تاریخ : جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳ Friday, 29 March , 2024
1

پدر شهیدم سلام! شهادتت مبارک!

  • کد خبر : 15890
  • 01 بهمن 1392 - 19:03
پدر شهیدم سلام! شهادتت مبارک!

من به جرئت می‌توانم بگویم پدرم، خانواده دوست‌ترین مردی است که تا به حال دیده‌ام. تمام اوقات فراغت بعد از ساعات اداری را در منزل و در کنار خانواده به صحبت، مشاوره، سر به سر گذاشتن و یا انجام صله رحم با بزرگان فامیل و اعضای دیگر خانواده می‌گذراند. من این روزها به خودم می‌بالم مثل همیشه و بیشتر از همیشه که پدری همچون شما دارم…..

 

 

 

به گزارش خبرنگار کمال مهر؛ “فاطمه اسدی” دختر شهید ابولقاسم اسدی، دیپلمات کشورمان که اخیرا در صنعا پایتخت یمن به شهادت رسید، دلنوشته‌ای را در اختیار باشگاه خبرنگاران قرار داد که در ادامه آمده است:

“به نام خداوندی که شهادت را مایه مباهات زمینیان قرار داد

داستان به روایت بامدادیست که پدرم را آوردند…از زبان دختری که دو روزی می‌شود که صدای نازنین پدر را نشنیده است…

دختری که مایه مباهات روزها و شب‌هایش این است که هم ماه تولد مردترین مرد زندگی‌اش یعنی پدر است.

پدر شهیدم سلام! شهادتت مبارک باشد….منِ کم‌ترین از شما اذن می‌خواهم که چند سطری از زندگی شما را به روی ورق بیاورم باشد که حق شما ادا شود و از من راضی باشید.

روز اول آذر ماه سال ۱۳۳۹ خورشیدی بود که فرزند پسری در یکی از کوچه‌های محله قدیمی فلاح چشم به جهان گشود. نام او را ” ابوالقاسم” نهادند. خانواده او از طبقه  متوسط اجتماعی و به عقاید دینی بسیار پایبند بودند.

کودکی‌های پدرم در همان محله با کلاس‌های حفظ و قرائت  قرآن کریم و مسجد و پای درس‌های حاج آقای مطلبی سپری شد. پدرم بعد از اخذ مدرک دیپلم اقتصاد و گذران ۲۱ ماه سربازی در منطقه جبهه جنگ کردستان وارد وزارت امور خارجه شد و تا لحظه آخر در خدمت وزارت امور خارجه ایران مشغول بوده‌اند.

پدرم در محل کار با مادرم آشنا و زندگی عاشقانه خود را شروع می‌کنند. حاصل این عشق جاودانه سه فرزند به نام‌های محمد مصطفی، فاطمه و محمد عرفان است. بگذارید از زمان‌هایی بگویم که پدرم را بهتر شناختم. از زمانی که  خودم را شناختم محبت و آغوش گرم و مهربانش را به خاطر دارم.

لبخند گرم‌اش را و دست نوازشگر پدرانه‌اش را. از آن روزهای کودکی پدر و مادر ما را با تربیت حسینی بزرگ کرده‌اند و ما را زیر پرچم آل علی (ع) نگه داشته‌اند. دست دلم می‌لرزد ولی پدرم گویا اراده کرد تا مهم‌ترین درس زندگی را اینگونه به ما دهد که نهضت حسینی در صحنه عمل است.

پدرم رفت تا ارزش‌های اسلام باقی بماند و همیشه به یاد دارم که پدرم هر وقت قرآن به دست می‌گرفت، نگاهی محبت‌آمیز به من می‌کرد و سوال می‌کرد بابا الان تو صفحه چندمی‌؟ و این شور و شعفی در من بوجود می‌آورد که من با پدرم قرآن می‌خوانم و در اوقات نماز که برادرم را با خود به مسجد می‌برد و یا از او دعوت می‌کرد تا در کنارش نماز بخواند و بعد از نماز به خنده و صحبت و شوخی می‌گذراندند و این باعث می‌شد که برادرم بدون اینکه پدرم بخواهد وقت نماز او با عشق صدا بزند پدر وقت نمازه باهم نماز بخوانیم‌؟

من به جرئت می‌توانم بگویم پدرم خانواده دوست‌ترین مردی است که تا به حال دیده‌ام. تمام اوقات فراغت بعد از ساعات اداری را در منزل و در کنار خانواده به صحبت، مشاوره، سر به سر گذاشتن و یا انجام صله رحم با بزرگان فامیل و اعضای دیگر خانواده می‌گذراند. من این روزها به خودم می‌بالم مثل همیشه و بیشتر از همیشه که پدری همچون شما دارم…..

فقط پدرم دلم سخت تنگت است……. و کاش شما را همانطور که شایسته‌اش بودید می‌شناختم….”

۰ ۰ رای ها
رأی دهی به مقاله
لینک کوتاه : https://kamalemehr.ir/?p=15890

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
0
افکار شما را دوست دارم، لطفا نظر دهیدx
()
x