تاریخ : جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳ Friday, 29 March , 2024
0

جانباز۷۰درصد قطع نخاعی که امام رضا(ع) شفایش داد

  • کد خبر : 41533
  • 13 خرداد 1393 - 12:58
جانباز۷۰درصد قطع نخاعی که امام رضا(ع) شفایش داد

داستان حقیقی شهید زنده ای که برای شهدا روی سیم خاردار خوابید تا معبری برای عروجشان باشد، بر اثر انفجار قطع نخاع شد تا امام رئوف شفایش دهد و اکنون برای خس خس نفسهای سینه اش برای یاد دوستان شهیدش شوق پرواز را در سر می پروراند…

گزارشی که در ذیل میخوانید روایتگری گروه مستند سازی “روایت عشق” با همراهی گروه فرهنگ شهادت «کمال مهر» می باشد ، خلاصه داستان حقیقی نوجوان ۱۴ ساله ای است که با همه کم سن و سالی اش در زمان جنگ تحمیلی از کرج به مناطق عملیانی عازم می شود ؛ نوجوان ۱۴ ساله داستان ما برای خودش مردی شده است ، از خس خس های سینه اش و سرفه هایش می فهمیم که مرد داستان ما کوله بار سوغات جنگ را بهمراه دارد و در این ایام برای سه فرزند دخترش الگویی به تمام معناست …در ادامه می خوانید؛

 

001(kamalemehr.ir)

*مرد داستان ما اینچنین صجبتهایش را با ما  آغاز می کند:

با بسم رب الشهدا    دفتر دل باز میکنم  / مثل یه قطره  /خود را راهی دریا میکنم /  تا حرف عشق میاد وسط  / دل خودش گم میکنه  /شبیه اروند میشه/ همش تلاطم میکنه /یاد شلمچه /یاد فاو /یاد خرمشهر/ یاد هور  ، فکه پلی است تا به خدا  /  یافطمه رمز عبور
ابراهیم واحدی هستم متولد ۱۳۴۷/۱۲/۱ شهرستان کرج  فارغ التحصیل دانشگاه تهران در مهندسی صنایع علوم غذایی …

*(رابط گروه آقای واحدی را به ما معرفی کرده بود ، به عنوان شخصی که ۷۰ درصد جانبازی دارد)، اطلاعات دقیقی از ابراهیم  نداشتیم ، مقدمتاً پرسیدیم که در چه سنی و در چه تاریخی عازم منطقه شده اید و گفت:

به عنوان بسیجی ۱۴ سالم بود که از کرج بعد یک دوره فشرده از پادگان شهید دستغیب در جاده تهران -کرج عازم شدیم…

*تعجب کردیم گفتیم با این سن کم ، پدر و مادرتان چطور گذاشتند به منطقه بروی؟

گفت پدرم در راه انقلاب بود و سختگیری نمی کرد گفتم که میخواهم بروم جنگ مخالفتی جدی نکرد، میگفت که برایت زود است ولی دلش هم راضی بود که میروم  ، مادرم هم در سال ۵۸ به رحمت خدا رفت…

*برایمان هضم ماجرا کمی سخت بود که نوجوانی ۱۴ ساله بگوید میخواهم بروم جنگ و به همین آسودگی خاطر برود برای نبرد علیه باطل ، کنجکاویمان بیشتر شد و گفتیم چطور شد که جبهه رفتی !؟

ابراهیم در پاسخ دو کلمه گفت : “جنگ بود”

*احساسمان درست میگفت مثل سوژه هایی که در تمامی گفتگو هایمان با جانبازان و خانواده شهدا داشتیم ، اینجا نیز حس کردیم نیروی الهی به رهبری معمار کبیر انقلاب در دلهای این نوجوانان و جوانان فرمانده ای کرده است، در ادامه ابراهیم گفت:

این جریان از صدر اسلام بوده ! شما نگاه کنیدظهر عاشورا یاران امام حسین(ع) جلوی او  ایستادند و امام نماز برپا  کرد! اینجا هم فرزندان امام بودند که باید می آمدند وسط و ظرفیتها را نشان می دادند ! برای اسلام بود…باید راه باز می شد!

یاران جلوی امام حسین (ع) ایستادند تا راه(دین) باز شود ، اینجا هم فرزندان روح الله رفتند تا راه باز شود! ما کاری انجام ندادیم “وظیفه” بود، غرور ملی اعتقادات و دینمان بود و بدون هیجگونه درخواستی جوانان این مرز بوم راهی شدند! ما هم مثل بقیه رفتیم…

 

*از خاطرات اولین حضورش در جبهه پرسیدم  و دوران حضورش در جبهه که آنجا چه می کرد و چطور شد که مجروح شده است و …

