تاریخ : پنجشنبه, ۹ فروردین , ۱۴۰۳ Thursday, 28 March , 2024
0

راز تشرفات‌‌‌ سیدعبدالکریم پینه دوز خدمت حضرت ولی عصر (عج)

  • کد خبر : 177730
  • 08 بهمن 1395 - 15:46
راز تشرفات‌‌‌ سیدعبدالکریم پینه دوز خدمت حضرت ولی عصر (عج)

نام و شهرتش سیدکریم محمودی بود، اما از آنجا که در گوشه‌ای از بازارتهران به پینه دوزی و پاره دوزی مشغول بود، به آقاسیدکریم پینه دوز مشهور شد.

به گزارش گروه فرهنگی«کمال مهر»؛ شاید نام آقا سید کریم پینه دوز برای شما  نامی آشنا باشد و بسیار از ایشان در بعضی از کتابهایی که درباره تشرف یافتگان به ساحت مقدس امام زمان علیه السلام به چاپ رسیده است، به این حکایات برخورد کرده باشید.

نام و شهرت ایشان آقا سیدکریم محمودی بود و در گوشه‌ای از بازار تهران به پینه دوزی و پاره دوزی مشغول بود، به همین جهت مشهور به این عنوان شد.

آقا سیدکریم با وجود آن مقامات ولایی و توحیدی، تا حدودی گمنام بود و در زمان حیاتش فقط خواص و علمای اهل معنای تهران از حالات و مقاماتش باخبر بودند.

ایشان ارادت ویژه‌ای به حضرت سیدالشهداء (ع) داشتند. نقل است آقا سیدکریم پینه دوز همچون آقا و مولایش حضرت بقیه الله الاعظم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هر روز به صورت دائم در هر صبح و شام دقایقی را به یاد سرور و سالار شهیدان حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام گریان می گشته است و بدون استثناء در طول سال، در هر صبح و شام قطره های اشکی جانسوز از دیدگانش سرازیر می شده‌ است.

آقا سیدکریم، در پرتو ارتباط خاص ولایی با امام زمان (ع)، به مقامات والای عرفانی و توحیدی دست یافته بود؛ تا آنجایی که بیشتر علمای اهل معنای تهران معتقد بودند که حضرت بقیه الله الاعظم (ع) به مغازه کوچک آن جناب تشرف می‌برده و با او هم صحبت می‌شدند.

در دوران حیات آقا سیدکریم، تنها برخی از اولیای خدا و معدودی از دوستان صمیمی آن جناب از مقامات، حالات و تشرفات او باخبر بوده‌اند. همین عده اندک به برخی از تشرفات آقا سیدکریم، آن هم بعد از وفات او، اشاره کرده‌اند؛ به عنوان مثال بسیاری از حکایات و تشرفات آقا سید کریم، بعد از وفاتش، از طریق مرحوم حاج شیخ مرتضای زاهد که حق استادی برسید کریم داشته، فاش شده است.

راز تشرفات سیدکریم

آقا سیدکریم پینه دوز، همچون آقا و مولایش حضرت بقیه الله الاعظم (عج)، به صورت دائم در هر صبح و شام، دقایقی را به یاد سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) گریان می‌گشته است و بدون استثنا در طول سال، در هر صبح و شام قطره‌های اشکی جانسوز از دیدگانش سرازیر می‌شده است.

جناب شیخ عبدالکریم حامد نقل می‌کند که از جناب سیدکریم پینه دوز که هر هفته به ملاقات مولا توفیق می‌یافت، پرسیده شد: «چه کرده‌ای که به چنین توفیقی دست یافته‌ای؟» او در جواب گفت: «شبی در خواب بودم جدم پیامبر ختمی مرتبت (ص) را در عالم رویا دیدم. از ایشان تقاضای ملاقات امام عصر (ع) را نمودم.آ ن حضرت فرمود:«در طول شبانه روز دو مرتبه برای فرزندم سیدالشهدا(ع) گریه کن!» از خواب بیدارشدم و این برنامه را به مدت یک سال اجرا نمودم تا به خدمت آن حضرت نایل آمدم.

جلوه ای ازتشرفات آقا سید کریم

در یکی از تشرفات سید کریم، امام زمان (ع) به او می‌فرمایند: «اگر هفته‌ای بر تو بگذرد و ما را نبینی چه می‌کنی؟ «سید در پاسخ می‌گوید: «آقا جان! به خدا می‌میرم!» و امام زمان (ع) می‌فرمایند: «اگر این طور نبود، هفته‌ای یک ما را نمی‌دیدی!»

