تاریخ : سه شنبه, ۴ اردیبهشت , ۱۴۰۳ Tuesday, 23 April , 2024
1

سرباز ربوده شده ای که‌ چشم‌انتظار‌۱۰‌روزه دارد

  • کد خبر : 30071
  • 27 اسفند 1392 - 11:38

در این روزهایی که همه در تدارک سال جدید هستند و خانه تکانی و… عید برای ما اصلاً معنا ندارد. وقتی عزیزت نیست انگار عیدی هم در کار نیست. جوری شده‌ایم که به جز انتظار چیز دیگری را حس نمی‌کنیم.

گروه سیاسی «کمال مهر»؛ امروز درست می‌شود ۱۰ روز که کودکش به دنیا آمده، بچه اسمی ندارد و بچه صدایش می‌کنند، کسی دل و دماغ این را ندارد که نامش را بدون حضور پدرش بگذارد. منتظرند تا بیاید و فرزندش را در آغوش بگیرد و بعد هم اسمش را انتخاب کنند. هیچ‌کس دل و دماغ چیدن سفره هفت سین را هم ندارد، وقتی سین اصلی غایب است سین‌های دیگر به چه درد می‌خورند؟ «ثانیه‌ها در این روزهای آخر سال نمی‌گذرند و تنها آرزویم این روزها این است که جمشید هم با ما سر سفره هفت سین نوروز باشد، جز این آرزویی ندارم» این را برادر بزرگ جمشید می‌گوید. جمشید دانایی فر. یک جمشید دیگر هم در بین سربازهای اسیر هست، دو تا محمد و آن یکی هم سجاد نام دارد.
به نوشته ایران، یک ماه می‌شود که خانواده‌هاشان چشم به راه مانده‌اند، اما هنوز هیچ خبری از سرباز‌های اسیرشان ندارند. نه تنهاخانواده‌هاشان که میلیون‌ها نفر در انتظار شنیدن یک خبر خوب هستند؛ یک خبر خوش. اما جمشید، جمشید دانایی‌فر حالا یک چشم انتظار کوچولو هم دارد. چشم انتظاری ۱۰ روزه. برادر بزرگ جمشید از حال و هوای این روزهای خانه‌ای می‌گوید که سربازش اسیر است.

کمی از اوضاع و احوال خانه بگویید.

جمشید ۲۴ ساله است و دوسالی می‌شود که ازدواج کرده. ما ۳ خواهر هستیم و ۶ برادر و جمشید فرزند ششم خانواده است. مادرم ۳ سال پیش در اثر یک تصادف فوت کرد و پدرم یکسالی می‌شود که بازنشسته شده، اما از نظر روحی و روانی وضع خوبی ندارد و چند وقت یک بار به روانپزشکی زاهدان مراجعه می‌کند. اول نمی‌خواستم پدرم را از موضوع با خبر کنیم اما به خاطر گریه‌های ما به موضوع پی برد و از نظر روحی بیشتر به هم ریخت. با دیدن فیلم‌ها و عکس‌هایی که منتشر شد هم حالش بدتر شد. همسایه‌ها و اطرافیان مدام درباره موضوع پرس و جو می‌کردند و به همین دلیل نتوانستیم موضوع را از پدرم مخفی کنیم. از روزی که فهمیده بسیار ساکت و گوشه گیر شده و با کسی حرف نمی‌زند و غصه‌هایش را در خودش می‌ریزد. همین هم باعث می‌شود حالش بدتر شود. بچه‌های ما با این‌که کوچک هستند اما وقتی ما را می‌بینند که به عکس جمشید نگاه می‌کنیم و گریه می‌کنیم متوجه موضوع می‌شوند و دائم سراغ جمشید را می‌گیرند.

