تاریخ : جمعه, ۳۱ فروردین , ۱۴۰۳ Friday, 19 April , 2024
0

بلایی سر مربی‌ام آوردم که از خجالت آب شدم/ هرگز گذشته‌ام را فراموش نکرده و نمی‌کنم

  • کد خبر : 170679
  • 29 آبان 1395 - 2:09

هافبک ملی پوش پرسپولیس گفت: زمانی که شاگرد کربکندی و ویسی بودم هم تیمی هایم بلایی بر سرم آوردند که از خجالت می خواستم زمین دهان باز کند و داخل بروم.

 «کمال مهر»؛ – کمال کامیابی نیا که در تیم نفت تهران روزهای اوجگیری اش را آغاز کرد و در نهایت با رسیدن به تیم ملی و پیوستن به پرسپولیس مدارج پیشرفت را یکی پس از دیگری پشت سرگذاشت حالا در تیم پرسپولیس به یکی از ارکان مهم تیم برانکو تبدیل شده و در تیم ملی هم جزو مهره هایی محسوب می شود که کی روش به او اعتقاد دارد.
کمال کامیابی نیا در گفت و گو با خبرنگار ورزشی مشرق، علاوه بر بحث های فوتبالی درباره خود و زندگی شخصی اش هم حرف زد و در ارتباط با روزهایی گفت که دور از این شرایط برای خودش چطور طرفداری تیم محبوبش را می کرده برای خریدن پیراهن آن تیم پول توجیبی اش را پس انداز می کرده است. بازیکن ۲۸ ساله پرسپولیس برای پولدار شدن عجله زیادی ندارد و حتی آرزوهایش هم خیلی جنبه رویاپردازانه ندارد.
متن کامل این گفت و گو در ادامه می آید:

*خیلی سربزیر و آرام هستی…نه؟
– نه زیاد. شاید اینطور به نظر برسد اما اتفاقا به وقتش آتش ها سوزانده ام که بعضی های شان خودم را هم سوزانده است.

