تاریخ : جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳ Friday, 29 March , 2024
0

آیا صوفی ها نجس هستند!؟

  • کد خبر : 51943
  • 29 مرداد 1393 - 11:31
آیا صوفی ها نجس هستند!؟

این فرقه ضاله در کسوت یکی از «گروه‌های مدافع حقوق بشر» خود را بازسازی کرده و بار دیگر به عرصه اغفال جوانان روی آورده، مناسب است پیشینه این جماعت باز نگریسته و بخش‌های عبرت‌آموز آن مجدداً مرور گردد. این گفت‌وشنود پر‌نکته نیز از سر همین نیاز، صورت پذیرفته است.

به گزارش گروه فرق و مذاهب «کمال مهر»؛  عالم مجاهد و مربی نستوه، حضرت آیت‌الله حاج‌شیخ‌محمد مدنی که از سوی مرحوم آیت‌الله‌العظمی سید‌محمود شاهرودی به «ناشرالاسلام گنابادی» ملقب شد، سالیانی طولانی از حیات خویش را در مواجهه نظری با فرقه صوفیه در گناباد مصروف داشته است. وی در طریق این مبارزه – به ویژه در دوران پیش از انقلاب ـ سختی‌ها و صعوبات فراوانی را متحمل گشته و تجربیات ارزنده‌ای را آموخته است.

اینک که این فرقه ضاله در کسوت یکی از «گروه‌های مدافع حقوق بشر» خود را بازسازی کرده و بار دیگر به عرصه اغفال جوانان روی آورده، مناسب است پیشینه این جماعت باز نگریسته و بخش‌های عبرت‌آموز آن مجدداً مرور گردد. این گفت‌وشنود پر‌نکته نیز از سر همین نیاز، صورت پذیرفته است.

جنابعالی گفته‌ها و آثارتان همواره بر وابستگی «خانقاه» به دربار و سرویس‌های جاسوسی انگلیس تأکید داشته‌اید. به نظر شما فلسفه این وابستگی چیست و خانقاه از آن چه سودی می‌برد؟

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. الحمدلله‌رب‌العالمین و صلی‌الله علی‌محمد وآله الطاهرین(ع). من از ده‌ها قبل به عینه دیده‌ام که یکی از عوامل گرایش افراد به خانقاه بیدخت، وابستگی این سلسله به دربار ستم‌شاهی بود که ریشه در تشکیلات جاسوسی انگلیس داشت. در دوران طلبگی‌ام در مشهد در روزنامه خراسان خواندم: «سفیر انگلستان در بیدخت! » در سال ۱۳۳۷ که از نجف اشرف مراجعت کردم، دکتر اقبال نخست‌وزیر بود، او پسر مقبل‌السلطنه از ارکان تصوف گنابادی بود. در آن دوره بیشتر فرمانداری‌های استان خراسان صوفی یا صوفی‌پرست بودند و شب‌های جمعه در بیدخت به‌سر می‌بردند. احمد فریدونی ۲۵ سال وزیر یا سرپرست وزارت کشور بود، هر کس را می‌خواست استخدام کند، اول او را به بیدخت می‌فرستاد تا صوفی شود و سپس او را استخدام می‌کرد. تیمسار نصیری به مدت ۱۳ سال رئیس ساواک جهنمی ایران بود. او پسر عمیدالممالک سمنانی و از ارکان خانقاه بیدخت بود. در چنین شرایطی با اندک سوادی با توصیه صالح عالیشاه افراد استخدام می‌شدند یا افرادی که پرونده داشتند، اگر صوفی می‌شدند، با توصیه قطب تبرئه می‌شدند.

سروان مهاجری، رئیس شهربانی گناباد پس از نشستن بر کرسی ریاست سیبیل گذاشت و صوفی شد. پس از تحقیق معلوم شد رئیس زندان مشهد بوده و از یکی از زندانی‌های مشهد پول گزافی گرفته و او را فراری داده است، حالا با صوفی شدن می‌خواهد تبرئه شود و شد!