ابراهیم گفت: از پادگان شهید دستغیب کرج بعد از یک دوره سخت و فشرده آموزشی کوتاه مدت بدون مرخصی راهی شدیم ، داخل اتوبوس با چند تا از هم  محلی هایمان بودم  البته یکی هم همراه ما بود،که سنش از همه ما بیشتر بود و نمیشناختیمش با بچه محل ها بودیم وقتی رسیدیمخرم آباد دیدیم نه جدی جدی داریم میریم منطقه گفتیم لااقل کمی استراحت میداد مرخصی که ندادید و … شیطنتمان گل کرد  شلنگ بخاری اتوبوس ۳۰۲ که سوارش بودیم،(به سختی)لگد زدیم خراب کردیم ، بخار آب زد بالا…  همان غریبه رفت به راننده اطلاع داد و ما هم انتهای اتوبوس میخندیدیم و… آن شب آنجا ماندیم و…فردای آن روز دشت عباس را رد کردیم مستقیم رفتیم فکه ،  وقتی رسیدیم بخط شدیم و فرمانده گردان را معرفی کردند “حاج ناصر اربابیان”  همان غریبه ای بود که همراهمان بود ….

من تو منطقه در گردان تخصصی تخریب بودم ، در اصل تخریبچی بودم!

870884_840 (1)

*از بچه های تخریبچی داستانهای زیادی شنیده بودیم اکنون که یک تخریبچی را در مقابلمان می دیدیم اعضا گروه به وجد آمدند، روایتگر گروه پرسید شنیده ایم که اخلاص و فرشته بال بودن تخریبچی ها مثال زدنی است می شود از آنها برایمان بگوید؟
بله، واقعاً من به چشم می دیدیم که از جانشان می گذشتند … آنها آسمانی بودند ! (مکث میکند ، کمی بغض می کند)
من نتوانستم مثل آنها باشم؛ شب روز با آنها بودم ؛ ولی مثل آنها  نشدم، مخلص و انسانهایی کامل بودند ! سرکله می شکاندند برای معبر زدن!خداخدا می کردیم برویم … و “اولین اشتباه آخرین اشتباه” شعار مان بود!

ابراهیم میگفت:جوانان جلوه ایثار را نشان دادن ،در منطقه قبل از عملیات خود سازی انجام می شد! واقعاًً جبهه مدرسه خود سازی بود…

 

*گفتیم سوغات جنگ چه با خود داری ، انگار که ابراهیم قصه ما  با همه ۷۰درصد جانبازی اش ‘دم به تله ‘  نمی داد ، اخلاص هنوز در چشمانش موج می زد، اشتیاق ما برای ادامه تهیه گزارش چند برابر شده بود، گفتیم که از نحوه جانبازی اش بگوید و گفت:

در عملیاتهای مختلف شیمیایی شده ام و بر اثر موج انفجار پرتاب شدم و بر روی تخت سنگی افتادم و دچار ضایعه نخاعی و شکستگی ستون فقرات شدم

 

* ضایع نخاعی شکستگی مهره کمر! برایمان سوال بود آخر ابراهیم الان راه می رود گفتیم شما درمان شدید ؟

گفت که ۲ سال بر روی ویلچر بوده از کمر به پایین لمس بوده  و برای درمان به خارج از کشور میخواستند اعزامش کنند و در آن زمان دکتر مرندی “وزیر بهداشت و درمان ” در کمیسیونی اعلام می کنند که شما دیگر خوب نمیشوی و …

ولی چشمان ما چیزی دیگری می دید؛ ابراهیم در حال حاضر راه می رود!!! ، اسرار ما باعث شد او ادامه بدهد  ماجرا  از زبان ابراهیم :

دیگر ناامید شده بودم مشکلاتی که داشتم بسیار زیاد بود باخودم گفتم ما خودمان طبیب داریم چرا خارج؟با پدرم عازم مشهد شدیم پدرم مرا کنار ضریح گذاشت …

البته زمان مجروحیتم ۴ ماه در بیمارستان امام رضا(ع) مشهد بودم اونجا ۲مرحله مسئولین بیمارستان را مجبور کردم با برانکارد مرا برای زیارت امام رضا(ع) بردند … ولی این بار که با دلی شکسته رفتم  امام رضا(ع) شفایم داد …

*(بازهم اسرار ما ) توضیح بدهید چطور؟ کنار ضریح با ویلچر بودم  با امام رضا درد دل کردم  عذرخواهی کردم  چرا دیر آمدم …شب پای ضریح بودم خوابم برد

در عالم خواب دیدم آقای سبز پوش آمد جلو گفت چرا ناراحتی، گفتم وضعیتم خوب نیست ناراحت نیستم ولی مشکل زیاد دارم دستی به سرم کشید و گفت شما خوب میشوی ناراحت نباش بلند شو… ، تو اون حالم گفتم آقا شما کی هستید؟ گفت :کجا اومدی؟  گفتم امام رضا اومدم… وقتی بیدار شدم ماجرا را برای پدرم گفتم ، پدرم گفت خب پسرم بلند شو … دستم به ضریح گرفتم و ترسی که داشتم بلند شدم… اینطور شد که امام رضا من رو شفا داد…