چه کسی به شما خبر داد که جمشید اسیر شده است؟

خواهرم از روی اینترنت خبر را فهمیده بود. به من زنگ زد و گفت بدبخت شدیم. جمشید اسیر شده. اصلاً باورم نمی‌شد که این بلا به سرمان آمده باشد. ساعت ۱۱ شب بود. برای همین هم شب‌ها دیگر نمی‌توانم راحت بخوابم و هر لحظه با این کابوس می‌گذرد که تلفن زنگ بخورد و به این فکر می‌کنم که چه کسی آن طرف خط خواهد بود و چه خبری خواهد داد. این اضطراب‌ها در کل خانواده هست. خواهرها و برادرهایم نیز دچار استرس و اضطراب دائمی هستند. تلفن که زنگ می‌خورد  همه مان وحشتزده می‌شویم. یک ماه است که  لحظه‌ای را بدون اضطراب و دلشوره نگذرانده‌ایم و در خواب و بیداری وحشتزده هستیم. مطمئن هستم خانواده چهار اسیر دیگر هم حالشان مانند ماست، زیرا یک ماه انتظار کم نیست و هر روزش مانند هزار روز می‌گذرد.

دوست داشتید در این شرایط مادرتان در کنارتان بود؟

اگر مادرم زنده بود و این خبر را می‌شنید سکته می‌کرد و مطمئن هستم که بیشتر از ۳ روز دوام نمی‌آورد. او حتی طاقت این را نداشت که ببیند خاری به دست ما رفته است. اگر بود نمی‌دانم چه بلایی به سرش می‌آمد و فکر می‌کنم خوش شانس بوده که نیست و این روز‌ها را  نمی‌بیند. هر وقت مادرم را تجسم می‌کنم که اگر بود چه حالی داشت قلبم طوری سنگین می‌شود که احساس می‌کنم هم‌اکنون از تپش می‌ایستد.

نزدیک شدن به سال نو اضطراب‌هایتان را کمتر می‌کند یا بیشتر؟ یعنی امید را در دلتان زنده می‌کند یا بر عکس وزنه‌ای می‌شود روی غصه هایتان؟

در این روزهایی که همه در تدارک سال جدید هستند و خانه تکانی و… عید برای ما اصلاً معنا ندارد. وقتی عزیزت نیست انگار عیدی هم در کار نیست. جوری شده‌ایم که به جز انتظار چیز دیگری را حس نمی‌کنیم. به این فکر می‌کنیم که در این تعطیلات از کجا خبر بگیریم؟ حتی اضطراب و نگرانی باعث شده تا غذا خوردن و خوابیدنمان هم تغییر کند.حتی شادی اضافه شدن فرزند جمشید به خانواده مان هم نمی‌تواند غصه هایمان را کم کند.

شرایط مادر و بچه چطور است؟

همسر جمشید در خانه پدرش است در همین زابل. خانه خودشان در زاهدان است.  همسر جمشید حال و روز خوبی ندارد و زایمان با آن شوکی که به او وارد شد باعث نگرانی شده بود. فرزندشان پسر است. همسرش در خواب دیده که نام بچه امیررضا است اما دست نگه داشته تا جمشید بیاید و نام فرزندشان را انتخاب کنند.روزی که این اتفاق افتاد جمشید می‌خواست به خاطر نزدیک بودن زایمان همسرش مرخصی بگیرد و به مرز نرود. دودل بود ولی  وقتی خیالش راحت شد  که ما همه در کنار او هستیم و خانواده همسرش نیز از او مراقبت می‌کنند به مرز رفت. حدود ۲۰ روز آنجا می‌ماند و تقریباً ۱۰ روز در خانه بود. آن روز هم ۴ روز بود که به مرز برگشته بود.