از دیرباز و به شهادت خاطراتتان، چه کسانی متوجه این ارتباط شده بودند و اصلاح مفاسد این فرقه را منوط به اصلاح کلان سیستم سیاسی کشور تلقی می‌کردند؟

یکی از مواردی که دراین‌باره به خاطر دارم، بیانات شهید بزرگوار سید‌مجتبی نواب‌صفوی است. در یکی از ملاقات‌ها به ایشان ـ که واقعاً سحر بیان داشت ـ عرض کردم: «انگلیسی‌ها در گناباد دکانی به نام تصوف برای گمراهی مردم باز کرده‌اند، خواهش می‌کنم برای روشنگری مردم به گناباد تشریف بیاورید.» فرمود: «می‌دانم، می‌دانم.» برای ما هیچ مشکلی نیست، می‌توانم یکی از بچه‌های فدایی اسلام را به گناباد بفرستم که مرشد و سران سلسله را با یک نوار مسلسل برچیند، ولی مشکل حل نمی‌شود، از او زرنگ‌تر می‌آورند. دربار ایران فاسد است، ما به حول و قوه الهی تصمیم داریم تهران را اصلاح کنیم که قهراً این شاخ و برگ‌ها اصلاح می‌شود.‌ ای سید بزرگوار! روحت شاد، واقعاً «المؤمن ینظر بنور الله» پیش‌بینی‌ات بسیار درست بود. تا دربار سلطنت بود، خانقاه صوفیه بیدخت هم پررونق بود و چون شاه فرار کرد و از کشور گریخت، سلطان حسین تابنده، مرشد فرقه گنابادی هم از گناباد فرار کرد.

روحانیت گناباد در دوران مبارزه طولانی شما با تصوف، چه موضعی داشتند یا به عبارت دیگر، به چند دسته تقسیم می‌شدند؟

در ایام مبارزه با خانقاه بیدخت، روحانیون گناباد دو دسته بودند: گروهی باتقوا و مکتبی بودند که با صوفیه معاشرت نداشتند، اما معتقد به تقیه بودند. گروهی هم روضه‌خوان‌های کم‌سوادی بودند که هم از آخور می‌خوردند و هم از توبره! هم سر مزار «ملاسلطان» روضه می‌خواندند و هم در مجالس شهر و روستاهای تابعه! گروه اول در رأس آنها مرحوم حجت‌الاسلام حاج‌شیخ غلامرضا نصیری بود و بنده را موعظه می‌کرد که: «تند می‌روی»! امام صادق(ع) فرموده است: «التقیه دینی و دین آبائی.» دهه آخر صفری بود که بنده در خضری منبر می‌رفتم و ایشان در کارشک روز ۲۸ صفر هیئت خضری را امامزاده کارشک بودم که از نظر تاریخ معتبر است و به حاج‌آقا نصیری هم در کارشک سری زدم. فرمودند: «فلانی! اگر تو را مجتهد ندانم، قریب‌الاجتهاد می‌دانم، اما داری خلاف تقیه عمل می‌کنی. ببین حسین بن روح، نایب خاص امام زمان(عج) در بغداد کلفتی داشت که می‌خواست آتش روشن کند و هر چه سعی کرد نتوانست. عصبانی شد و آتش برگ را بر زمین زد و گفت: بر معاویه لعنت! چرا آتش روشن نشد؟ حسین به روح، این عالم بزرگوار کلفت را از خانه بیرون کرد و فرمود: کلفت خانه من که به خال المؤمنین معاویه توهین کند در خانه من جای ندارد.» گفتم: «آنچه فرمودید صحیح است، اما عرض می‌کنم آیا قدرت صوفی‌های بیدخت به اندازه قدرت خلیفه بغداد است که دستور داد سقف مسجد براثا را در بغداد بر سر شیعیان خراب کردند و کسی جرئت نکرد جنازه‌ها را از زیر آوار درآورد؟ آیا مسلمانان گناباد به اندازه شیعیان بغداد ضعیف‌اند؟ اگر چنین است، قبول دارم و باید تقیه کرد، اما در گناباد قضیه عکس است و جمعیت ما چندین برابر صوفی‌هاست. آنها باید تقیه کنند نه اینکه ما تقیه کنیم»، ایشان قدری فکر کرد و فرمود: «چه عرض کنم.» بعدها به من فرمودند: «حالا قبول دارم زمان تقیه نیست»، حتی کتاب ولایت‌نامه ملاسلطان را از من گرفتند و روی منبر از صوفیه مذمت می‌کردند.