در یکی دیگر از تشرفات، امام زمان (ع) خطاب به سیدکریم می‌فرماید: «آیا کفش ما را نیز می‌دوزی؟» و سید بلافاصله می‌گوید: «بله آقاجان! اما سه نفر جلوتر از شما کفششان را آورده‌اند.» امام زمان (ع) دقایقی بعد، بار دیگر می‌فرمایند: «سید!کفش ما را نمی‌دوزی؟» و سید می‌گوید: «چرا آقاجان! بعد از این سه کفش می‌دوزم.» دقایقی می‌گذرد و امام زمان (ع) برای بار سوم می‌پرسند: «سید! آیا کفش ما را نمی‌دوزی؟» در این هنگام، سید طاقت از کف می‌دهد و بر می‌خیزد و امام زمانش را در آغوش می‌گیرد و می‌گوید: «سید و آقای من! این قدر مرا امتحان نفرمایید! اگر یک مرتبه دیگر بفرمایید، فریاد می‌زنم و همه را خبردار می‌کنم که یوسف فاطمه در آغوش من است».

سیدکریم و دریافت حواله منزل به عنایت امام زمان(ع)

مرحوم آقای سیدکریم ، شبی در خواب، حضرت ولی عصر (عج) را زیارت می‌کند. آن حضرت به او امر می‌کند تا فردا صبح، فلان منزل را در فلان آدرس برای آقا سیدکریم پینه دوز خریداری کند و در فلان ساعت در حالی که آقا سید کریم با وسایل خانه‌اش در کوچه نشسته است به آنجا برود و کلید منزل را به او تحویل بدهد. آقای سید کریم این خواب و رویا را از خواب‌های صادقه به شمار می‌آورد و صبح همان شب، به آدرس و نشانی که حضرت حجت (ع) به او فرموده بودند، می‌رود و آن خانه و صاحبش را پیدا می‌کند و در می‌یابد که آدرس و نشانه‌هایی که در خواب به او فرموده‌اند، بسیار دقیق و واقعی است. وقتی با صاحب خانه در مورد خرید خانه‌اش صحبت می‌کند، او با خوشحالی از این موضوع استقبال می‌کند و برای آقای سید کریم فاش می‌سازد که به علت داشتن بدهکاری، در شب گذشته به امام زمان (ع) متوسل شده است تا این خانه به سرعت به فروش برسد قرضش را ادا کند! آقای حاج محمود کاشانی آن خانه را خریداری می‌کند و کلیدش را از صاحب خانه می‌گیرد و درست در همان ساعتی که حضرت ولیعصر (ع) امر کرده بودند، به سوی خانه آقای سیدکریم می‌رود و می‌بیند که او، با اسباب و اثاثیه اش در کوپه نشسته است!

از ده روز پیش مدت اجاره آقا سیدکریم تمام شده و صاحب خانه ده روز مهلت داده بود تا خانه دیگری بیابد. سیدکریم وقتی خانه مناسبی نیافته بود، درست پس از پایان مهلت مقرر، بدون هیچ دلخوری و اعتراضی و بدون اینکه صاحب خانه اش را درجریان بگذارد، تمام اسباب و اثاثیه اش را از خانه بیرون آورده و در گوشه‌ای از کوچه نهاده بود. در همان زمان، حضرت بقیه الله الاعظم (ع) به کنار این عاشق دلسوخته و حقیقی آمده و به آقاسیدکریم فرموده بودند:«ناراحت مباش! اجدادمان نیز مصیبتهای بسیاری کشیده اند» و آقا سیدکریم درحالتی از مزاح عرض کرده بود: «درست است آقاجان اما هیچ کدام از اجدادمان به اجاره نشینی مبتلا نشده بودند.»

در این هنگام لبهای مبارک حضرت ولی عصر(عج) به تبسم بازشده و فرمودند: «ترتیب کارها را داده ایم، پس از چند دقیقه دیگر، مشکل حل می‌شود.» و دقایقی بعد از رفتن آن وجود مقدس، آقای حاج محمود کاشانی به آنجا رسیده بود.

نان و حلوای بهشتی

مرحوم حاج سیدمحمد کسایی بدون واسطه، از مرحوم آقا سیدکریم نقل می کند:
«یکی از روزهای سرد زمستان بود. چندین سانتی‌متر برف روی زمین نشسته بود و کار و کاسبی به شدت کساد شده بود. آن روز از صبح تا غروب خبری از مشتری نبود؛ اما آقا سیدکریم پینه دوز به امید روزی حلال  تا پاسی از شب در مغازه بسیار کوچکش به انتظار می نشیند.
کم کم ساعت از دوازده شب هم می گذرد. و ایشان دلش نمی آید دست خالی به خانه اش برود.