عکس های قبل و بعد اون ماجرا را دکتر داشتند و ضایع نخاعی رفع شده بود و شکستگی هنوز وجود داشت ولی مشکلاتم رفع شده بود …

002(kamalemehr.ir)

*در ادامه گفتگو با همسر آقای واحدی صحبت کردیم خانم منصوری معاون یکی از مدارس کرج ، از نحوه آشنایشان پرسیدیم و ایشان ادامه داد:

در زمان جنگ ۴ سال تکنسین اتاق عمل بیمارستان لقمان بودم اولین بار آقای واحدی را کنار سردخانه بیمارستان دیدم ، وضع مناسبی نداشت بیهوش بود و…

*خانم منصوری کوله باری از تجربه  بود! در این مجال کم اداء مطالب ایشان و بیان خاطرات شیرین و به یادماندنی خانم منصوری نیست ، بعلت داشتن تخصص خانم منصوری از ایشان پیرامون وضعیت فرهنگی و حجاب سوال کردیم و گفت:

تک تک شهدا در آخرت در مقابل پل صراط برای این وضعیت فرهنگ و حجاب جواب میخواهند! …

*در این رابطه علت اصلی این ناهنجاری ها و پیشنهادات خانم منصوری را جویا شدیم و در ادامه تاکید کردند :

علت اصلی ناهنجاری ها خانواده است ،به عقیده بنده ۹۰% تربیت بر عهده خانواده است ، نقش خانواده در تربیت فرزندان نقش اساسی دارد؛ مخصوصاً پدر نقش مهمی برای تربیت فرزندان دارد! بطور مثال وقتی محبت و توجه پدر یک خانواده به دخترش کم شود آن دختر در جامعه شاید به لبخند یک پسر مثبت بیاندیشد، به نظر بنده باید خانواده ها آگاه شوند که چطور باید با فرزندانشان برخورد کنند ….

بطور مثال در مکانهایی که پدران مشغول به کار هستنددر ادارات و کارخانه های  ، کلاسهای آموزشی رفتار با فرزندان و تربیت آنها برگزار کنند  مطلب ارئه کنند،تا شیوه برخورد با فرزندان و تربیت آنها آگاه شوند تا مسیر درست زندگی شکل بگیرد.

بطور مثال شما وقتی می بیند فرزندی هنگام تصمیم گیری های مهم زندگی خود مثل  ازدواج می گوید اول پدرم ، پس نقش اساسی را پدر ایفا می کند ولی “پدر” برای فرزندش چقدر  کار انجام داده است برای تربیت آن چه کرده است!؟ یکی از آمارهای افزایش طلاق هم همین موارد است و …

003(kamalemehr.ir)

در ادامه گفتگو با آقای واحدی و با کنجکاویمان در لابلای گفتگو هایمان فهمیدیم که ابراهیم قصه ما در یکی از عملیاتها معبر ی باز نمی شود و بر روی سیم خاردارها بمدت نیم ساعتی میخوابد و همرزمانش از روی او رد می شوند و معبر باز می شود… 

 

*در بخشی دیگر از گزارش نظر ابراهیم را در خصوص اینکه برخی در تصورشان این است که با مذاکره و تعامل با دنیا مشکلات کشور را حل کنند جویا شدیم  و ابراهیم پاسخ داد: 

افکار متفاوت شده قرار مشکلات حل بشه به چه قیمتی ؟ ، ما جان دادیم که کشور را داشته باشیم ، باید دید ارزشش را دارد؟  چه چیز بدهیم چه بگیریم مهم است.. عزت و شرف مردم هم مهم است! و در جواب این پرسش به خودمان هم نباید غافل باشیم خون شهدا چه خواهد شد!؟

 

در پایان از ابراهیم واحدی چند کلمه پرسیدیم و او پاسخ می داد:

جانباز شیمیایی : سرفه ، کم نفسی ، تاول
جانباز قطع نخاعی: ویلچر همراهش
شهادت : اوج تعالی
اباالفضل: ماه منیر، ازجان گذشته
حلبچه:شهر خون
آمریکا: حیله گر
همسر:همفکر
امام زمان :۳۱۳
جانباز ابراهیم واحدی:هیچی
رضا استادی: از ته جان رضا استادی
ایران:کشور وطنم

 

انتهای پیام/

باتشکر از عوامل گروه مستند سازی “روایت عشق”

۰ ۰ رای ها
رأی دهی به مقاله
لینک کوتاه : https://kamalemehr.ir/?p=41533

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 1در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۱
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی ترین
تازه‌ترین بیشترین واکنش نشان داده شده(آرا)
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دانش روز
خرداد ۱۳, ۱۳۹۳ ۱:۵۲ ب٫ظ

باسلام خبر بسیار خوبی بود انقلاب در رشادت مردان خدا معنا پیدا می کند.

1
0
افکار شما را دوست دارم، لطفا نظر دهیدx
()
x