تاریخ : جمعه, ۷ اردیبهشت , ۱۴۰۳ Friday, 26 April , 2024
0

قمرالملوک نوه امیرکبیر در غربت دفن شد + اسناد و تصاویر

  • کد خبر : 39165
  • 28 اردیبهشت 1393 - 12:02
قمرالملوک نوه امیرکبیر در غربت دفن شد + اسناد و تصاویر

مزارش نشانی داشت ، ولی نشان ! نداشت …

به گزارش استانی «کمال مهر»؛

مزارش نشانی داشت ،  ولی نشان ! نداشت …
خیلی گشتیم تا پیدایش کنیم ، اما خیلی دیر جنبیده بودیم …

127136_191 (1)

حتی کارکنانی که مدتها در آن حوالی مشغول به کار بودند هم نمیتوانستندمزاری را که مد نظر ما بود پیدا کنند.

127134_443

به ناچار از اطلاعات آرامستانی که در آن قرار داشتیم نشانی قبرهای همجوار را گرفتیم و رسیدیم به گوری که هیچ نشانی بر روی آن نبود……

از قرار تنها تا چهل روز تابلوی کوچک سیاه رنگی بر خاک متوفی نصب میشود و در این مدت وابستگان اقدام به نصب سنگ قبر میکنند ولی ….متوفی ما تنهاتر و غریب تر از این حرفها بود ……

127135_204

اینجا خانه ابدی قمرالملوک اعتمادی قاجار ، نوه دختری امیر کبیر است که سالهای پایانی عمر خود را در غربت و تنهایی آسایشگاهی در کرج گذراند و در ۱۰۱ سالگی میان سکوت و بی خبری همگان به دیار باقی شتافت.

پیکر زنی که زندگی کودکی و جوانی خود را به اشرافیت و نوکر و نفر گذرانده بود ، ۱۵ روز در سردخانه ماند و کسی نبود که برای دفنش اقدام کند.

122901_748

 

فصل اول …۱۲ سال قبل

۲۰ سال قبل در اداره بیمه مرکزی ایران ، زیاد دیده میشد ، آرام و با طمأنینه از پله ها بالا میآمد و به سمت میز کارمندی که قرار بود به کارش رسیدگی کند می رفت و آرام می ایستاد.

زیاد کسی او را جدی نمیگرفت ، ولی صدای تق تق عصایش برای همه آشنا بود ، حتی ارباب رجوع هایی که به آن اداره در رفت و آمد بودند .

همه او را با آن خصوصیات خاص و لحن آرام صدایش میشناختند  ، همیشه یک روسری و دستکشی  سفید به تن داشت که همراه با لباسهای اتو کشیده و مرتبش از تمیزی برق میزد و میشد وسواس تمیزی را در او کاملأ مشاهده کرد.

در رفتارش نیز وقاری شوکت مدارانه وجود داشت که همراه با برخوردها بزرگمنشانه نشان میداد از خاندانی بزرگ و اصیل است.

لحن آرام صدا و مهربانی کلامش را هم ، همه دوست داشتند و دلشان به خاطر رفت و آمدهای پیگیرانه اش برای حقوق و مزایای بازنشستگی ، میسوخت و تا آنجا که میتوانستند یاری اش میکردند.

بازنشسته اداره بیمه مرکزی بود و همیشه فردای روزی که افزایش حقوق به بازنشستگان تعلق میگرفت ، پیدایش میشد و مصرانه آن را ، پیگیری می کرد.

122897_258

اصلأ

تنها جایی که در واپسین سالهای عمرش به آن آمد و شد می کرد ، همین اداره بود.

کسی زیاد نمیدانست این پیگیری ها ناشی از بی کسی و تنگی دست این پیرزن است و یا به دلیل اینکه جای دیگری برای سرزدن ندارد.

در هر صورت رفتار مؤدبانه اش را همه دوست داشتند و گاهی پای صحبتهایش می نشستند.

در سال ۱۳۵۵ بازنشسته اداره مرکزی بیمه ایران شده بود و جمع مدت خدمتش دراین اداره به ۲۱ سال و ۱۰ ماه و ۲۸ روز میرسید که با ارفاق مزایا به ۲۶ سال و ۱۰ ماه و ۲۸ تبدیل شده بود.