جمشید دوره‌های مرزبانی دیده بود، چه شد که در مرز خدمت می‌کرد؟

جمشید ۲ سال سربازی‌اش را درکرمانشاه گذرانده بود و بعد از سربازی به صورت استخدامی به چالوس رفته بود. حدود یک سال در چالوس دوره‌هایی گذراند و با قبول شدن در دوره‌ها با او قرارداد ۵ ساله بستند و به عنوان گروهبان۲ در مرز مشغول به خدمت شد. نمی‌دانم آن دوره‌هایی که در چالوس دیده بود چه بود، اما هم‌اکنون نزدیک ۳ سال است که مرزبانی می‌کند ولی تازگی‌ها به این مرز منتقل شده بود. ۲ ماه هم نمی‌شد.

چگونه در جریان اوضاع و احوال قرار می‌گیرید؟

هر چه می‌دانیم همان است که همه مردم می‌دانند، حتی دیرتر از بقیه خبردار می‌شویم. بچه‌های خواهرم دائم در اینترنت می‌گردند تا شاید از این طریق بتوانیم خبر جدیدی به دست بیاوریم. اما این چرخ زدن‌های اینترنتی باعث می‌شود بعضی وقت‌ها حرف‌هایی بشنویم که به دردمان اضافه می‌کند. مثلاً خیلی‌ها با دیدن فیلمی که لحظه اسیر شدن بچه‌ها را نشان می‌دهد، خرده می‌گیرند که چرا آنها خواب بودند و از این حرف‌ها که با گفتن‌شان فقط دل خانواده‌های این اسیران بیشتر به درد می‌آید و بیشتر آزار می‌بینند. درحالی که فکر نمی‌کنند اگر خودشان در آن شرایط سخت قرار داشتند، با آن امکانات و تعداد کم، می‌توانستند کاری از پیش ببرند؟ شماری هم می‌گویند شاید این فیلم ساختگی است. نمی دانم… اما در عین حال لطف و همدردی مردم بی‌شماری که از راه‌های مختلف از جمله شبکه‌های اجتماعی همدردی خود را نشان می‌دهند و با پیگیری‌هایشان ما را حمایت می‌کنند بزرگترین دلگرمی ما است. همین که احساس می‌کنیم فراموش نشده‌ایم و تنها نیستیم برایمان یک دنیا ارزش دارد.

اگر بتوانید با گروه جیش‌العدل صحبت کنید به آنها چه می‌گویید؟

به آنها می‌خواهم بگویم مگر این ۵ سرباز چه کرده بودند؟ گناه آنها چه بوده که حالا خانواده‌های آنها باید این‌گونه هر روز در اضطراب و نگرانی روز را به  شب برسانند و شب را با کابوس روز کنند. این کار چه نفعی به آنها می‌رساند جز این‌که آتش کینه‌ورزی را شعله‌ور‌تر کند؟

خواسته‌هایتان از دولت‌چیست؟

ما فقط می‌خواهیم با گذشت مدت طولانی از این ماجرا مسئولان ما را در جریان خبرها قرار دهد. ما از طریق رسانه‌ها متوجه شده‌ایم که مسئولان ما و پاکستان مذاکراتی داشته‌اند اما این مذاکرات به چه نتیجه‌ای رسیده؟

پدر همسر جمشید هم می‌گوید: از طریق رسانه‌ها می‌بینم که مسئولان زحمت می‌کشند و تلاش خود را می‌کنند، اما شاید انتظار ما کمی بیشتر است. ما هم از مسئولان می‌خواهیم این اسرا را به هر شکلی که در توان‌شان است به آغوش خانواده‌هایشان باز گردانند. همچنین درخواست داریم ما که خانواده این اسیران هستیم به هر شکلی که خودشان صلاح می‌دانند در جریان بگذارند تا از این بی‌خبری در آییم و همین هم باعث تسلای ما می‌شود. همسر جمشید تازه زایمان کرده و از نظر روحی شرایط خوبی ندارد و شما نخستین نفری هستید که از او سراغی می‌گیرد.»

منبع: دانا
۰ ۰ رای ها
رأی دهی به مقاله
لینک کوتاه : https://kamalemehr.ir/?p=30071

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
0
افکار شما را دوست دارم، لطفا نظر دهیدx
()
x