ظاهراً شما در دوره مبارزات خود با صوفی‌های گناباد متحمل زندان و تبعید و حتی حکم شلاق هم شده بودید. ظاهراً دکتر اقبال که از وابستگان به صوفیان گناباد بود، چنین دستوری صادر کرده بود. شنیدن داستان ِاین دستور، دراین بخش از گفت وگو برای ما مغتنم است.

بله، دکتر اقبال به استاندار خراسان، محمد دادور دستور داده بود: «شیخ مدنی را در میدان عمومی گناباد ۵۰۰ ضربه شلاق بزنید و او را تبعید کنید.» در جلسه‌ای که آقای دادور استاندار و آیت‌الله سبزواری گفته بود: «دکتر اقبال به من دستور داده است، شیخ مدنی را ۵۰۰ ضربه شلاق بزنم. نمی‌دانم چه باید بکنم!» آیت‌الله سبزواری فرموده بودند: «دکتر اقبال غلط کرده است. به خدا قسم! اگر یک شلاق به آقا بزنند، ۱۵۰ هزار روحانی در خراسان قیام می‌کنند، شوروی هم از آن طرف وارد می‌شود. آن وقت نه استاندار لازم است و نه آیت‌اللهی!» سپس دادور تماس گرفت و گفت: «کس دیگری را برای استانداری انتخاب کنید. من نیستم!»

این دستور دکتر اقبال چه باز‌تاب‌های دیگری در محافل روحانی و سیاسی داشت؟

یک روز توفیقی نصیب اینجانب شد که به محضر مرحوم حجت‌الاسلام فلسفی واعظ، زبان گویای اسلام شرفیاب شدم. پس از آنکه خودم را معرفی کردم، فرمودند: «شما همان آقا شیخ هستید که دکتر اقبال دستور داده بود، شما را شلاق بزنند؟» عرض کردم: «آری!» فرمودند: «شلاق‌ها را خوردید؟» جواب دادم: «سعادتش را نداشتم!»معظم‌له خطاب به علمای حاضر فرمودند: «باور نمی‌کردم دکتر اقبال چنین حماقتی کرده و به خاطر یک قلندر درویش چنین دستوری داده باشد»، اما یک روز دادور استاندار خراسان به همین اتاق آمد و گفت: «دکتر اقبال اصرار داشت که من آقاشیخ را شلاق بزنم»، اما من گفتم: «استاندار دیگری معرفی کنید تا این حکم را اجرا کند، من نیستم!» بالاخره دستور اقبال اجرا نشد و حتی حربه‌ای سیاسی علیه وی شد. در آن زمان دکتر اقبال در رأس حزب ملیون بود، اسدالله علم رئیس حزب مردم و دکتر علی امینی دبیر حزب منفردین بود. این سه حزب اگرچه سر و ته یک کرباس بودند و سر در آخور دربار ستم‌شاهی داشتند، اما برای عام‌فریبی علیه یکدیگر تبلیغ می‌کردند. حکم شلاق اینجانب توسط دکتر اقبال یکی از حربه‌های تبلیغی علیه وی شده بود، ‌طوری که یکی از سران حزب منفردین در سخنرانی خود گفته بود: «دکتر اقبال آن قدر احمق است که دستور داده است در حمایت از خانقاه بیدخت به یکی از روحانیون گناباد ۵۰۰ ضربه شلاق بزنند و بوق علی‌شاه (صالح‌علی‌شاه) بیدختی را خوشحال کند.»

قاعدتاً جنابعالی در هماهنگی با مرجعیت وقت، با صوفیان گناباد و خانقاه بیدخت طرف شده بودید. شما خود، در معاشرت و گفت وگو با این بزرگواران درباره نحله صوفیه چه شنیده بودید؟

یک موردِ آن از این قرار است که در سفری که به حج مشرف شدم، در سرزمین منی زیر چادر، حاج‌حسن مرتضایی از حضرت آیت‌الله‌العظمی شاهرودی سؤال کرد: «ما در گناباد با صوفی‌ها محشوریم، زیرا فامیل هستیم. بفرمایید تکلیف ما چیست؟» فرمودند: «مرشد آنها نجس است، هر کس هم‌عقیده او باشد هم نجس است. از دیگران هم دوری کنید.»