* چه آتشی؟
– یادم هست در اردوی ترکیه بودیم…
* …با پرسپولیس؟
– نه، با تیم راه آهن. در دورانی که رسول کربکندی سرمربی تیم مان و عبداله ویسی کمکش بود. روزی از روزهای اردوی سنگین بدنسازی مان بود. همان دوره سخت که روزی ۳ نوبت تمرین داشتیم و خسته و کوفته به تهران برگشتیم.
* الان این خاطره است یا استندآپ کمدی؟
– (خنده کمال) هر دو…شاید اگر به خندوانه دعوت شوم هم این را تعریف کنم. ما صبح ها باید ساعت ۶ به محوطه ای سرسبز می رفتیم تا تمرینات مان را استارت بزنیم. درست جایی که ما جمع می شدیم یک سگ بزرگ شکاری بسته شده بود که خیلی وحشتناک بود و همه تیم از آن سگ می ترسیدند. یک روز که پایین رفتیم تصمیم گرفتم تا کمی سر به سر بچه های تیم بگذارم و یک کم زودتر به محوطه رفتم و پشت بوته ها پنهان شدم تا همه آمدند. باید این را هم اضافه کنم که من خیلی خوب صدای سگ را تقلید می کنم و به محض اینکه بچه های خواب آلوده و گیج جمع شدند من با صدای بلند سگ از لای بوته ها بیرون پریدم و همه از ترس فریادکشان فرار کردند و حسین پاشایی و محسن میرابی حین فرار زمین خوردند و دست و پای شان زخمی شد و همه با هم کلی خندیدیم.
* شوخی ات را تلافی نکردند؟
– کردند! چه جور هم این کار را کردند. حسین پاشایی همان زمان گفت که این کارت را جبران می کنم. من آن زمان کم سن و سالتر از حالا بودم و آنها بزرگترهای تیم محسوب می شدند. بعد درست زمانی که رسول کربکندی در اتاق ماساژ زیر دست ماساژور بود حسین مرا به نزدیکی اتاق برد و از من خواست تا با صدای سگ داخل بروم و ماساژورها را بترسانم و من هم با تمام قدرت به داخل اتاق پریدم و صدای سگ درآوردم طوری که رسول کربکندی روی تخت از حالت درازکش به نشسته تغییر وضعیت داد و خشکش زده بود. ماساژورها هم زمین خورده بودند. وقتی آقا رسول را در اتاق دیدم از خجالت آب شدم و عقب عقب از آنجا خارج شدم. دوست داشتم زمین دهان باز می کرد و من داخلش می رفتم.
* کربکندی برایت جریمه ای در نظر نگرفت؟
– نه! ولی تا ۳ روز با من حرف نمی زد و آخر سر هم به من گفت که “پسر! بزرگترهای تیم سیاهت کردند؟” … حالا دیدید که خیلی هم آرام نیستم.
* متولد چه ماهی هستی؟
– من در تاریخ ۲۸ دیماه سال ۱۳۶۷ به دنیا آمدم.
* کجا؟
– تهران…محله یافت آباد. همان جا هم بزرگ شدم.
* چند خواهر و برادر هستید؟
– ما کلا ۴ تا داداش و ۲ تا خواهر هستیم و من هم بچه آخر خانواده هستم و ته تغاری محسوب می شوم.
* چه شد که فوتبالیست شدی؟
– داستان طولانی دارد ولی خیلی خلاصه بگویم که من در کلاس دوم راهنمایی که بودم درس را رها کردم و نزدیک خانه مان یک پمپ سازی ماشین های سنگین بود که برای کار به آنجا رفتم و پمپ ماشین های سنگین را می شستم. بعد از یک مدت که پول توجیبی ام بیشتر شد و دستم توی جیبم می رفت تصمیم گرفتم به کلاس بدنسازی بروم و از استادکارم خواستم اجازه بدهد که سه روز در هفته به کلاس بروم و او هم موافقت کرد. البته آن زمان فوتبال هم بازی می کردم و یک روز دوستم گفت که باشگاه پاس تست بازیکن می گیرد و من که تا آن زمان بیرون از یافت آباد را ندیده بودم به همراه ۶ تا از بچه محل ها یک ماشین گرفتیم و به محله اکباتان رفتیم تا در تست شرکت کنیم. آن روز خیلی خوب ظاهر شدم. هم چندتا شوت عالی زدم و هم یک بار توپ را به تیر کوبیدم. آخر بازی هم مربی زمین شماره موبایلش را به من داد تا به او تلفن کنم ولی من که فکر نمی کردم جدی گفته باشد این کار را نکردم ولی مدتی بعد توسط یکی از دوستانم که رسول فتاح پور بود به باشگاه پاس رفتم و با من قراردادی ۵ ساله بستند و از همان جا آقای گل نونهالان تهران و کشور شدم تا به تیم های ملی نونهالان، نوجوانان، جوانان و امید راه پیدا کنم.
* خودت هم اهل فوتبال و طرفداری از تیمی بودی؟