بچه ها تا این ساعت شب با شکم‌های گرسنه خوابشان برده بود و خدا را خوش نمی آمد تا آنها صدای باز شدن در را بشنوند و با خوشحالی بیدار شوند، ولی دستهای آقا سیدکریم را خالی ببینند.

آقا سیدکریم مومنی بسیار ساده و بی آلایش بود؛ اما به اندازه همه ظرفیتش، خودش را به خدای سبحان تسلیم کرده بود؛ وظیفه اش را شناخته بود و بی هیچ کم و کاستی به وظایفش عمل می کرد او یاد گرفته بود که باید در هر شرایطی با خدا یکرنگ و یکدل باشد و لحظه به لحظه مراقب بود تا بر طبق معارف و آموزه های اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام در هر شرایطی آن گونه باشد که خدا می خواهد.

آقا سیدکریم مغازه اش را می بندد و به سوی خانه اش می رود.

سر کوچه، میان برفها و در تاریکی شب می ایستد تا صبح فرا رسد و سپس در را به صدا درآورد.
ایشان در آن حال مشغول ذکر و یاد خدا می شود که یکباره صدایی می شنود:

« آقا سیدکریم! آقا سیدکریم!»

آقایی جلیل القدر در مقابلش همراه با چندین نان تازه و داغ ایستاده بود.

بگیر آقا سیدکریم!

ایشان نانها را می گیرد در حالی که داغی نانها را در آن سرما و برف و یخبندان به حوبی احساس می کند، سرش را که بالا می آورد دیگر آن آقای بزرگوار را در مقابلش نمی بیند.

آقا سیدکریم با خوشحالی به خانه می رود و سر سفره با بچه ها می نشینند لای نانها را که باز می کنند مقداری حلوای داغ و تازه هم به چشم می خورد که عطر و بوی روح افزا و جان بخشی داشت.

خانواده ایشان نان و حلوای باقی مانده را در لای سفره گذاشتند. صبح وقتی بسوی سفره می روند؛ با صحنه ای بسیار عجیب روبرو می شوند، دوباره به همان اندازه نان و حلوایی که دیشب خورده بودند، در سفره بود؛ انگار که دیشب به آن نزده اند !

بچه سیدها دوباره مشغول خوردن نان و حلوا می شوند و به مقتضای سن و سالشان متوجه نمی شوند چه اتفاقی افتاده است.

آقا سیدکریم به خانمش گوشزد می کند که مواظب باشد کسی از این ماجرا بویی نبرد.
او می گفت: نفعشان فقط به این است که هیچ کس از این امر باخبر نشود!

پس از یک هفته، یکی از خانمهای همسایه که به عطر و بویی که گاه در فضای خانه آقا سیدکریم می پیچید مشکوک شده بود.

عاقبت موفق می شود که خانم آقا سید عبدالکریم را به حرف بکشد و کمی از آن نان و حلوا را برای شفای مریض درخواست کند.

هر دو خانم به سراغ سفره رفته و آنرا باز می کنند، اما دیگر هیچ اثری از آن نان و حلوای تازه باقی نمانده بود!

آقا سیدکریم پینه دوز خودش به مرحوم آقای حاج سید محمد کسایی تأکید کرده بود که آن نان و حلوای داغ و تازه به دست حضرت بقیه الله الاعظم حجت ابن الحسن العسکری (عج) به من مرحمت شد و اگر خانواده ما توانسته بود جلوی زبانش را بگیرد و رازداری کند، آن نان و حلوای تازه تا آخر عمر برای ما باقی می ماند!»

رحلت سیدکریم

حضرت آیت الله سید محسن خرازی می‌فرمود: «مرحوم پدرم برای ما نقل کرد و گفت: یکروز آقاسیدکریم پینه دوزبرای خداحافظی به مغازه ما آمد.اوقراربودبه عتبات عالیات وکربلای امام حسین (ع) مشرف شود.آقا سیدکریم درحالی که باماخداحافظی می کرد،گفت:”من به کربلا مشرف می شوم،ولی ازاین سفربازنخواهم گشت ودرهمان کربلاازدنیاخواهم رفت وهمان جا مدفون می شوم!”مااین سخن رادرحالی که دوست نداشتیم باورکنیم، ازآقا سید کریم شنیدیم واوبه کربلامشرف شد. بعدازمدتی خبررسیدکه آقا سید کریم پینه دوز درکربلا ازدنیا رفته است و او را در صحن مطهر امام حسین(ع) به خاک سپرده اند!

انتهای پیام/

۰ ۰ رای ها
رأی دهی به مقاله
لینک کوتاه : https://kamalemehr.ir/?p=177730

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
0
افکار شما را دوست دارم، لطفا نظر دهیدx
()
x