مزایایی که میگرفت بر اساس همین سنوات خدمت بود و پرونده مددکاری نیز داشت همراه بالطف انساندوستانه رئیس کل اداره بیمه مرکزی ایران که خبر از بی کسی و فقرمالی اش داشت و به او امید زندگی می داد و از نگرانی هایش برای فردای ناتوانتر شدنش می کاست.

122895_395

میگفتند برادری دارد که تیمسار است ولی هرگز با او کاری نداشت و سراغی از وی نمی گرفت و تنهایی مطلق دامنگیر شبها و روزهایش بود.

122905_966
فصل دوم / یکسال پیش

دیگر از پا افتاده بود ، کهولت سن و وسواس توانی برای حرکت و نایی برای حرف زدن باقی نگذاشته بود و بدون کمک دستهای مهربان نمی توانست به کارهای شخصی اش بپردازد.

در بیابان تنهایی دنیای مدرن امروز ، گرفتار گرمای سوزان و کشنده غریبی شده بود و دست و پا میزد.

دستان نسل جدید همکارانش در اداره بیمه ،همانها که اگر امروز فرزند و یا نوه ای داشت به سن و سال او بودند ، دستان سالخورده اش را بدست گرفتند و او را مهربانانه برای اسکان گرفتن در مکان امن زندگی و مراکز درمانی همراهی کردند.

سرای سالمندان در خیابان پاسداران تهران ، هتل لاله و دیگر هتل هایی که در شأن خوی و خلق بزرگمنشانه و بیماری وسواس ناگزیرش باشد را برای اسکان وی در نظر گرفتند ولی در هرکدام تنها مدتی میتوانست دوام بیاورد.

در همین آمد و شدها بود که برای همراهانش از خاطرات نشستن بر روی زانوهای صدر اعظم ایران در سالهای تاریخ کهن میگفت و خیابانها و علامتهایی را نشانی می داد که بیش از نیم قرن از تغییر شکل آنها گذشته بود.

122907_774

اسامی و لقبهایی از جمله احتشام السلطنه ، معتضد الدوله ، ادیب الملک ، معیر الممالک ، سپهسالار و دیگر القاب و اسامی را بر زبان می آورد که در دنیای امروز غریب و نا مفهوم به نظر می رسید.

از نوع مشاغل خدمتکاران دوران کودکی و جوانی اش که نام میبرد همراهانش به حیرت می افتادند و کنجکاو ولی دیگر ، توان و حافظه ای مناسب در او نبود که خاطرات خود را به طور کامل بر زبان بیاورد.

122898_209

در واقع سخنانش زیاد جدی گرفته نمی شد ، همین که آسایش و سلامت نسبی پیدا میکرد برای همراهان ارزشمند بود…

کسی که روزی آشپز باشی ، آبدار باشی ، امین الدوله برای حفظ جواهرات و اموال نقدی ، پیشکار ، جلودار سوار ، چراغدار ، دبیر حضور برای نوشتن مکاتبات ، غلامبچه برای حفاظت شخصی و آرایشگر و ندیم مخصوص در کودکی و نوجوانی در اختیار داشت امروز از انجام کوچکترین کار شخصی خود عاجز بود و تنها ندیم و همراهش تنهایی و سکوت بود….

آخر او قمر الملوک اعتمادی قاجار ، نوه دختری امیر کبیر صدر اعظم بزرگ ایران بود و کسی زید این مسئله را  نمیدانست…..

وی اولین زن ویولون زن ایران بود….

122903_159 (1)

در قسمت دوم این گزارش در مورد زندگی قمر الملوک اعتمادی قاجار ملقب به قمر تاج سلطان میخوانیم و اینکه چگونه در غربت خبری یکی از آسایشگاه های کرج بدرود زندگی گفت.

 

گزارش و تصاویر : نیلوفر حبیبی

 

منبع : تیتر۱

۰ ۰ رای ها
رأی دهی به مقاله
لینک کوتاه : https://kamalemehr.ir/?p=39165

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
0
افکار شما را دوست دارم، لطفا نظر دهیدx
()
x