– زمین کارگران(محل تمرین سابق تیم پرسپولیس) نزدیک خانه مان بود و من با دوستانم برای تماشای تمرین پرسپولیس به آنجا می رفتیم و تیم علی پروین را نگاه می کردیم. یادم هست یکبار هم با پول خودم که از کار کردن بدست آورده بودم یک پیراهن پرسپولیس که تبلیغ AIWA  روی آن خورده بود را خریدم و شب و روز با آن زندگی می کردم. می پوشیدم و خودم را بازیکن پرسپولیس می دیدم. آن زمان خواب این روزها را هم نمی دیدم.
* درس خواندن را در همان مقطع رها کردی؟
– نه! بعد از اینکه به فوتبال راه پیدا کردم از مادرم خواستم تا برای ادامه تحصیلم اقدام کند و او هم با کلی زحمت شرایط برگشتن من به مدرسه را فراهم کرد و دیپلمم را گرفتم و اگر خدا کمک کند در آینده باز هم درسم را ادامه می دهم.
* الان که به پول و شهرت رسیدی گذشته ات را فراموش کردی؟
– هرگز! من همان کسی هستم که برای رفتن از یافت آباد تا نازی آباد شش تا بلیت در جیبم می گذاشتم تا با ۳ کورس اتوبوس بروم و با ۳ کورس هم برگردم. یک روز که دو تا از بلیت هایم را گم کردم دو کورس یعنی از پاسگاه نعمت آباد تا یافت آباد را پیاده برگشتم. هرگز گذشته ام را فراموش نکرده ام و نمی کنم.
* اگر الان ۵ میلیارد پول بدست بیاوری با آن چه می کنی؟
– سئوال سختی است. ولی حتما کاری را راه می اندازم تا با آن بتوانم ضمن ایجاد اشتغال برای خانواده های ضعیف از کنار سود و درآمدش برای بچه هایی که در مناطق ضعیف زندگی می کنند مدرسه بسازم یا خرج تحصیل شان را بدهم.
کامیابی نیا:
* دلت نمی خواهد با این پول یک کشتی تفریحی برای خودت داشته باشی؟
– هر کسی این چیزها را دوست دارد اما فکر می کنم که خیلی کارهای واجب تر در زندگی ام دارم که بخواهم آنها را با این ۵ میلیارد انجام بدهم. زمانی که ۳۰، ۴۰ میلیارد سرمایه داشته باشم این کار را می کنم.
* الان برای آینده ات فکری کرده ای؟
– تمام فوتبالیست ها هر لحظه در خطر آسیب دیدگی هستند و از این نظر باید به فکر جمع آوری پول برای آینده شان باشند تا در دورانی که دیگر نمی توانند بازی کنند بتوانند از پس مخارج زندگی شان بربیایند. من هم فکرهایی در این باره کرده ام و با چند نفر که در زمینه اقتصادی خبره هستند مشورت کردم. به هر حال من حالا دیگر خانواده دارم و باید به فکر آتیه آنها باشم.
* چه سالی ازدواج کردی؟
– من پنج سال پیش با همسرم آشنا شدم و دوسال عقد کرده بودیم و سه سال پیش هم مراسم ازدواج مان را جشن گرفتیم. معتقدم که بازیکنان فوتبال یا باید زود ازدواج کنند یا اینکه خیلی دیر این کار را انجام بدهند.
* الان از این تصمیمت راضی هستی؟
– صددرصد راضی ام. برای خیلی چیزها هم از او ممنونم که سختی های زندگی با یک فوتبالیست را تحمل می کند. مثلا وقتی من از راه می رسم ممکن است او دلش بخواهد که با هم بیرون برویم اما من خسته هستم و او هم به خاطر من پا روی دلش می گذارد و این البته فقط یک نمونه اش است و من خیلی خیلی از او ممنونم و او را عامل موفقیت های این سالهای آخر فوتبالم می دانم.
* پارسال پدر هم شدی؟
– بله خدا به ما یک دختر داد که اسمش را هم “کمند” گذاشتیم.
* در آن روزها و لحظات ابتدایی چه حسی داشتی؟
– خیلی دوست داشتم این تجربه را هم در کنار همه تجربه هایی که تا آن روز در زندگی ام داشتم حس کنم. لذت پدر بودن برایم یکی از شیرین ترین اتفاقات در کل دوران زندگی ام بود. در این سالها که از خدا عمر گرفته ام خیلی اتفاقات را دیدم و حس کردم که فکر می کردم بعد از آن دیگر اتفاقی بهتر و لذتبخش تر نیست ولی روزی که بابا شدم را نمی توانم با هیچ روز دیگری قیاس کنم. شب ازدواج و جشن آن شب را هم خیلی دوست داشتم که برایم بسیار خاطره انگیز است ولی حسی که در این اتفاق بود چون توأم با حس خوشحالی همسرم بود معنی عشق داشت.
* بچه دار شدن دردسر هم دارد؟
