیدار خصوصی که با ایشان داشتم از همسرم خواستم کنارمان باشد. من تلاش میکنم که بچهها را آنطور که میخواست تربیت کنم. همانطور که اسم و لقب حضرت فاطمه را با خود دارند، فاطمهوار تربیت شوند.
نظرتان در مورد اینکه برخی القا میکنند مدافعان حرم برای مادیات میروند، چیست؟
به خون شهدا قسم کسانی که میگویند رزمندگان مدافع حرم برای پول راهی میدان نبرد با داعشیان میشوند، برایم فرقی با وهابیون جاهل ندارند. اینها قانع نمیشوند و در جهل خود باقی میمانند. از همینجا هم میخواهم خطاب به آنها که از چرایی رفتن همسرم به دفاع از حرم، حرف به کنایه میزنند، بگویم که اگر عبدالرحیم من برای دفاع از حرم نمیرفت و در آنجا به شهادت نمیرسید، در خاک خودمان به این لیاقت شهادت میرسید. وقتی خدا شهادت را برای بندهای بخواهد این اتفاق خواهد افتاد و شهادت در هر جا که باشد نصیبش میشود.
چه درددلی با حضرت زینب(س) دارید؟
میخواهم به خانم بگویم من خوشحالم که همسرم لیاقت شهادت در راه اهل بیت را پیدا کرد خوشحالم که همسرم جهاد کرده و شهید راه بیبی شده است. خوشحالم که لایق بود و این سعادت نصیبش شد.
امیدوارم که خانم این هدیه ناچیز را از من قبول کند. فرموده امام خامنهای هم من را آرام میکند که فرمودند اگر این زنان جوان مدافع حرم زبان به شکوه باز میکردند، هیچ مدافعی وجود نداشت. اگر هم ما گریه میکنیم، تنها به خاطر دلتنگیهای زینبی خودمان است، برای شهادت آنها نیست. برای روزهای سختی است که در پیش داریم. زمان مدرسه رفتن بچهها یا زمان ازدواجشان و… دخترم فاطمه میگوید: دلم برای بابایی تنگ شده. از اینکه صبح پا میشود، خواب پدرش را تعریف میکند دلم میگیرد از اینکه دست نوازش پدرانه بر سرشان کشیده نمیشود، از اینها دلم میگیرد. اما همه اینها فدای دل حضرت زینب(س).
همسرم برای دفاع از جان و مال و ناموس کشورمان رفت و مردم باید قدر این لحظات سخت و تلخ ما را بدانند و زبان به شکوه و شکایت باز نکنند. درست است که شهدای زمان جنگ برای خاک رفتن و شهدای حرم برای حرم بیبی، ولی هر دو برای حفظ اسلام رفتند و ما باید مدافع حرم اسلام باشیم و با حفظ اسلام و حجاب ادامهدهنده راه همسران شهدای جنگ و شهدای مدافع حرم بمانیم. مدافع اسلام شدن در داخل یا خارج از مرزهای جغرافیای تفاوتی ندارد. شهید مدافع وطن شدن یا شهید مدافع حرم شدن همه اینها مسیری است که خدا ما را میآزماید.
امیدوارم اهل بیت کمک کنند و صبوری به ما بدهند و راههای سخت را برای ما آسان کنند که یادگاران شهید را آنطور که باید پرورش دهیم.