آقای حاج‌شیخ مرتضی اشرفی، فرزند حاج آقا بزرگ شاهرودی هم نقل کرد، یک شب به منزل آیت‌الله شاهرودی زنگ زدند که یکی از تجار ایرانی می‌خواهد خدمت آقا برسد که اجازه داده شد. ناگهان دیدیم سلطان حسین تابنده مرشد صوفیه است. وقتی به اطلاع حضرت آیت‌الله رساندیم، اجازه ورود ندادند که از در منزل با ناامیدی برگشت.

از نحوه رفتار علما و بزرگان روحانیت با صوفیان گناباد چه مواردی را شاهد بوده‌اید؟ آنها در معاشرت با این جماعت چگونه رفتار می‌کردند؟

در دوران قدرت محمدرضاشاه پهلوی حضرت آیت‌الله خزعلی از رفسنجان به گناباد تبعید شده بود. بنده افتخار داشتم خدمت معظم‌له باشم. مرتب با ایشان دیدار می‌کردم. یک بار فرمودند: «سلطان حسین تابنده به دیدن من آمد. با اینکه سرزده وارد شد و چیزی برای پذیرایی نداشتم، فقط یک خربزه شکستم و از او پذیرایی کردم. سلطان حسین با ذکر یک مقدمه گفت: اسلام برد و پایه استوار شده است: کلمه توحید و توحید کلمه. من گفتم: این به‌جای خود، اما شما بدعت‌گذار هستید، باید دست از بدعت‌گذاری بردارید و اختلاف‌اندازی نکنید. او جواب نداشت. پاکت پولی به من داد و گفت: حضرت آقای والد سلام رسانده و این هدیه ناقابل را برای شما فرستاده‌اند! گفتم: پول را بردارید، من اهلش نیستم. در این اثنی حسین مروی همراه تابنده بیرون رفته بود. تابنده پاکت را برنداشت و از جا بلند شد. پاکت را در منزل در حضور حسین مروی تحویلش دادم و گفتم: اشخاص را بشناسید و این گونه عمل نکنید. بالاخره با ناامیدی رفتند. به پیرزنی که گاهی برای نظافت منزل سر می‌زد، وقتی خواست پوست خربزه را بیرون ببرد، گفتم: صبر کن. ابتدا پوست‌ها را در حوض آب حیاط آب کشیدم و به او دادم. وقتی از منزل خارج شد. گفت: این صوفی‌ها واقعاً نجس هستند. این عالم تبعیدی از قم پوست خربزه‌ای که تابنده از آن خورده بود آب کشید و به من پس داد. پس از دو روز آب حوض را عوض کردند. مردم شایعه کردند که لابد به‌واسطه نجس بودن صوفی‌ها بوده است، در حالی که آب حوض کر بود و این شایعه اساس نداشت.»

ظاهراً شما شاهد رفتار فرزند مرحوم آیت‌الله‌العظمی شاهرودی با این جماعت، در سفر ایشان به گناباد هم بوده‌اید. ایشان با جماعت صوفیه چطور رفتار می‌کردند؟

پس از حادثه زلزله سال ۱۳۴۷، حضرت آیت‌الله سید‌محمد شاهرودی، فرزند مرجع تقلید شیعیان حضرت آیت‌الله‌العظمی حاج‌سید‌محمود شاهرودی برای سرکشی از منطقه زلزله‌زده مسافرت کرده و حامل پیام حضرت والد برای زلزله‌زدگان بودند. یک روز صبح در روستای مند در محضر معظم‌له در منزل مرحوم حاج‌حسین مصطفوی بودیم که ناگهان شیخ‌علی ذوقی و چند نفر دیگر از صوفی‌ها به عنوان ملاقات وارد شدند و با حضرت آیت‌الله دست دادند. وقتی بیرون رفتند ایشان از اتاق بیرون آمد و سر آب قنات با دلویی که از صحن منزل عبور می‌کرد دست‌هایش را آب کشید. سایر روحانیون هم تبعیت کردند و دست‌هایشان را آب کشیدند. در منطقه شایعه شد که آیت‌الله شاهرودی چون چند نفر صوفی دست به دست ایشان داده بودند، دستشان را آب کشیدند، معلوم می‌شود آنها را نجس می‌دانند.

برگرفته از روزنامه جوان

۰ ۰ رای ها
رأی دهی به مقاله
لینک کوتاه : https://kamalemehr.ir/?p=51943

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
0
افکار شما را دوست دارم، لطفا نظر دهیدx
()
x