– اینکه می گویند بچه دار شدن دردسر دار شدن است را قبول ندارم. البته من خیلی از اوقات در خانه نبودم تا بدانم که همسرم از مشکلات بچه داری چه می کشد ولی در مجموع روزهایی هم که کنار همسرم بودم باز هم دردسری حس نمی کردم. شاید این برای کسانی که از بیرون به این مسأله نگاه می کنند مشکل یا دردسرساز باشد ولی اگر هم گرفتاری یا موردی اینچنینی باشد برای ما شیرین است و دوست داریم تا هرچه زودتر مشکل را کنار زده و شرایطی فراهم کنیم تا دخترمان راحتی اش را بدست بیاورد. شاید خیلی ها به خاطر خواب شب بچه این را بگویند ولی بیدار ماندن بچه در شب هم برای ما شیرینی های خودش را داشت.
* از وقتی پدر شدی نگاهت به آینده چه تغییراتی داشته؟
– تا بوده همین بوده که پدر و مادر بکارند و فرزندان شان درو کنند. من از روزی که کمند به دنیا آمده به مراتب بیشتر از قبل به این مسأله فکر می کنم که باید به فکر آینده اش باشم. البته من در کل آدم بی خیالی نسبت به آینده ام نبوده و نیستم و از دوران نوجوانی سعی کرده ام که دستم را روی زانوی خودم بگذارم و روی پای خودم بایستم ولی با این همه پدر شدن و بابا بودن بار مسئولیت آدم را دو چندان می کند تا بتوانی بیشتر به فکر زندگی و آینده همسر و فرزندانت باشی. اتفاقی که در من هم رخ داد و این را به وضوح در همه مسایل می بینم.
* ظاهرا دخترت خوش قدم هم بوده؟
– دخترم خیلی برای پدرش خوش قدم بود. او که ۱۲ اسفند سال قبل (۱۳۹۴) به دنیا آمد از روزی که من و مادرش را متوجه حضورش کرد هر روز یک اتفاق خوب برای مان رخ داد که مهمترین آن پیوستن من به پرسپولیس و فیکس شدن در این تیم بود. برانکو به من اعتقاد ویژه ای داشت و این توجه و حضورم سبب شد تا کی روش مرا برای بازی در دیدار با گوام به اردوی تیم ملی دعوت کند و اتفاقا به من بازی هم داد و من هم در همان اولین بازی ملی ام گل زدم. دیگر یک دختر خانوم برای پدرش چه کاری باید بکند که کمند برای من نکرده است. آن هم در حالی که هنوز قدمش به این دنیا نرسیده بود. قدم دخترم برای پدرش عالی بوده است و انشاالله تا آخر هم عالی خواهد بود.
کامیابی نیا:
* در این مدت که پدر شدی چه تغییری در زندگی ات بوجود آمده است؟
– کمند از روزی که وارد خانه مان شده حال و هوای آن را تغییر داده است. با دخترم هر روز زندگی ما با دیروزش متفاوت است. هر لحظه اش تازگی دارد. ستاره ای در آسمان زندگی مان شده که برق و چشمک هایش را نمی توان با هیچ اتفاق دیگری مقایسه کرد. روز و شب سرمان با کمند گرم است و دیگر هیچ وقت خالی نداریم. نه اینکه گرفتارمان کرده باشد نه! شاید قبلا گاهی حوصله مان در خانه سرمی رفت اما از وقتی این خانوم کوچولو به خانه مان آمده نه تنها ما بلکه پدر و مادر هر دو نفرمان هم حوصله شان سر نمی رود و یا آنها خانه ما هستند یا ما آنجاییم. همه دلتنگ کمند می شوند و این باعث می شود تا رفت و آمدهای مان هم بیشتر شود. خلاصه که فقط می توانم بگویم خدایا شکر از این همه لطفی که به من و خانواده ام کردی.
* اوقات فراغتتان را چه می کنید؟
– الان که دیگر اوقات فراغتی نداریم. اما قبلا با همسرم به کنسرت علیزاده می رفتیم. تئاترهای خنده دار را هم می دیدیم. این روزها همه وقتمان با دخترم و خانواده پر می شود.
* اصالتتان به کدام شهر می رسد؟
– مادرم تهرانی ولی پدرم قزوینی است و همه ما در تهران متولد شده ایم.
*آرزوی خاصی برای کسی داری؟
– آرزو می کنم همه مردم سلامت باشند چون این نعمت وقتی باشد انگار یک تاج از بزرگترین جواهرات دنیا روی سر آدم است و متأسفانه کمتر قدر آن را می دانیم. همچنین برای خودم و خانواده ام و پدر و مادرم که در زندگی خیلی کمکم کرده اند آرزوی سلامتی و طول عمر باعزت دارم.
* آرزوی ورزشی ات چیست؟
– اینکه بتوانم با تیم ملی فوتبال ایران به جام جهانی راه پیدا کنم و از این طریق به کشورم خدمت کرده باشم.
۰ ۰ رای ها
رأی دهی به مقاله
لینک کوتاه : https://kamalemehr.ir/?p=170679

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
0
افکار شما را دوست دارم، لطفا نظر دهیدx
()
x