تاریخ : پنجشنبه, ۹ فروردین , ۱۴۰۳ Thursday, 28 March , 2024
0

گفتگوی تکان‌دهنده با قاتل ندای ۷ ساله/حتی مجرمان به من می‌گویند حیف است تا فردا زنده باشی!

  • کد خبر : 210501
  • 19 فروردین 1397 - 1:10
گفتگوی تکان‌دهنده با قاتل ندای ۷ ساله/حتی مجرمان به من می‌گویند حیف است تا فردا زنده باشی!

گفتگو با مجرمی را می‌خوانید که پس از تجاوز به یک دختر ۷ ساله او را به قتل رساند.

گفتگوی تکان‌دهنده با قاتل ندای ۷ ساله/حتی مجرمان به من می‌گویند حیف است تا فردا زنده باشیبه گزارش گروه وبگردی«کمال مهر»،روزنامه خراسان با مردی که به یک دختر ۷ساله در مشهد تجاوز کرد و سپس او را کشت مصاحبه کرده استکه بخشی از آن را می خوانید:

چه چیزی مصرف می کنی؟

تریاک و شیره!

«ندا» (مقتول) را می شناختی؟

آن ها همسایه نزدیک ما بودند پدرش افغانی بود و منزلشان چند حیاط بیشتر با خانه ما فاصله نداشت به همین خاطر کاملا خانواده اش را می شناختم!

انگیزه ات چه بود؟

خودم هم نفهمیدم! وقتی «ندا» را در کوچه دیدم که برای گرفتن نان می رود شیطان وارد جلدم شد. قبل از آن نزد خرده فروشی مواد رفته بودم و مقداری شیره خریدم. بعد از مصرف مواد، وقتی «ندا» (دختر ۶ ساله) درحال بازگشت به خانه اش بود او را به بهانه دادن غذا به منزل اجاره ای ام کشاندم و …

چرا او را کشتی؟

ترسیده بودم! او گریه می کرد و من می ترسیدم رسوا شوم چون گفت موضوع را به مادرش می گوید!

گفتگوی تکان‌دهنده با قاتل ندای ۷ ساله/حتی مجرمان به من می‌گویند حیف است تا فردا زنده باشی!


بیشتر بخوانید:ماجرای تکان‌دهنده قتل ندا ۷ ساله+فیلم


جسد دختربچه را چه کردی؟

داخل کیسه گونی گذاشتم و در کوچه خلوت رها کردم البته همیشه آن کوچه شلوغ بود ولی آن لحظه خیلی خلوت شده بود. زنبیل نان و کفش هایش را هم پشت بام انداختم.

بعد از قتل کجا رفتی؟

پشیمان شده بودم اما نمی دانستم چه کنم فقط آرزو می کردم که زنده شود! بعد از رها کردن جسد، به خانه مادرزنم رفتم چون همسر و فرزندانم آن جا بودند و من برای بردن غذاهای مانده از ظهر به خانه آمده بودم که این حادثه رخ داد.
ماجرا را به کسی هم گفتی؟ فقط به برادرزنم گفتم!

بعد چه شد؟

دوباره به محل رها کردن جسد بازگشتم.

فکر می کردم شاید زنده شده باشد اما با دیدن مردم دوباره به خانه مادرزنم رفتم و به هیچ کس چیزی نگفتم.

چگونه دستگیر شدی؟

روز بعد وقتی به همراه خانواده و برادرزنم به خانه آمدم تا کسی به من شک نکند ناگهان افسر آگاهی دستبند را به دستانم گره زد.

چرا همراه خانواده ات وارد حیاط نشدی؟

من رفتم نوشابه بخرم و از ترس اطراف را هم نگاه می کردم!

فکر می کردی به همین زودی دستگیر شوی؟

نه! چون هیچ کس مرا هنگامی که ندا را به داخل حیاط بردم یا جسد را انداختم، ندیده بود. نمی دانم افسر آگاهی چگونه مرا دستگیر کرد.

اگر کسی با یکی از اعضای خانواده خودت این کار را بکند چه می کنی؟

نگویید! دیوانه می شوم!!

به افراد دیگری که مانند تو سودای چنین کار کثیفی را در ذهن دارند چه می گویی؟

عاقبت مرا ببینند! حتی مجرمان دیگر به من می گویند حیف است تا فردا زنده باشی! باید زودتر اعدامت کنند. من می ترسم و شب ها کابوس می بینم. چرا که چند خانواده را به هم ریختم و بدبخت کردم! شیطان فریبم داد!!

منبع:روزنامه خراسان

انتهای پیام/

۰ ۰ رای ها
رأی دهی به مقاله
لینک کوتاه : https://kamalemehr.ir/?p=210501

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
0
افکار شما را دوست دارم، لطفا نظر دهیدx
()
x